شنبه
رضا صدیق
وقتی باران گرفت پیرمرد توویِ بالکن ایستاده بود و به ساختمان روو به ‌روویِ اتاقش که جلوی نور خورشید را می‌گرفت خیره شده بود و به نرده‌ی بالکن که هی لق می‌خورد تکیه داده بود و

برچسب‌ها: ,

0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!