جمعه
M. Sabahy

بهائی چیست؟
محمود صباحی

این یادداشتِ کوتاه نه به ساختار و چند و چونِ کنونیِ دین بهائی، بلکه به خاستگاه و برآمدگاه اجتماعی بهائیت اشاره می‌کند، در حقیقت بهائیت را نه همچون یک دین، بلکه به مثابه یک جنبشِ سیاسی و اجتماعیِ مترقتیِ ایرانی در نظر می‌آورد چرا که این جنبش در آغاز چیزی جز مطالباتِ بنیادی و آزادی‌خواهانه‌یِ به تعویق افتاده‌یِ جامعه‌ی ایرانی نبود که سپس سر از یک فرم دینی درآورد؛ و اما مهم‌تر از همه، آن‌چه که امروزه ضروری است فراسویِ نظام دینیِ بهائی در نظر آورده شود، دفاع از بخشی از مردمِ ایرانی است که به نام دین بهائی سرکوب، و از حداقل حقوقِ انسانی و شهروندی خود محروم می‌شوند. نویسنده‌یِ این یادداشت، با تهی ساختنِ خود از جزم‌ها و اعتقادات، در حقیقت دل و ذهنِ خود را برای جای دادنِ هرآن کس و هر آن عقیده‌ای آماده ساخته، که در معرض تحقیر، نفی، نابودی، توهین و افتراست و این همان مسأله‌ی مهمی است که ضرورتِ ایستادن ما را امروز در کنارِ بهائیان تعیین می‌کند و نه در برابرِ ایشان! ویرایش و بازنشرِ مجددِ این یادداشت در حقیقت امتدادِ طنینِ تلنگری است در دفاع از کسانی که حتا حق تحصیل از ایشان دریغ می‌شود؛ باقی حقوق انسانی پیش ‌کش!

در زمان‌هایِ آینده از این دوران همچون زمانه‌یِ عُسرتِ عقل و گشادیِ دهان یاد خواهند کرد... و پارادایمِ سنجشِ آن چیست؟ بهائی! این سخن بدین معناست که تعیینِ حدودِ تشخص‌یافتگیِ جامعه‌یِ ایرانی بلادرنگ به درکِ آن از چیستیِ بهائی پیوسته است؛ به این که چگونه درباره‌یِ آن می‌اندیشد و چگونه با آن رفتار می‌کند.
زمانی که تازه دانشجو شده بودم، روزی یکی از هم‌کلاسی‌های‌ام با خود کتابی آورد و مخفیانه آن را به من قرض داد و گفت: تو شایسته‌یِ آنی که این کتاب را بخوانی! نام این کتاب: اندیشه‌های میرزا‌آقا خان کرمانی، از نوشته‌هایِ فریدون آدمیت، بود. این هم‌کلاسی من البته بهائی نبود بلکه جوانی اهلِ مطالعه بود! (گفتم که مبادا کسی او را متهم به تبلغِ بهائیت کند!). پیش‌تر از این هم، در دبیرستان یکی از بهترین دبیران‌مان، نامی را بر زبان رانده بود که بعد‌ها کشف کردم که  او نیز  در زمره‌یِ بهائیان بوده است: طاهرۀ قره‌العین! دبیر ما از او به عنوان نخستین زن ایرانی یاد کرد که خود را از حجابِ اجباری رها کرده بود و نیز از آن سرنوشت وحشتناک‌اش گفت! ( او نیز هرگز بهائی نبود اما زیاد می‌دانست، برای همین هم بردند کتک‌اش زدند و از دبیرستان هم بیرون‌اش کردند). این‌ها در حقیقت لمحاتی بودند که من را با موضوعِ  بهائی و بهائیت در ایران آشنا کردند و از آن پس، مطالعاتِ جدی‌ترِ من در زمینه‌یِ جنبشِ بهائی آغاز شد: من بهائیت را بیش از آن که در مقوله‌ای به نام دین محدود کنم، به  جنبشِ فرهنگی و سیاسی بزر‌گِ ایرانیان برای تغییر و توسعه، تعبیر می‌کنم. جنبشی که با گسترش آن، منافعِ سنتیِ برخی گروه‌ها‌یِ اجتماعی به خطر می‌افتاد و به همین خاطر، از سویِ آنان، به شدت سرکوب شد [ و هم‌چنان هم ادامه دارد این سرکوب]. اگر چنین نبود، پس چرا  می‌بایستی هر گرایشِ آزادی‌خواهانه و نیز هر ذهنی که به توسعه‌یِ اجتماعی  و سیاسی ایران می‌اندیشد، به بهائیان منسوب شود؟
و اما بهائی چیست؟
بهائی اگر چه امروزه یک بارِ دیگر، به «کیست» بدل شده و سرکوب می‌شود اما در واقع، آن‌چه که سرکوب می‌شود «چیستی» بهائی در جامعه‌یِ ایرانی است چرا که مقوله‌یِ بهائی بیش از آن که به کسی یا کسانی مربوط باشد، به گرایش و به نحوه‌ای از بودن در جامعه‌یِ ایرانی منوط می‌شود؛ به زبان دیگر، بهائی دو خواستِ بنیادیِ هنوز تحقق نیافته‌یِ جامعه و فرهنگ ایرانی است:
1. خواستِ رابطه‌یِ بلاواسطه با خداوند بدونِ حضورِ دلالان و قیّمانی همچون روحانیون و اقمارِ طبقاتیِ ایشان! ــــ و این گامی است نخستین و بنیادین در جامعه‌یِ ایرانی، که به گام‌هایِ رهایی‌بخشِ بعدینه خواهد انجامید زیرا در هیچ جامعه‌یِ دیگری، روحانیت چنان کنترل و نفوذِ نظام‌مندی در اخلاق،  فرهنگ و سیاستِ  جامعه  ندارد که در جامعه و فرهنگ ایرانی دارد؛ و برای همین، بیش‌ترین آستانه‌یِ هراس از پدیده‌یِ بهائی نیز معطوف به روحانیت در مقام طبقه‌ای اجتماعی است: روحانیون، بهائی را بسم‌اللهی درمی‌یابند که جنِ  وجودشان را می‌تواند محو کند و این حقیقتی است قاطع چرا که تحقق آموزه‌‌های بهائی  به محوِ امتیازاتِ طبقاتی آن‌ها خواهد انجامید. 
2. خواستِ محوِ حجاب‌های تو در تویی که مانعِ دیدِ روشنِ چهره‌ی زندگی می‌شوند و مهم‌تر از همه اما خواستِ محوِ حجابی است جبارانه که هنوز بر گرده‌یِ زنانِ ایرانیِ هم‌چون توهینی بزرگ سنگینی می‌کند. تصور کنید، روز زن در ایران، نه آن طاهره، که این طاهره باشد: شاعر، شجاع و انسانیِ اجتماعی و از هر زاویه بالغ و تشخص یافته:  ‌زنی که در آن هیمنه‌یِ مردانه، در برابرِ آن هیبتِ زیاده عبوسِ فرهنگِ آن زمانه، ایستاد و خود را از قیدِ حجاب و در حقیقت از قیدِ اوامر و نواهیِ مردانه آزاد کرد؛ بشنوید این صدا و سخنِ اوست که روزی در جانِ من طنین انداخت  و از زبانِ من جاری شد؛ چنان بود که گویا طاهره قره‌العین به من تقریر می‌کرد؛ درست مثلِ عاشقی که صدایِ معشوق‌اش را در رؤیایِ خود می‌شنود:
وظیفه‌یِ آدمی در این جهان کشف حجاب در همه‌یِ امور است؛ خداوند خود نخستین کاشف حجاب بود. او جهان را برای همین آفرید که خود را از حجاب خود برهاند. بنابر این کشفِ حجاب سنّتِ هستی است. مقصودم از کشفِ حجاب نه آن طریقِ جبارانه‌یِ پوست‌کندن است بلکه کشف خود و جهان و از پوسته درآمدن و شکفتن و آزادی و اختیار خود را آزمودن است؛ و این طبیعی است که آدمی در فرایندِ کشفِ حجاب، گاه خودِ حجاب را به مثابه روشی از بودن کشف می‌کند همچون شاعران که منویات خود را پوشیده و چند پهلو به بیان درمی‌آورند: از حجاب خود به در باید آمد! ــ همچون زندگی که خداوندی است از حجاب به درآمده!

0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!