شروه
روزی تمام کارگران
جهان متحد می شوند
زن با مرد،
انسان با انسان برابر
است.
شادی، نان، مسکن،
آزادی
برای همه است
کودکان درس می خوانند
کار نمی کنند
پلیس واژه ی غریبی
است
زندان موزه ای است برای
ابد
جنگ تنها واژه ای از
کتاب تاریخ است
و گودو می آید
اما تو رفته ای
از دست
با دست های من
کاش زنان ده شروه را
بلند بخوانند.
رضا اکوانیان
تهران – شهریور 1393
در برف
چویل
فرش کوهستان
بر برف نو؛
لب ها
دو سرخ میان سپید؛
سبز جوانه می زند
شاخه ها درخت می شوند
به هم می رسند
لاله واژگون،
از شرمِ،
کوه چشمه می زاید
ما گرم می شویم
در یکی شدن
در فتح کوه
در فتح ما
و باد
بی صدا بر ما راه می
رود
تو می خندی.
رضا اکوانیان