سه‌شنبه
گفتگو با شهاب‌الدین شیخی


گفتگو با شهاب‌الدین شیخی
در موضوع زبان و نوشتار زنانه، خاستگاه و ویژگی های آن
مهری جعفری
پیش از این در همین بخش از سایت "اثر" در موضوع ارتباط زبان و جنسیت مقاله ای ارایه گردید که در ادامه، مبحث ارایه شده را، این بار به صورت گفتگو به بحث می گذاریم؛ این گفتگو با شهاب‌الدین شیخی نویسنده و روزنامه‌نگارو کارشناس ارشد مطالعات زنان و فعال جنبش زنان انجام گرفته که مطالعات و مقالات وی، در فهم نظریات مرتبط با زبان و نوشتار زنانه راه گشا بوده است.

ابتدا اجازه بدهید از اهمیت زبان در ساختار ارتباط اجتماعی انسان شروع کنیم که شما پیش از این و به خوبی در مساله ساخت هویت برای انسان به آن پرداخته اید؛ آیا با توجه به دیدگاه های موجود، زبان آن جا که به عنوان عامل هویت در روابط انسان مطرح می شود، می تواند به عنوان خطی عینی و ملموس بین مرد و زن کشیده شده و هویت آن دو را در نوشتار به نمایش بگذارد؟

بدون شک زبان یکی از اصلی‌ترین و بنیادی‌ترین عوامل هویت ساز انسانی است. در مباحث جامعه شناسی و انسان شناسی و حتا در مسایل سیاسی بین ملت‌ها و قومیت‌ها نیز، از زبان به عنوان یکی از ارکان «هویت ساز» فردی و گروهی نام برده می‌شود. براین اساس بدون شک در ساخت‌یابی هویت جنسیتی نیز زبان عاملی سازنده و برسازنده است. هویت انسانی برساخته‌ی عوامل مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی محسوب می شود. بخش زیادی از این هویت اشتراکات زیادی دارد. همان‌طور که سهم اعظمی از هویت انسانی در همه جا مشترک است، در جوامع مختلف نیز بسته به اشتراکات بیشتر هویت‌های انسانی اشتراکات دقیق‌تر و روشن‌تری دارند. در مورد هویت زنانه و مردانه دو مبحث وجود دارد. اول این‌که نباید در دام اندیشه‌های «ذات‌گرایانه» بیافتیم، اگر چه برخی ویژگی‌های فیزیولوژیکی غیرقابل انکارند، اما همگی آن‌ها ذاتی نیستند و بسیاری از آن‌ها در طول تاریخ به واسطه‌ی نوع « زیست‌ - جهان» هر انسان تغییر و تحولاتی یافته است که از حوصله‌ی بحث ما خارج است. اما نکته‌ی دوم این است که، اتفاقا هویت مفهومی« تمایزی» است. یعنی هویت دقیقا زمانی رخ می‌نماید که بحث تمایز‌اش با هویت متقابل و یا متناظرو به صورت کلی‌تر با « دیگری» مطرح می‌شود. اولین درک هویتی نوزاد انسانی از درک تمایزش و تفارق‌اش با هویت« مادر» و بعد‌ها پدر و نهایتا با محیط است. در این‌جا که مبحث اصلی ما بحث زبان است زبان در ذات خود « امری اجتماعی» است. یعنی بدون وجود اجتماع انسانی زبان ممکن نیست حتا اگر به قول گئورک زیمل این اجتماع انسانی حداقل‌اش یک گروه دو نفره باشد. روابط فیمابین آن اجتماع انسانی برسازنده‌ی زبان در کلیت خودش هست.
حال شما در نظر بگیرید وقتی یک جامعه مردسالار است. یعنی تمام نظام‌های آن مردسالارانه طراحی شده است. زبان ارتباطی و ارتباط برقرار کنندگی درون خود این نظام‌ها و بین این نظام‌ها بدون شک مردسالارانه است. از سوی دیگر همان طور که گفتیم سهم اعظم « جامعه پذیرشدن» انسان از راه زبان شکل می‌گیرد. وقتی زبان« ساختار»، «محتوا» و «ترکیبات و واژگانی» مردسالار دارد. ساحت ذهن انسان جامعه پذیر شده در این «زبان» مردسالار شکل می‌گیرد. حال با این اوصاف ساحت ذهنی انسان که همانا زبان است برای اندیشیدن، عمل کردن و حتا « کنش‌های متقابل فکری و اجتماعی» ساحتی مردسالاریزه شده می‌باشد. در این‌جا خیلی تفاوتی بین دو جنس وجود ندراد. چون هردو جنس درون یک زبان و با یک زبان پرورده می‌شوند.
در چنین حالتی یعنی در «وضعیت موجود» تفاوت‌های زبانی بین دو جنس از جنس تفاوت‌های زبانی « فرهنگ های جماعتی» است. یعنی همانند تفاوت زبان به کار رفته توسط « گروه‌های اجتماعی» خاص. به عنوان مثال زبان به کار رفته توسط کارگران و تفاوت آن با زبان مورد استفاده توسط کارفرمایان. یا زبان ورزشکاران با زبان اهالی هنر و نمونه‌های آشناترش زبان گروه‌های لمپن و یا گروه‌های آنتی سوشال را می‌توان ذکر کرد. به این معنا که نوع استفاده‌ی از زبان و اصطلاحات و کنش‌های زبانی متفاوت است. به عنوان مثال در زبان زنانه با این تقسیم بندی نشانه‌هایی از آن خشونت قهری بُرنده، از اعمال اقتدار زبانی توسط الفاظ و نه توسط لحن و تن صدا، باور داشتن به حق بریدن کلام از سوی متکلمی که در حال حرف زدن است و نمونه‌های دیگری از این دست وجود ندارد.
ضمن این‌که به عنوان یک نمونه‌ی بارز که در پژوهش‌های خودم به آن رسیده‌ام می‌توانم بگویم که « زبان به کار رفته از سوی زنان، زبانی است که بیشتر درگیر مفاهیم و به صورت کلی‌تر زبانی در بردارنده‌ی « کنش‌های درونی» و به تبع آن « گفت‌وگو‌های درونی» است تا کنش‌های بیرونی. یکی از اصلی‌ترین دلایل این امر به نظرم عدم حضور درازمدت و تاریخ‌مند زن در «عرصه‌ی عمومی» و محصور بودنش در« حوزه ی خصوصی» بوده است. که اگر لازم شد در ادامه‌ی بحث بیشتر به آن می‌پردازیم.
بنابراین با این نگرش اگر تفاوتی بین زبان زنان و زبان مردان قایل شویم در واقع تفاوتی است که در نحوه‌ی آموزش و جامعه پذیرشدن و درونی کردن این هنجارها است. در این‌جا ما به ندرت مگر به صورت ناخود‌آگاه و بازگشت و یا « تجلی زبانی» شاهد حضور زبان زنانه در نوع و ساختار متفاوت باشیم.

با توجه به آن چه گفته شد به نظر می رسد زبان در ساحت مردانه و با عاملیت مردانه به شکلی ساختاری در حوزه ای با تسلط نگاه مردانه شکل گرفته که از آن با عنوان زبان قضیب محور یاد می شود و در مقابل می بینیم که همین سلطه و تفاوت های زیستی – اجتماعی بین زن و مرد، به نوعی موجبات پیدایش زبانی زنانه و متفاوت نیزگردیده که زبان زنانه نام می گیرد، زبان ویژه ای که زن ها در موقعیت سرکوب برای بیان خود خلق کرده اند. شما مشخصات این زبان ویژه را چگونه می بینید و تفاوت های آن را با زبان مسلط مردانه در چه جنبه هایی ارزیابی می کنید؟ با توجه به آن چه زبان شناس ها می گویند آیا این تفاوت توانسته است به تفاوتی ساختاری و بنیادین تبدیل شود؟

زبان « قضیب محور» و یا « فالوس» محور در واقع اشاره دارد به ساخت بنیادین زبان که با توجه به نظریات روان‌کاوانی چون فروید و لکان و پیروان شان، خود زبان در «مرحله‌ی نمادین» از مراحل رشد روانی جنسی نوزاد انسانی شکل می‌گیرد. آن طور که این روان‌کاوان معتقدند در مرحله‌ی سوم رشد روانی جنسی، نوزاد کودک متوجه رابطه‌ی «پدر» با مادر شده و مادر را که تا کنون هم هویت خویش و نیز بنا به نظر فروید « نهایت مطلوب آرزومندی» خود می‌دانست و بالعکس، در رابطه با شخص سومی می‌بیند که پدر نام‌ دارد و اتفاقا این پدر حکمی از مدخلیت دارد که می‌تواند تعیین کننده‌ی نوع رابطه‌ی مادر و فرزند نیز باشد. این پدر دارای چیزی است که مادر فاقد آن است، که همان «فقدان فالوس» یا همان قضیب است.از این مرحله به بعد نوزاد انسانی وارد مرحله‌ی نمادین شده و رابطه‌اش با محیط از طریق نماد‌هایی شکل می‌گیرد که نهایتا همان نماد‌هایی است که ما به آن «زبان» می‌گوییم. اگرچه روان‌کاوان بسیار تلاش کرده‌اند از تیغ تیز انتقاد به در بمانند و سعی کنند « فالوس» را هم‌چون یک « نوع» بگیرند و نه هم‌چون یک « عضو» به عنوان عضو تناسلی مرد. اما با همه‌ی این‌ها تاکید این نظریه به مردانگی و مذکر پنداشتن این ساحت نمادین غیر قابل انکار است. از این رو زبان در ذات خود مذکر انگار و مذکر گو مذکر‌گرا جلوه خواهد کرد و از ساختی روانی و نمادین و نظام‌مند هم‌چون ساخت روانی مردانه برخوردار است. از این رو زبان را قضیب محور می‌دانیم.
حال این امر را اگر به اضافه‌ی دیگر عناصر اجتماعی و اقتصادی و سیاسی در نظر بگیریم که رشد خود زبان در چنین ساختار‌های اجتماعی چه قدر می‌تواند به سمت مذکر بودن محتوا و ساختار زبان در رشد تاریخی اش کمک کند.
در مورد قسمت دوم سوالتون باید بگم که بله همان طور که در جواب سوال قبلی گفتم زبان زنان به عنوان گروهی که از حوزه‌ی خصوصی به دور مانده است. به عنوان گروهی که تحت سلطه بوده است، به عنوان گروهی که تحت تبعیض بوده است و … بدون شک نوع استفاده‌اش از زبان تفاوت‌هایی دارد و خود این تفاوت‌ها تاثیر هویتی متفاوتی را بر گویشوران چنین زبانی خواهد گذاشت.
در باب زبان و تاثیر آن بر هویت جنسیتی و نیز تفاوت‌های جنسیتی شده‌ی زبان در « دو جنس»، دو نظریه میان دیگر نظریات از شهرت و کاربرد بیشتری برخوردارند.
نخستین ‍« نظریه‌ی تسلط» است که بر این باور است به دلیل این‌که حوزه‌ی اقتدار اجتماعی در اختیار مردان است و زنان از اقتدار و فعالیت کم‌تری برخوردارند، ناخود‌اگاه و در طول تربیت اجتماعی از زبانی بهره می‌گیرند که کم‌تر توان اعمال « اقتدار» دارد و بیشتر زیر تسلط زبان مسلط مردانه است. به این معنا که زبان به کار برده شده از سوی مردان زبانی « سلطه‌گر و اجراگر تر» است. با کلمات و اصطلاحات و ترکیبات« مسلط، آمرانه، قطع کننده، همراه با قاطعیت و البته شاید هم جزمیت» اما زبان به کار برده شده توسط زنان زبانی نرم‌تر، با اعمال اقتدار کم‌تر و با ترکیبات دو دول مردد و همراه با ترکیبات شکننده‌تر و غیر قطعی و همراه با قید های بیشتری از اگر و آیا و نیز کمتر در کلام قطع کنندگی صحبت را به همراه دارند. که می‌توان به تحقیقات« رابین لکاف» اشاره کرد که در نتیجه‌ی تحقیقات‌اش، اذعان داشته بودکه« زنان به این دلیل که فاقد اقتدارند و زبانی محتاطانه دارند با "زبانی ضعیف" صحبت می کنند. علت اشاره به این سبک زنانه (که بعدها "گونه زنانه" نامیده شد) وجود نمونه هایی از کاربرد ابزارهای به اصطلاح تضعیف کننده مانند ناسزاهای ملایم تر، آهنگ مردد، بین مطالب به صورت سئوالی یا همراه با سئوالات ضمیمه ای در کلام زنان بود».

اما این نظریه همان طور که منتقدین بعدی هم اشاره کردند نتیجه گیری فوق بر مبنای نظر شخصی نویسنده در برابر داده های جمع آوری شده از متکلمان واقعی بود.
اما نتایج تحقیقاتی که با پیش‌فرض‌های کم‌تری انجام گرفته بود نیز باز نتیجه‌ی این هویت یابی زبانی جنسیتی شده را تا حدی تایید می‌کرد چنان که در کارهای بعدی، از قبیل کسانی چون تورن و هنلی و دیگرانی که با ضبط واقعی گفتار مردان و زنان تحقیقاتی انجام دادند که به تجزیه و تحلیل مکالمات میان مردان و زنان پرداخته و نتیجه گرفتند که زنان در مقایسه با مردان از نظر برگرداندن موضوع صحبت، قطع کردن صحبت طرف مقابل و به دست گرفتن صحبت، در موضع ضعیف تری قرار دارند. یا کسی مثل، پاملا فیشمن نیز متوجه نکته ای شد که آن را "توزیع نابرابر کار در مکالمه" نامید و اذعان داشت در حالی که زنان تلاش قابل ملاحظه ای برای حفظ کنش متقابل و حمایت از نیازهای مکالمه ای مردان می کنند، مردان همین کار را به نفع خود انجام می دهند. شعاری هم با این مضمون مطرح شد: " مردان رقابت می کنند، زنان همکاری می کنند».

اما دیدگاه مهم دیگر در این ارتباط «دیدگاه تفاوت» است که حداقل بخشی از آن در پاسخی انتقادی به دیدگاه تسلط مطرح شد. نظریه پردازان این دیدگاه می کوشند خود را از مفهوم «تسلط» دور کنند. از نظر روش کار، از مقایسه دایمی زنان با هنجارهای مردان( که زنان را در موقعیت نقصان قرار می دهد) جلوگیری می کند. در واقع هدفشان را بر مطالعه کارکرد زبانی زنان بر حسب شرایط در نظر می‌گیرند. دیدگاه تفاوت تا حدودی مشخص کننده رفتار زبانی زنان با نگرشی مثبت تر است و می کوشد بافت خرده فرهنگ های معینی باشد که تصور می شود الگوهای جنسیتی مربوط به کنش متقابل زبانی در آن ها وجود دارد. بسیاری از مطالعات مربوط به« جنسیت و گونه لهجه‌ای» را نیز می توانیم در همین چهارچوب بگنجانیم.
بر اساس دیدگاه "تفاوت" مردان و زنان در ایجاد ارتباط با مشکل مواجه می شوند زیرا از اهداف تعاملی متفاوتی برخوردارند که بر گفتار آنان تاثیر می گذارد. تانن معتقد است مردان برای کسب یا حفظ پایگاه اجتماعی در صحبت شرکت می کنند( از این روست که به انواع گفتارهای رقابتی مانند پز دادن، توهین صریح، لطیفه گویی و تبادل اخبار ورزشی می آورند)، حال آنکه زنان برای ایجاد ارتباط و افزایش نزدیکی در صحبت شرکت می کنند (از این روست که غیبت کردن را ترجیح می دهند تا تضاد را به حداقل برسانند). این تفاوت در وهله اول از آنجا ناشی می شود که جنسیت های مختلف در سال های شکل گیری کودکی و نوجوانی از هم تفکیک می شوند. در این میان گروه های پسرانه و دخترانه که با معیارها و مسائل متفاوتی مواجه هستند از استراتژی های مختلفی در صحبت های کردن استفاده می کنند.


به نظر می رسد در این میان نوشتار زنانه پدیدار می شود که که به نوعی می‌تواند بازگوکننده ارتباط زن با بدن او باشد. اگر ممکن است اندکی در ارتباط با نقش بدن زن در شکل گیری زبان متفاوت او توضیح دهید؛ شما با توجه به نظریه های فمنیست هایی مانند هلن سیکسوس و زبانشناسان معاصر، این ارتباط با بدن را در شکل گیری زبان تا چه حد مهم ارزیابی می کنید؟

ببنید در واقع « زبان زنان» و یا « نوشتار زنان» بحث متفاوتی است با دیگر گونه‌های مشابهی هم‌چون، ادبیات زنان، حضور عناصر فرادستی مذکر در زبان، زبان گروه‌های خاص یا ساب کالچر دیدن زبان زنان به عنوان یکی از گروه‌های اجتماعی.
مبحث اصلی زبان زنانه برگرفته از نظریه‌ی شکل گیری زبان در روان کاوی است. در واقع این نظریه‌ی زبان زنانه شاید تکمیل کننده ن‍ظریه‌ی شکل گیری زبان و یا شاید انتقاد به بنیاد آن باشد. برای همین مجبوریم که گریزی تئوریک بزنیم به این نظریه‌ی اصلی که از سوی ژک لکان به تبعیت از فروید و نیز تحت تاثیر نظریه‌های ساختارگرایانه‌ی زبانی «فردیناند دو سوسور» ارائه شده است. فروید سه مرحله‌ی رشد روانی جنسی برای انسان متصور است مراحل ، اورال(دهانی)، آنال( مقعدی) و فالوس( تناسلی). دو نکته در همین جا از نظر زبانی و دقیقا همین الان که دارم جواب این سوال را می‌دهم قابل توجه است. اولا که خود فروید منظورش از « فالوس» همان آلت جنسی مردانه است و دوما دقت کنید که در ترجمه‌ی فارسی هم از واژه ی تناسلی استفاده می‌شود. که این مسئله نیز خود هم حاوی این است که عضو جنسی از در ساختار ذهنی مردسالاری تنها مختص به « تناسل» است و از سوی دیگر این عضو تناسلی مردانه در نظر گرفته شده است و درحالی که تولید همین نسل عزیز!! در بدن زن انجام می‌گیرد.
برگردیم به اصل موضوع که لکان نیز بر این اساس این سه مرحله را به سه مرحله و یا سه ساحت رشد روانی منطبق می‌نماید. « ساحت و یا امر خیالی»، «‌امر واقع» و« امر نمادین». از دید لکان زبان به هنگام ورود انسان به ساحت امر نمادین شکل می‌گیرد. در واقع در تحلیل روان کاوانه‌ی شکل گیری زبان ، نوزاد انسانی در دو مرحله‌ی پیشین رشد روانی جنسی دهانی و مقعدی هم‌چنان « دیگری بزرگ» برایش مادر است. و مادر را با خود هم محیط و هم محاط می‌پندارد و مادر را نهایت « میل» خود و یا به قول فروید « مطلوب آرزومندی» خود و نیز خود را نهایت میل و مطلوب آرزومندی مادر می‌داند. اما با ورود به مرحله‌ی «فالوس» نوزاد انسان متوجه‌ی رابطه‌ی « پدر- مادر» می شود. در می‌یابد که نهایت میل مادر به جز خود او یک نفر دیگر نیز هست و آن شخص « پدر» می‌باشد. ضمن این‌که در می‌یابد که پدر« حاکمیتی» نیز بر رابطه‌ی « کودک و مادر نیز دارد». آن‌چه روانکاوری فرویدی به ما می‌آموزد این است که « نوزاد متوجه داشتن و برخورداری چیزی نزد پدر می‌شود که مادر فاقد آن است» یعنی همان فالوس. لکان می‌گوید ورود نوزاد انسانی از این مرحله به بعد به ساحت امر نمادین اتفاق می‌افتد. زیرا زبان حاصل غیاب امر واقع است. لکان مصرانه بر این باور است که «زبان همواره به فقدان یا غیاب مربوط می شود؛ شما تنها زمانی به زبان احتیاج دارید که ابژه ای که می خواهید از دست رفته باشد. اگر دنیای شما هم سرشار از تمامیت ـ بدون هیچ غیابی ـ بود، آن گاه به زبان نیازی نبود.»

شرح کامل این مباحث رو نمی تونیم تو این مصاحبه بگنجانیم و در این جا خوانندگان رو رجوع می‌دم به آرای لکان در باب زبان و امر نمادین.
بنابر این به نظر می رسد نظریات فمنیستی متاخر با تاثیرپذیری از همین نظریات روانکاوانه به نوعی دیدگاه جدیدی را گسترش می دهد که در آن می توان، زبان زنانه را به عنوان زبانی که از این مذکر محوری گریز می زند، تعریف کرد. زبانی که از پس پنهان بودگی زن در مناسبات اجتماعی، به زبانی مجهولی، فاقد عامل و فاعل مشخص و موضوع محور تبدیل گردیده که البته امروزه در بیان دیدگاه های علمی و تحقیقی اهمیت فراوانی دارد. شما چکیده این نظریات را در تا چه حد در فهم ارتباط بین زبان و جنسیت موثر می دانید.
باید بگویم که بیشترین نظریه‌هایی که در این حوزه ارائه شده است توسط «فمینیست‌های فرانسوی» بوده است. اتفاقا مجموعه نظریه‌های فمینیستی که به رابطه‌ی زبان و روان‌کاوی و .. در حوزه‌ی زنان می‌پردازند در دنیای انگلوساکسون به « فمنیسیست فرانسوی» مشهور است. دلیلش هم این است اولین نظریه پردازان این حوزه فمینیست‌های فرانسوی بودند. که یکی دو نفرشان خودشان جزو پیروان مکتب لکان و نیز عضو نشریه‌‌ای بودند که لکان و همکارانش آن را منتشر می‌کردند. اما پیش از هرکس باید اشاره داشته باشیم به « هلن سیکسو» هلن سیکسو تفاوتی که با دو نظریه پرداز دیگر یعنی « کریستوا» و «اریگاری» دارد، در این است که مثل آن دو بدون تمرکز ویژه بر نظریه‌های روان‌کاوی به طور مستقل و با اصرار براین باور بود که زبان زنانه در نوشتن « تن» حاصل می‌شود. در واقع وی براین باور بود که زبان زنانه باید حاصل شورانگیزی‌های تن زنان باشد و زنان باید از تن خودشان بنویسند.
سیکسو جلوه های مثبت زنانگی را در فرآیندی خلق می کند که خود آن را،‌ نوشتن تن(نوشتار زنانه) می نامد. سیکسو استدلال می کند زبان اجتماعی به متضادهای دوتایی جنسیتی شده بستگی دارد و این متضادها در نحو، بر اساس منابع دانش و در دریافت ما عمل می کنند. او توضیح می دهد که در متضادهایی مانند سر/قلب و نوشتار/گفتار همواره نخستین واژه بر دیگری ارجح است. جنس مونث همواره "دیگری" است یا در هر سلسله مراتبی که جامعه می سازد منفی محسوب می شود. سیکسو می گوید اگر نوشته زنان "درباره تفاوت کار کند"، ‌به نوشتار زنانه مبدل شود و می تواند زبان نمادین "مردانه" را وارونه سازد.
سیکسو مفهوم تفاوت را که از ابداعات ژاک دریداست در نوشتار به کار می گیرد و شیوه ی نگارش زنانه را در تضاد با شیوه ی نگارش مردانه قرار می دهد. با نگاهی روان کاوانه، شیوه¬ی نوشتار مردانه در شکل اندام تناسلی و شور جنسی مرد ریشه دارد که در قضیب(فالوس) تجسم می یابد.
سیکسو به شیوه ی نگارش و اندیشه ی مردانه معترض شده است زیرا بنیان آن بر تقابل های دوگانه است. همان نقابل‌های دوگانه‌ی زبانی که دریدا مورد بحث قرار داده بود و تاریخ اندیشه‌ی بشر را در زبان آغشته به این دوگانه‌های زبانی دانسته بود. بشر (مرد) با قرار دادن مفاهیم و واژه¬ها در مقابل زوج های متشکل از قطب های مخالف که همواره یکی بر دیگری یرتری دارد، چند پارگی نالازمی در واقعیت پدید آورده است. سیکسو در مقاله ای با عنوان «راه¬های خروج» برخی از این تقابل های دو ارزشی را بر می شمارد:فعالیت/ انفعال، خورشید/ ماه، فرهنگ/ طبیعت،روز/ شب. اندیشه همواره از راه تقابل کار کرده است.گفتار/ نوشتار، کلام/ نوشته، والا/ پست از راه تقابل های دوگانه¬ی سلسله مراتبی.
از نظر سیکسو تمامی این تقابل های دو ارزشی از تقابل دوارزشی بنیادین یعنی مرد/زن الهام می¬گیرد که در آن مرد با همه چیزهای فعال و فرهنگی و نورانی و والا یا عموماً مثبت ربط می یابد و زن تداعی گر تمامی چیزهایی است که منفعل و طبیعی و تاریک و پست یا عموماً منفی تلقی می شوند. از این گذشته در تقابل مرد/زن واژه‌ی نخستین واژه ای است که دومی از آن مشتق یا منحرف می شود. مرد «خویشتن» و زن نسبت به او «دیگری» است. به این ترتیب، زن در دنیای مرد با قواعد او زندگی می کند.
سیکسو معتقد است که ما می توانیم از نظام مفاهیم دو ارزشی که در آن محصور شده ایم بگریزیم و به قابلیت زنان برای هدایت این شورش ایمان بیاورد. به گفته¬ی سیکسو، اگر زن پیکر خویش را «با هزار و یک آستانه‌ی نظم آن» بکاود «زبان تک صدایی کهن را با چندین و چند گفتار به نوسان در خواهد آورد».
در واقع سیکسو از دید من سرانجام کنش زبانی را در نظر گرفته است و مثل دو اندیشمند دیگر به ریشه‌های شکل گیری زبان نپرداخته است. نظریات سیکسو بیشتر به چگونگی و پیشنهادهای شیوه‌ی نوشتن زنان ارتباط دارد. تاکید ویژه‌ی وی بر « نوشتن از تن» و از منظر خاستگاه‌های جنسی روانی برخاسته از تن زنانه و بی پروایی خود وی و دعوت به بی پروایی برای نوشتن با قوانین درهم شکننده‌ی « نظم نمادین» تن زنانه وی را به انیشمندی تبدیل می‌کند که می‌توانم بگویم وی به « تنانه نویسی» مارا دعوت می کند.
اما اندیشمند دیگری که نظریاتش قابل توجه و تامل است. «ژولیا کریستوا» است. کریستوا در مقابل « نظم نمادین» و مرحله‌ی نمادین لکانی به یک مرحله‌ی دیگر در ساختار رشد زبانی نوزاد انسانی اشاره می‌کند. وی معتقد است که انسان پیش از ورود به مرحله‌ی « نمادین»(symbolic) یک مرحله‌ی دیگر نیز دارد که از حوزه‌ی تحلیل حذف شده است و آن « مرحله‌ی نشانه‌ای»(simotic ) است. در واقع کریستوا معتقد است که در این مرحله زبان هنوز آن نظم نمادین را نیافته است و از نظم دیگری که حاوی « نشانه» است پیروی می‌کند. همان مرحله‌‌ای که نوزاد انسان پیش از حرف زدن از « آوا»ها و « صدا»های خاصی برای ارتباط با مادر استفاده می‌کند و همگان هم دیده‌ایم که مادران این « نشانه» ها را می‌شناسند و معنی آن را در می‌یابند و به آواها و صداهای فرستاده شده از جانب نوزاد واکنش استفهامی نشان می‌دهند. کریستوا معتقد است این مرحله و این نظام نشانه‌ای زبانی زنانه و مادرانه است و پیش از « حاکم شدن نام پدر» اتفاق می‌افتد. وی ویژگی های این نظام نشانه‌ای را « دوری بودن و مدور بودن » آن، نیز حلقوی بودن زمان، و غیر خطی بودن آن در نقابل با ساختار تک مرکزی و خطی « نظم نمادین» در نظر می‌گیرد. کریستوا که بیشتر نظریات‌اش را در حوزه‌ی زبان شناسی و با توجه و نیز در واقع معرفی « فرمالیست‌» های روسی به اروپایی ها ارائه داده است و یکی از آثار معروفش کتاب « انقلاب شاعرانه» است. بر این باور است که هنوز در انسان تلاشی برای فرو پاشی « نظم نمادین» دیده می‌شود و این تلاش هم‌چنان لازم نیست تنها از سوی زنان باشد. زیرا وی معتقد است که به جز زبان زنانه جایی که می‌توان ویژگی‌های زبان زنانه را مشاهده کرد « شعر » است. شعری که به قواعد نحو دستور زبان تن نمی‌دهد و قواعد برساخته شده توسط نظم نمادین بر زبان را در هم می‌شکند.
به اعتقاد کریستوا جامعه برای حمایت از نظم نمادین( مردانه) از نظم نشانه ای ( زنانه) چشم پوشی و ارزش زدایی می کند. کریستوا با کشف ارتباط های بین روانکاوی و زبان شناسی از دو سطح مشترک انسان‌ها سخن به میان می‌آورد: سطح آگاهی، اجتماعی شدن یا نمادین، سطح غریزه پیشاایپی، پیش زبانی یا سطح نشانه ای. این فرآیند دوگانه تمامی دلالت گری ها و همه نظام های اجتماعی (حکومت، خانواده و مذهب) را شکل می دهد.
کریستوا در میل در زبان، می گوید نظم نمادین، غرایز مادری(نظم نشانه ای) را سرکوب می کند ولی نشانه ها در زبان به شکل جناس و لغزش های کلامی ظاهر می شود .
اما لویس اریگارای معتقد است اگر بنیان نظریه‌ی روان‌کاوی زبان بر ساخته شده از ساختار روانی جنسی آلت مردانه و همان فالوس است، زبان زنانه طبق همان قانون باید از ساختار روانی جنسی زنان پیروی کند. اگر ساختار زبان مردانه با توجه به ویژگی‌های جنسی روانی مردان « تک خطی»، « تک مرکزی»، «غایت گرا»، و«برتری جوی» و .. است. با توجه به این که ساخت الت تناسلی زنانه و نیز ساختار روانی جنسی زن « یگانه» نیست و تک مرکز نیست. با توجه به این‌که اریگارای رسما در مقاله‌ی معروف« آن اندام جنسی که اندام نیست»، به ساختار ظاهری « عضو جنسی» زن اشاره می‌کند که « عضوی دوگانه غیر قابل تقسیم به یکان» است. یعنی آن تقابل‌های دوگانه‌ی زبانی مورد اشاره‌ی دریدا مربوط به همان ساختار یکانی عضو جنسی مرد است. زیرا این حالت جنسی و روانی برسازنده‌ی دوگانه‌ای است که یکی در مقابل دیگری است. اما عضو جنسی زن در یک زمان می‌‌تواند در بردارنده‌ی « دوگانه‌هایی» باشد که نیازی به تقسیم شدن و « سلسله مراتب» ندارد.
ایریگاری کارکرد متکثر و دایره وار و بی هدفِ انرژی جنسی در واژن یا کلیتوریس زنان را در تضاد با کارکرد منفرد و خطی و غایت گرای انرژی جنسی در مردان می دانست؛ و افزون بر آن می گفت محمل بیان این کارکردها به میل جنسی محدود نمی شود بلکه دامنه¬ی بروز آن ها تمامی اشکال بیان انسانی از جمله ساختارهای اجتماعی را در بر می گیرد. پس مردسالاری جلوه ای از کارکرد انرژی جنسی مردانه است و تا زمانی که «زن زنانه¬ی» سرکوب شده از بند رها نشده باشد اختیار نظم موجود را در دست خواهد داشت.
در واقع اگرچه اریگاری هم‌چون سیکسو به تنانه بودن زبان زنان قایل بود اما وی می خواست به « شالوده شکنی» فلسفه و به ویژه روان‌کاوی مرد باور قضیب پندار، بپردازد. اریگارای در نظریات فلسفی و درآرای طیف گوناگون اندیشمندان این خطه از افلاطون و دکارت و هگل و نیچه تا فروید و لکان، همه جا به این همانی برمی خورد. تحلیلی که ازاین همانی در نظریه¬ی فروید به دست داد به ویژه از آن رو اهمیت داشت که از آن برای نقد نظریه¬ی میل جنسی زنانه¬ی فروید سود جست. فروید به زنانه بودن دختر بچه نگاه مثبتی نداشت و آن را نقطه ضعفی برای دختر می دانست؛ یعنی به دختر بچه همچون «کوچک مردی» بدون قضیب نگاه می کرد. فروید با سرکوب تصورِ تفاوت، زنانه بودن را نشانه‌ی کمبود می‌دانست. در واقع در اکثر آرای فلسفی و به ویژه در همین نظریات روان‌کاوی تولید شده در جهان تفکر مردسالاری آن‌چه هویداست این است که زن همیشه به عنوان بازتاب مرد، دیده شده است؛ یعنی همان مرد است مگر به لحاظ میل جنسی. میل جنسی زن چون قرینه‌ی آینه‌ایِ میل جنسی مرد نیست معنای «فقدان» یا کمبود را دارد. بنابراین در این نظریات زن هرگاه بازتاب مرد نباشد وجود ندارد و به گمان ایریگاری وجود نخواهد داشت مگر آن که عقده‌ی اودیپ نابود شود و «زن زنانه» از فشار سرکوبگر آن خلاصی یابد. ایریگاری بر این باور بود که فرهنگ غرب علاقه ای به کنار گذاشتن آرای فروید، و تبع او آرای لکان، درباره‌ی نحوه‌ی شکل گیری «خود» (یعنی «خود» مردانه) ندارد
همان طور که می‌بینید دز این گونه نظریات که به ساخت زبان و نوشتار زنانه می پردازد، بدون شک تاثیر بدن غیر قابل انکار است. زیرا خود زبان بر پایه‌ی نظرگاه‌های روان‌کاوی زبان حاصل رشد جسمی، جنسی، وروانی بدن است. محمل و محل رویدادهای روانی جای دوری نیست جز بدن.. زیرا بدن هم جایگاه رنج و هم جایگاه میل است.


در پایان کمی بیشتر به نظریه "تفاوت" بپردازیم. به نظر می رسد در تفاوت زبان زنانه و نوشتار زنانه آن گونه که در موج دوم فمنیسم مطرح می شد، زن ها با توجه به همگرایی آنها، مشابهت و خواهرانگی آن ها در یک سطح قرار می گرفتند، اما این تفاوت امروزه به گونه دیگری طرح می شود واز این دیدگاه، تفاوت بین خود زن ها هم مورد توجه قرار می گیرد، با توجه به هویت های گوناگونی که آنها از نظر فرهنگی، نژادی و طبقه اجتماعی با یکدیگر پیدا می کنند، شما نقش این دیدگاه را در شکل گیری زبان زنانه در جهان کنونی ما که به سمت قبول تفاوت ها می رود چگونه ارزیابی می کنید و فکر می کنید این تحول در دیدگاه می تواند زبان ما را متحول کند؛ به گونه ای که ادبیات مطلق انگارانه و گفتمان مرکزگرایانه را به چالش بکشد؟

این بخش از جنبش فمینیسم را من می‌توانم به عنوان بخش تکمیلی پروژه‌ی همان گریز از زبان تک ساحتی و تک ساختی و تک مرکزی بدانم. در واقع هر امری یک عینیتی دارد و یک ذهنیتی. بخش ذهنی آن در ساحت و ساخت زبان اتفاق می‌افتد. اما بخش عینی آن همان سوشیال فکت و یا واقعیت امر اجتماعی زندگی انسان است. دقیقا از زمانی که فمینیست‌های سیاه این اعتراض بلند را سر دادند که آن‌چه به عنوان فمینیسم در جریان است،« فمینیسم زن طبقه‌ی متوسط سفید اروپایی» است، دیگر خود فمینیسم هم که به عنوان یکی از دستاوردهای « مدرنیته» جریانی « جهان شمول» و « عام‌نگر» بود به چالش کشیده شد. باید این جا اشاراه کنم که مدرنیته با تمامی درستاوردهای مثبت‌اش مثل خردگرایی، فردگرایی و اومانیسم و دستاوردهای منفی مثل جنگ‌های جهانی و قتل و عام و آشویتس و گولاک و .. یک انتقاد بزرگ به آن وارد بود که این گفتمان گفتمانی « یک جانبه‌نگر» است. یعنی در نظر گرفتن یک تاریخ خطی و یک سیر تطور و تحول برای کلیت جهان و ساختن ایدیال تایپی از جوامع غربی به عنوان مقصد نهایی زندگی بشری و به دنبال آن نظریات جامعه‌شناسی توسعه که راه را برای پیمودن این مسیر برای دیگر جوامع در نظر می‌گرفت، نشان از این داشت که راه را بر گفتمان‌های دیگر مسدود متصور می شود. فمنیسم نیز اگرچه خود به عنوان ایجاد شکافی انتقادی در خود مدرنیته به وجود آمد و درواقع همان اصل اصیل اومانیسم تجربه شده در غرب را به چالش می‌کشید، و بر این باور بود اومانیسم تجربه شده و تجویز شده نیز « اومانیسمی مذکر» است، اما با این همه می‌توان آن را به تبع از نظریه‌ی « گفتمان درون واکنشی» (discures reacive) از همان گفتمان اصلی پیروی می‌کرد و همان یک جانبه گرایی و عامیت را در خود داشت.
از این رو جنبش‌های فمینستی که تکیه‌اش بر تفاوت‌های اتنیکی، زبانی، مذهبی، نژادی و .. است به نوعی تلاش برای انهدام همان تک مرکزگرایی خود جنبش فیمینست و نیز خود جهان روایت شده در موجودیت بحران را دارد. اگر ما در زبان تلاش برای انهدام مرکزگرایی ساختاری زبان را متصوریم، در دنیای عینی نیز این چند مرکزی شدن و چند ساختاری شدن جنبش‌های اجتماعی وجهه‌ی بیرونی همین نلاش است و بدون شک می‌تواند در عینیت یافتن چنین زبانی تاثیر گذار باشد و به باوری هگلی شاید«ن این عینیت همان ذهنیت » باشد. به همین دلیل اتفاقا آثار نوشته شده توسط نویسندگان زن سیاه پوست رگه‌های بیشتری از این تلاش زبانی را در بر دارد.
0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!