داستانکی از مسعود نقره کار
یک هفته است ترس دیدن باغ آزارش می دهد، باغی مثل باران زیبا.
پنجره ای خاکستری باغ را قاب گرفته است، پوشیده از درخت های پرتقال و یاس، با شاخه هایی که گوشواره های نارنجی و سفید آن ها را به سوی پنجره خم کرده اند تا عطرشان را به درون اتاق بریزند و به زمزمه وادارش کنند:
برچسبها: داستان, نوامبر۲۰۱۱