یکشنبه
درختها به هم می پیچند و من تو را می خواهم:
شقایق زعفری
منتظر بودم در باز بشود، با یک لب‌خند مصنوعی سلام کند، وارد اتاق بشوم،

برچسب‌ها: ,

1 Comments:
Anonymous ناشناس said...
سلام.کار بدی نبود حس جالبی را به خواننده میداد.خصوصن این اتفاقیست که ممکن است برای هر نویسنده وروشنفکر بیفتد.اما زبان قوام یافته ای نداشت که احتمالن بخاطر کم تجربگی نویسنده بود.شیوه ی چینش صحنه ها هم جالب نبود،داستان در خیلی جاها، تعلیق وریتم خود را از دست میداد وخسته کننده میشد.یه سر به وبلاگ ما هم بزنید خوشحال میشیم.www.3ghalam.mihanblog.comمصطفی شمس الدینی

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!