شعرهایی از کاوه بهرامی
1
بالشت در گوشت هیس و
تمام خواب های خیست
پر
پر
می
شو
ند
2
شعر به زندان رفت
روی چوبه ی دار
رقصید
3
دریا همان دریاست
ماهی های رودخانه مرده اند
و چمن زرد
گاز می گیرد
تن باد لخت است و
دنده
های
شکسته اش از مشت
درخت
پیر،
زوزه ی تبرهای بخت برگشته می پیچد
انقلاب جوانه ها در خاک
چه غوغایست
همه منتظر پرورگارند
که باز بشاشد