مادرانگی
فرشیده
اسدی
براستی
نسبت میان میل، درونی کردن، جامعهپذیری و قالبریزیهای ایدئولوژیک در کجاست؟ کجا
و چگونه میشود دستهای پس پرده و محرک این رانهها را دید و بازشناخت؟ به چه
اعتباری میتوان فهمید میلی که در ماست برساخته فرهنگ و ایدئولوژیست یا نه امری
ذاتی یا غریزی؟چگونه میتوان شادمانی و مسرت دقیقة سرپیچی از امر مسلط نمادین را
بواسطه تجارب تکین و خلاقانه تجربه کرد و شوریدن و بر هم زدن نظم ناقص و عمومیِ جاری
میان چیزها را از آن خود کرد؟
این
تجارب تکین و خلاقانه برای زن بیشتر از هر جایی میتواند در مواجه معارض تجربه
تنانة عینی او با بازنماییهای ساختاری که فهم اجتماعی از این تجربهها را سامان
میدهد، ساخته شود. مواجهاتی که زن آن را با تجارب تنانهاش و تعارضات اساسی آن با
امر واقعاً موجود باز میشناسد؛ چرا که فهم برساخته او با آنچه واقعاً و به عینه تجربه
میکند در مغایرتهایی اساسی است. نظم ساختاری و مسلط بر امور، آنچنان همیشه و هرجا
تمام توان و دستگاههای در اختیار خود را علیه این واقعیتهای تنانه به کار بستهاست
که بسیاری از داعیهها به مدد فراگیری، تکرار و شدتها به طبیعتی محتوم میماند که
حتی خود فرد را در مقام زن به گواهی دهندهای علیه خودش بدل کردهاست، چنانکه اعتراف
را -حتی در ساحت خود، در صدای درون و نه
حتی در برابر دیگری-به فهم متفاوت خود از امیال و تمنیات تنانه دشوار و ناممکن
ساخته است. زن از آنچه به عنوان میل در خود میشناسد، میهراسد. چرا که دستگاههای
ایدئولوژیک عرفی، حقوقی، دینی، سیاسی و ... به ارزشگذاری مفاهیمی دست زدهاند که
تمنیات واقعی زن را در قالب چیزی موحش و غیراخلاقی همیشه انکار نمودهاست. ارزش در
انکار کردن و وارهیدن از این نفسیات زنانه است و به زبان آوردن آن میتواند همه،
حتی همنوعانت را بر تو بشوراند.
یکی از
همین ایدهها که همیشه عرصه تاخت و تاز ایدئولوگها علیه زن بوده و هست، تجربه
مادریست. تجربهای که به یمن نقش کارکردی آن در جامعه همیشه و به انحای گوناگون توسط
همه قالبهای فکری و همه دستگاههای تئوریک یا عملیِ همدل با مردسالاری به عرصه
فرودستسازی زنان بدل شده است. گر چه شاید
در ظاهر امر ارزشهایی که به دور این نقش کارکردی تدوین شدهاند از سوی بین
الاذهان جامعه ارج نهاده میشود اما در واقع مجال عینی و واقعی بروز خود را هرگز
بازنیافتهاند.
زن درست از آن دقیقهای که تمایز خود را در قالب
هویت جنسیاش از همتای دیگر خود بازمیشناسد به مدد همه ابزارهای بازنمایی و
تربیت به شکلی پاکیزه و خلاف واقع به پذیرفتن و مشق مادری تشویق میشود. حتی از
دیرباز جایی که با فهم هنر و پدیدة هنری روبروست با تصویری تحریف شده مواجه است.
او مادر بودن را غایت آرمانیِ زنی مییابد که پاکدامنیاش را در تن دادن به امر
جنسی لکهدار کرده است. چرا که عفت در تکرار تصویر "دوشیزه-مادر" به
سرحدات خود میرسد و زنی که امکان اثیری باکرگی را از دست داده است تنها و تنها میتواند
با فرارفتن از امرجنسی در قالب زایمانی پر رنج دوباره به آن نقش عفیف خود بازگردد.
تریبونهای اشاعه ایدئولوژی هرگز به تشریح و بازنمایی رنج واقعی و عینی زایمان
نپرداخته اند و تنها تو تصویر زیبایی از پیکره و یا پرتره زن داری که در ملاحتی
تام و تمام کودکش را به آغوش کشیده و از تمام تمناهای مادی و لذایذ به مدد رنج
مقدسی که کشیده، رهایی یافته است. این تصاویر میلی را در زن تقویت میکند که اگرچه
نوعی جنون خودآزاری را در خود دارد اما شیفتهوار حاصل آن رنج را چون گواهی بر
رستگاری و پاکدامنی خود میخواهد. او از میل جنسی خود استحاله و در میل مادری
تثبیت میشود.
تاریخ
بازنمایی مادری هرگز با مخاطب خود صادق نبودهاست. او بخش وسیعی از واقعیت را
دزدیده و کتمان کردهاست. رنج تهیشده از قالبهای زیباییشناختی، درد بیولوژیک و
واقعی که عمدتاً دست و پنجه نرم کردن با مرگ بودهاست همیشه از روایت این تجربه
حذف شدهاند. تصویر ارائه شده در روایت قالبهای هنری از مادری، روایتی تکبعدی
بودهاست. بخش بالایی از مواجهات دیگرگون هرگز به سخن درنیامدهاند. چرا که ترس
برهنه کردن ذهن از پیشفرضها و تصاویر پیشساخته، ترس طرد توامان است و انزجار
اجتماعی از کسی که قداست فضا را زیر سوال برده است. به مدد اصرار همه جانبه به این
شیوه نگرش در فهم تجربه مادری، بسیارند زنانی که ترسها، پشیمانیها، انزجارها و
خشمهایشان را در تجربه هرگز روایت نکردهاند. تجربه زنانی که در میانه راه
پشیمانند و میخواهند خودشان را از این وضعیت غریب برهانند، تجربه کسانی که پس از
فرآیند زایمان و باروری افسردگیهای مهلکی را از سر میگذرانند و بعضاً به قتل
کودکان یا میل به از بین بردن او میاندیشند، تجربه کسانی که ازریختافتادگی
بدنشان را خوش ندارند و هزاران تجربه دیگر هرگز به بازنمایی نرسیده و حتی خود زن
نیز از گوش سپردن به این صداها در هراس است؛ چرا که صدای دیگری بزرگ او را از گوش
سپردن به صدای این فهم متفاوت برحذر میدارد. این صدای فرهنگی و اجتماعی آنقدر
بلند هست که طبیعی و محتوم به نظر بیاید و زنی که چشمکهای این نگاههای متفاوت را
میبیند از ترس انگ نابههنجاری یا رذالت، مواجه با آن را حتی در خودش سرکوب میکند.
در این
میانه اتفاقهایی از جنس انتشار عکس متفاوتی از آنا آلوارز ارکالد Ana Álvarez Errecalde)) و
واکنشهای
گسترده به آن در شبکههای اجتماعی پدیدة متفاوتی است. اینجا دیگر پای ارزشگذاری
به نفع تجربه زیستة زنانه در میان نیست. اینجا دیگر واسطههای بازنمایی و کنترلِ قرائت
از فرم ثابت و محتوای همیشگی باز میمانند و به مدد آگاهی، تجربه یک زن در هیئت
زایایی خود، بیواسطه و همانگونه که هست ثبت میشود و به سخن درمیآید. آنا
آلوارز ارکالد میداند دارد چه میکند. او مسئلهاش را می شناسد از همین رو نمایش
برهنگی او در عریان ساختن زایش هیچ نسبتی با برهنگیهای بازاری و دستمالی شدة به
ظاهر آوانگارد دیگر ندارد. تصویر او آنچنان صریحالحن واقعیت زاییدن را به صورت
مخاطب شتک میزند که حتی زنِ آگاه به شیوه تولیدِ این رازوارگیهایِ سیستمایک و
ساختاری در بدن زنانه هم حین مواجة نخست، این عیانسازی را شوک زده تماشا میکند.
ازهمینروست که آنا آلوارز ارکالد به خوبی میتواند آنچه میخواهد را به چالش
بکشد. او تصاویر مربوط به مادر شدن را در طول تاریخ هنر نشانه گرفتهاست. همان
تصاویری که زن را در آن شمایلی عیان میسازد که رازآلودگی تنانه را برای ماندگاری
در ابژه میل مردانه درونی، پنهان و حفظ میکند و از سویی چنان به قداست و پاکی و
دوشیزگی گره میخورد که میل جنسی زن را در قالب کارکردی تولیدمثل مهارپذیر و با
رنگ و بویی ایدئولوژیک کانالیزه کند. همان تاریخی که میل کاذبی را در زن از عنفوان
بلوغ تا دقیقه مادری پرورش میدهد که به گونهای خودسامان زن در قالبریزی میل
خودش سهیم میشود. آنچه با تجربه عینی و واقعی نسبت روشنی ندارد. اینبار اما آنا
روایتگر یک مواجة صریح و بیپردة واقعیت عینی و ملموس زاییدن میشود. بدن آلوده
به خون مادر و کودک، اندام بیرمق و ازریختافتاده بواسطة درد، خستگی عضلهها از
حمل طولانی مدت و فشار ناشی از زایمان و بند نافی که بدن زن را به کودکش وصل میکند،
تن خونآلود و نحیف کودک، پستانهای آویزان و خونی در دهان نوزاد همه چیز آن
زیبایی عروسکی و معصومیتِ تصنعیِ تاریخِ روایتگر مادری را به چالشی بنیادین میکشد.
این بدن آن بدن معذب و مهجور که در لفافه سپیدی و نور میخواهد خودش را به خیال زن
بار کند، در خود ندارد. تصویر او دیگر تصویر یک ابژه جنسی نیست. تو گویی تصویر
مادری در این عکس نه فقط به یمن خون و ازریختافتادگی بلکه به دلایل دیگر تنها در
این دقیقه است که از زیر نگاه ابژهساز و جنسی تن میزند. گویا از آنجا که موقعیت
مادری به طور ضمنی گذشتن از مرحله امر جنسی را در خود دارد و به اتفاق افتادن آن
در گذشته دلالت میکند یک جور فضای فرارفتن از امر جنسی را برای زن مهیا میکند.
نگاه زیباییشناسی اینجا از جنبههای اروتیک خود خالی میشود. این زیبایی دیگر از
جنس واقعیت است. جایی که گوشت و پوست و استخوان در فهمپذیری تجربه سهم بهسزایی
دارند. لبخند زیبای آنا دیگر لبخند یک مبلغ رسانهای نیست. به قول خودش لبخند لوسی
است همان اولین زنی که تاریخ اثرش را به یاد میآورد؛ لبخند زن خودارجاعی است که
برای بازنمایاندن تجربة منحصر به فردش خودبسنده است و رنگ و لعاب نمیخواهد. او
جیغ میکشد، دگرگون میشود، خونریزی میکند و در نهایت میزاید. او به خوبی
همانگونه که خود میگوید حجاب فرهنگیاش را درمیآورد و تمثال پاکی و دوشیزگی مقدس
را به کناری می نهد. تصویر او تصویر تجربه یک مادرانگی عینی و توام با رضایتمندیاست. او این تجربه را به
سخن واداشتهاست. البته به درستی باید یادآور شد که این عکس هنوز مهمترین بعد
مادری را در خود دارد. تجربه آنا اگر چه دیگرگونه روایت شده است اما هنوز تجربه
زنیست آریگو و در نهایت رضایتمند از انتخاب خود. هنوز بسیاری از مواجهات به سخن
درنیامدهاند. هنوز راوی مادری، راوی رضایتمندیست نه ترسها
و تردیدها و خشمها و ....ابعاد مغفول ماندهای که باید به سخن درآیند...