شنبه
Kave Bahrami


چند شعر از کاوه بهرامی

1
او بود
گفتن خودش را کشته
اما دروغ بود
این غم لعنتی..!!!

2

بگو مرا زندانی کنند

 بگو دستانم را بسوزانند تا دیگر ننویسم
 بگو انگشتانم را ریز ریز کنند و جلوی سگ بندازند
 بگو زبانم را از حلقوم خشک شده ام بیرون بکشند
 بگو با ویاگرا به فکر هایم تجاوز کنند
 بگو تنهایی را از من بگیرند ،
 بیوه ام کنند
 دیگر سایه ام سفید است
 بگو باز بار ها و بار ها پدرم را دار بزنند
 بگو باز مرا یتیم کنند
 بگو با ز م با ز با زم مرا یتیم کنند

3
من تو را دوست دارم
آنقدر
که هیچ وقت وجود نداشتی!
Top of Form

4
سایه ها وقتی حرف میزنند، سفید
چراغ ها وقتی روشن میشوند، سیاه
کلاغ ها وقتی پارس میکنند،سگ
بره ها وقتی زوزه میکشند،گرگ
باغ ها وقتی خشک میشوند،جاده
زخم ها که خشک نمیشوند،چرک
ذهن ها که میمیرند،عشق
‌بغض هایی که زنده اند ، فردا
آدم هایی که مرده اند، دیروز
تو هیچ کدام نبودی ،هیچگاه
 ‌همیشه ،،،،،،،،

-------
دبیر بخش شعر: زیبا کرباسی

0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!