صدای انسانی
ژان کوکتو
ترجمه ی آزاد از:
ایرج زهری
برای من همیشه تجربه کردن جذابیت داشته
است. شاید شنیدن ِاتفاقی یک گفتگوی تلفنی مشوق من درنوشتن این نمایشنامه بوده است.
غریبه بودن، گوش به زنگ تلفن سپردن، آزارناقوس ها، ابدیتِ سکوت های گاه گاه و صحنه
آرایی ساده: یک اطاق، یک انسان ووسیله ای که درهمه ی نمایشنامه های جدید حضوردارد:
تلفن. زنی گمنام درچنگال دستگاهی که قابلیت آن راندارد، که پیامبرِعشاق باشد.
(ژان کوکتو)
صحنه کوچک شده، پرده های مخمل قرمزگوشه ای
ازاطاق خانم رانشان می دهد. اطاقی است تاریک وغم انگیزبه رنگ آبی روشن.طرف چپ تختی
نامرتب، طرف راست دری نیمه بازبه حمامی سفید رنگ، که چراغش روشن است.
جلوی مخزن سوفلور یک مبل کوتاه ویک میز،
روی میز: تلفن، چندجلدکتاب، وچراغی که نوروحشتناکی پخش می کند.
پرده که بالامی رود اطاقی دیده می شود، که
درآن یاجنایتی اتفاق افتاده، یاخواهدافتاد. جلوی تخت، زنی، درلباس بلند، درازبه
دراز، انگاری کشته شده باشد روی زمین افتاده،. سکوت. زن به خودش تکانی می دهد، می
نشیند، جهت اش راعوض می کند ودوباره بی حرکت می ماند. خودش را، جلوی صحنه،
بانورسرخی که روی تختخواب می افتد گرم می کند. (انگاری آنجا، دردیوارتخیلی چهارم،
بخاری دیواری کارگذاشته باشند.) عاقبت برمی خیزد. مانتویی ازروی تخت برمی دارد،
ازمانع تلفن می گذرد و به طرف درمی رود. درهمان لحظه ای که به درمی رسد تلفن زنگ
می زند.مانتو رابه زمین می اندازد و به طرف تلفن می جهد. گویامانتوروی کف اطاق
مانع راه رفتن اش باشد، آن را بالگد به ُکنجی پرتاب می کندوگوشی تلفن را برمی
دارد.
ازاین لحظه به بعد زن درحالی که درگوشی
تلفن حرف می زند، گاه می ایستد، گاه می نشیند، لحظه ای پشت، لحظه ی دیگررو به
تماشاگران دارد؛ وقتی ازروبرو، وقتی ازنیمرخ دیده می شود؛ زمانی پشت مبل زانومی
زند، به گونه ای که تنهاسراودیده می شود؛ دقایقی چندازاین سوی اطاق به سوی دیگرمی
رود وبرمی گردد وتاپایان نمایش که باچهره به طرف پایین روی تخت می افتد سیم تلفن
را باخودودورخود می کشاند و می پیچد. آن گاه گوشی تلفن انگاری سنگریزه باشدازدستش
می افتد.
عصبی بودن هنرپیشه به دلیل تغییرحالت های
اونیست، بلکه نتیجه ی تغییرِوضعیت های اوست که همچون هزارتو خروج ازآن لحظه به لحظه صعب ترمی شود.
شیوه ی بازی دراین نمایش خارج ازهرگونه
هیجان وشوروشراست. قهرمان نمایش نه تلخکامی نشان می دهد، نه تمسخر. او یک قربانی
است. ازطبقه ی متوسط است وتا ژرفای دل عاشق. تنها ترفند اواینست، که درطول صحبت
برای محبوب خود(که همزمان درحال خیانت به اوست) این امکان را فراهم می کند، که به
دروغ هایش اقرارکند وخاطره ی زشتی برای او به یادگارنگذارد. بازیگرباید احساس
حیوان زخم برداشته ی درحال جان کندن را درتماشاگربیدارکند. نمایش بایدچنان باشد،
که گویی دراطاقی سراسرخون به پایان سیده است.
مکان اتفاق: پاریس،
زمان: شب، دیرگاه
بازیگر تنها نقش نمایشنامه به طرف تلفن می
پرد.
: الو! الو! الو!
...... نه، مادام شماره ی عوضی گرفته اید، گوشی رو بذارید. ... الو ... الو ...
شما شماره گرفته این، گوشی رو بذارین. ... الو! اونجا اداره است؟ الو خانم
اپراتور! ...... مادام بالاخره راحتمون می ذارید، یانه؟ ... چی گفتید؟ ... نه،
خیر. من آقای دکترشمیت نیستم. ... صفرهشت نه، صفرهفت. ... الو! ... اینودیگه نمی
فهمم. به من زنگ می زنند، اونوقت ... (گوشی را روی دستگاه می گذارد و دستش را روی
گوشی. تلفن زنگ می زند.) ... الو؟ ... ولی مادام، تو این ماجرا من چیکاربایدبکنم؟ ... همچین مهربون هم نیستیدها
..... یعنی چی تقصیرمنه؟ ... به هیچوجه. ... به هیچ وجه. ... الو! ... الو! ...
خانم اپراتور، یک نفربه من زنگ می زنه ومن نمی تونم حرف بزنم، چون پیوسته می آد
توخط. لطف کنید به این مادام بگید گوشی رو بذاره. (گوشی را می گذارد. زنگ تلفن.)
الو! توئی؟ ... توئی؟ ... صداخیلی بدمی آد. ... صدات خیلی ازدور به گوش می رسه.
خیلی دور. ... الو! این دیگه نورعلی کجورشد. درآن واحد دارند چندین نفرهم زمان حرف
می زنند. ... گوشی رو بذاروبگو شماره رو دوباره برات بگیرن. الو؟ بگو ...شماره
رو... دوباره ... برات ... بگیرند. ... گفتم باید بگی دوباره برات شماره بگیرند.
... مادام، باز که دارید مزاحم من می شید! چنددفعه بایدخدمت تون عرض کنم که من
آقای دکتراشمیت نیستم؟ ... (گوشی را می گذارد. زنگ تلفن.)
: الو! ... بالاخره درست شد. ... تو پشت
خطی؟ ... آره ... خیلی خوب ... الو! ... آره ... الآن که شکنجه ی محض بود. صدای
تووسط چندصدای دیگه. ... آره ... آره ....
نه. .... خوب باهم جورشد. ... ده دقیقه است که دوباره خونه ام. ... تاحالا زنگ
نزده بودی؟ ... عجب! .... نه، نه. ... من
خونه ی "مارتا" غذاخورده ام. همین الآنه برگشته ام. ... باید یازده و
نیم باشه. ... تو توخونه تی؟ ... پس به بالا، به ساعت بخاری دیواریت نگاه کن! ...
آره، من هم همین فکرروداشتم. ... آره عزیزم. ... دیشب؟ دیشب بلافاصله رفتم تورختخواب وچون خوابم نمی
برد، قرص خوردم. ... نه. ... فقط یک دونه. ... امروزصبح اول یک کم سردردداشتم یک کم ورزش کردم. بعدش "مارتا"آمد،
باهم غذایی خوردیم، من خریدکردم. ساعت چهاردوباره خونه بودم. همه ی نامه های
توریختم تو یک کیسه ی زرد. ...چی؟ ... من خیلی آرومم. ... می خوای قسم بخورم؟ ...
جرأتم زیاده، خیلی زیاد. ... بعدش؟ بعدش لباس پوشیدم. "مارتا" اومد
دنبالم. ... آره، الآن ازپیش اون می آم. ... لباس
گل بهیم که پوست بهشه. ... کلاه سیاهم. ... آره کلاه سرمه. ... توهم تازه به خونه
برگشته ای؟ ... اصلاً بیرون نبودی؟ ... کدوم محاکمه؟ ... آهان، اون ... خیلی به
خودت رنج نده. ...الو! الو! ... بله خانوم اپراتور،ماهنوزداریم حرف می زنیم. خواهش
می کنم قطع نکنید. ... الو! ... الو! عزیزم، ... الو! ... اگرخط روقطع کردند،
خواهش کن دوباره وصل کنند. ... البته. ... الو! ... نه. ... هنوزهستم. ... کیف
زرده؟ ... تمام نامه هات. هروقت خواستی می تونی یکی روبفرستی بیاد ببرشون. ...
چیزی نیست فقط یک خورده سنگین بود. ... می فهمم. ... آخ عزیزم، ازم معذرت نخواه!
این که طبیعی یه. خوب من احمقم دیگه ......... تو خیلی مهربونی. ..... منهم نه.
فکرنمی کردم، انقدرقوی باشم. ..... نه تحسین وتمجید هم نداره. من کاملاً مثل یک ماشین اتومات عمل می کنم.
لباس می پوشم، می رم بیرون، برمی گردم خونه مثل اونایی که توخواب راه می رن شده
ام. فردا شاید دیگه تا این حد شجاع نباشم. .................. تو؟ ..... نه دیگه
.... نه، محبوبم. من یک ذره هم سرزنشت نمی کنم. ... من ... من ..... ول کن! ......
چی؟ .... کاملاً طبیعی یه. .... برعکس. ..... ازاول قرارِمون همین بود، که نسبت هم
روراست باشیم. اگرتا لحظه ی آخرهمه چیز روازم پنهون کرده بودی ممکن بود خیلی
ناراحت می شدم. ضربه ناگهانی و شدیدی می بود، درصورتی که حالا هنوزوقت دارم که بهش
عادت کنم و بفهمم، که .......، کدوم تئاتر؟
..... الو! ....... کی؟ .... یعنی من دارم برات تئاتربازی می کنم؟ .....
ولی توکه منو به اندازه ی کافی می شناسی، می دونی که امکان نداره بتونم یه همچین کاری .... به هیچ وجه. ... به ...هیچ ... وجه. ... خیلی آرومم. ....
اگرنبودم می شنیدی. .... گفتم که، ازحال وهوای صدام می فهمیدی. یعنی ُتن ِصدام جوری یه که بخوام چیزی روازت
مخفی کنم؟ ....نه. من با خودم شرط کرده ام شجاع باشم وشجاع هم خواهم بود.
.......... تو ......تو ..... دراشتباهی. .... تو ..... تو دراشتباهی. من به اون
چیزی رسیده ام، که .... الو! .... به اون چیزی، که حقمه. من می خواستم فوق العاده
باشم، دنبال خوشبختی بودم. .... عزیزدلم .... گوش کن! ....الو! ...... عزیزدلم.
......بگذار ..... الو؟ .... بگذارحرفمو تموم کنم! خودتوسرزنش نکن! همه ش
تقصیرمنه. .... چرا، چرا! .... به یکشنبه ی "ویروفه لی "فکرکن، به اون
نامه .... آخ! .... خب دیدی؟ .... من بودم که می خواستم توروببینم، من نذاشتم
حرفتوبزنی، بهت گفتم، همه چیزبرام علی السویه است. ....... نه ..... نه ...... نه
..... این حرفت دیگه عادلانه نیست..... من ... اول من بهت زنگ زدم .... نه، سه
شنبه ....... یه روز سه شنبه ای بود .... دقیقاً می دونم: شب ِسه شنبه ی بیست
وهفتم. تلگرام تو دوشنبه اومده بود، دوشنبه ی بیست وششم. شب دوشنبه. مطمئن باش، که
نمی تونه یادم رفته باشه. هنوزنمی دونم .... آره. ... نه دیگه! ... مسلمه که فوراً
نه؛ توچی؟ .... همین فردا؟ ... من ... من نمی دونستم که ممکنه به این سرعت انجام
بشه. ... ... اگه این طوره صبرکن ... این که خیلی ساده است... فردا کیف
زرد دست سرایداره. کافیه ژوزف بره ازش تحویل بگیره. اون؟ اون اینجاست. مثل یک روح
نفرین شده ی سرگردونه. دیروزیک بند میون اطاق و درِآپارتمان راه می رفت، به من ُزل
زده بود و گوشاشوتیزمی کرد.همه جادنبال تومی گشت. به نظرمی اومد، که ازدست من
عصبانی یه، چون نشسته بودم وباهاش دنبال تونمی گشتم. ... اگه ازمن می پرسی بهترین
کاراینه که اونو تو ورداری. ... آخ منو خیلی زود فراموش خواهدکرد. ... خواهی دید.
.... این که خیلی ساده است. کافیست بگی این سگ مال یکی ازدوستاته. اون ژوزف رودوست
داره. ژوزف می تونه بیاداونو ببره.، من اون گردن بندقرمزرو به گردنش می بندم. نه،
مدالو شماره ی مخصوص نداره. .... خواهیم دید. ....آره. ... آره. ..... آره، عزیزم
... قبول همین کاررومی کنیم. ... گفتم که عزیزم قبول. ... کدوم دستکش ها؟ .... اون
دستکش هاکه توئیش پشمی بود، که موقع رانندگی می پوشیدی؟ .... نمی دونم. ندیدمش. ممکنه. ... بذار، می
گردم. ... صبرمی کنی که؟ مواظب باش که خط قطع نشه.
(ازروی میز، پشت چراغ، یک جفت دستکش چرمی
با تویی پشمی برمی دارد، آن را با رازو نیازمی بوسدو روی گونه هایش می فشارد.)
الو .... الو .... نه. ... همه جاروگشتم:
روی کمد، روطاقچه، نبود. ... گوش کن. ... بعداً می گردم. به فکرش هستم. ... حتماً
... اگر تا فردا پیداشون کردم می ذارم با
کیف بیارنشون پائین. .... الو! .... الو؟ .......تو چی؟ .... درصورتی که دارم به
خیال خودم خیلی بلندحرف می زنم! .... حالا بهترشد؟ ... پرسیدم حالا صدامو بهترمی شنوی؟ .... خیلی
مسخره است. من صداتو جوری میشنوم، انگاری این جا تو اطاق من باشی! الو!.... الو!
الو! .... نه جنی شده؟ حالادیگه هیچ چی نمیشنوم. .. چرا، چرا، ناواضح، خیلی دور!
... اونوقت تو یه دفعه صدای منوخوب میشنوی؟ یه وقت خوب، یه وقت بد!؟ .... نه،
خواهش می کنم قطع نکن! .... الو! ... بله
خانم اپراتور، بله، ماهنوزداریم حرف می زنیم! .... آه، دوباره میشنوم. حالا صداتو
خیلی خوب میشنوم. خیلی غم انگیزبود. آدم احساس می کنه مرده، احساس می کنه نمی تونه
حس شو بیان بکنه. .... نه خیلی خوب ...
حتی بهترازدفعه های پیش. صدای تلفنت زنگ داره، انگاری تلفن تونیست. .......... من دارم می بینمت، می دونی؟ (مرد
اورا امتحان می کند) ... کدوم شال گردن؟ .... شال گردن سرخه! .... آه! ..... طرف
چپ. ..... تو دست چپت؟ ... گوشی تلفن تو دستته؟ ... تو دست راست؟ .... قلم خودنویس!
توداری روکاغذ آب خشک کن نقاشی می کنی، نه صورت، نه قلب، نه ستاره. داری می خندی!
.... آره من به جای گوش چشم دارم. .... ( بی اختیار صورتش را می پوشاند.) ... آخ
نه، عزیزم، نگاهم نکن! ... ترس؟ نه،
نخواهم ترسید. .... یه چیزی ازترس وحشتنناک تر. ..... نه راستش مدتهاست که عادت
ندارم تنهابخوابم! .... آره. ...... آره .... آره. ...... آره ...
بهت قول می دم. ... قول می دم .... قول می دم. ... توخیلی مهربونی
......... نمی دونم. نمی خوام خودمو نگاه کنم.
دیگه حال شو ندارم چراغ ِحموموروشن کنم.
دیروزچشم که بازکردم، دیدم یه پیرزن لاغروجلوم وایساده، بهم زل زده. ...
نه، یک خانم تکیده، لاغرباموهای سفیدوصورتی پرازچین وچروک. ... توخیلی مبادی آدابی، دوست من. باصورتی
بسیارزیبا. ازهمه چیزبدترهمینه، این به درد صحنه می خوره. ... من ترجیح می دادم می
گفتی:"یکی بیاد این قیافه ی عنترروببینه!" .... بله حضرت آقا شوخی کردم.
..... عجب خری هستی ها ....... خداروشکرکه یک کم بی دست و پایی ومنودوست داری.
اگربی دست وپانبودی ومنودوست نداشتی الآن تلفن به یک اسلحه ی خطرناک تبدیل می
شد.اسلحه ای که نه اثری ازخودش به جامی ذاره ونه صداداره. ........ من: بدجنسم؟!
... الو! .... الو! .... الو، عزیزم! ... کجایی؟ .... الو، الو، الوخانم اپراتور،
خط ما قطع شده. (گوشی رامی گذارد. سکوت. گوشی رادوباره برمی دارد.) الو! (زنگ می
زند.) الو، الو! (زنگ می زند.) الوخانم اپراتور!(زنگ می زند. روی دستگاه می کوبد.)
الو، خودتی؟ هنوزگوشی دستته؟ ....... نه، خانم اپراتورخط ماروقطع کرده اند. ...
نمی دونم ..... یعنی .... همون که گفتم. .... صبرکنید .... "ُاتوی " ِشصت ویک چهل وسه. .... الو! ....... اشغاله؟
..... الو، خانم اپراتور، گوش کنین، اون دوباره بهم زنگ می زنه. .... باشه. (گوشی
رامی گذارد. زنگ تلفن .) الو! الو، اونجا
"ُاتوی ِ" ِشصت ویک چهل وسه است؟ ....مگه نه؟ ... چهل وچهار نه، چهل وسه؟ (صبرمی
کند) ای وای! (زنگ می زند.) الو! ....
الو، خانم اپراتور، شما که منوبه شماره ی عوضی وصل کردید! پشت تلفن گفتند اونجا
"ُاتوی" ِشصت ویک چهل وچهاره، نه شصت ویک چهل وسه، درصورتی که من شصت
ویک چهل وسه روخواسته بودم. اتوی شصت ویک چهل وسه. ... (صبرمی کند.) الو؟ اتوی شصت
ویک چهل وسه؟ آخ، خوب شد. شمایید، ژوزف؟ ... من مادام ... خط من وآقا قطع شده
بود.... آقا نیستند؟ ... آهان، که امشب
خونه نیستند. ... ای بابا! من چقدرخلم، آقاازرستوران زنگ می زدند. خط قطع شد وحالا
من شماره ی خونه شونو گرفته ام! خیلی می بخشید. ژوزف، مرسی، مرسی. شب خوش.
گوشی رامی گذارد. حالش چنان است که چیزی
نمانده بی هوش و بی گوش بشود. زنگ تلفن.)
الو، الو! عزیزدلم، تویی؟ ..... خط ما قطع
شده بود. ... نه، نه. من صبرمی کردم. یه دفعه زنگ زد، گوشی رو برداشتم، هیچکس
نبود. ....... آره، مطمئناً. .... توخسته ای. .... چه کارخوبی کردی، که دوباره زنگ
زدی. ... خیلی خوب بود! (گریه می کند.) .... (سکوت.) ... نه، دارم گوش می کنم. ...
چی؟ ..... ببخش! ... مسخره ست ... هیچ چی، هیچ چی .... هیچ چیم نیست. ...... قسم
می خورم که هیچ چی نیست. چرا، مثل پیش ازاین! ... واقعاً هیچ چی. اشتباه می کنی!
درست مثل پیش ازاین! ..... فقط، می فهمی، آدم حرف می زنه، حرف می زنه وفکرنمی کنه
که باید تموم کنه، گوشی روبذاره کنار، برگرده به شب و وحشت تنهایی. .... (گریه می
کند.) ... گوش کن، عزیز من. من هیچوقت بهت دروغ نگفته ام. .... آره، می دونم، می
دونم، من حرفتوباورمی کنم، به درستی حرفت اطمینان دارم. ....نه، نه به این خاطر
.... اینجا، توتلفن، یک ربعه که دارم دروغ می گم. ............ نه خیلی خطرناک
نیست عزیزم، نیازی نیست که بترسی. ... من وقتی بهت گفتم پیراهن گلبهی تنمه وبا
مارتا غذاخورده ام دروغ گفتم. من نه
غذاخورده ام ونه پیراهن گل بهی تنمه. روی کیمونوم مانتو پوشیده ام. چون منتظربودم،
که توبالاخره کی زنگ می زنی. مثل دیوونه ها، هی می شینم، هی پامی شم، هی دوراطاق
می چرخم، بدون اینکه یک لحظه ازدستگاه تلفن غافل بشم بعدش خواستم مانتومو بپوشم و بزنم برم بیرون،
یه ماشین بگیرم، بیام پشت پنجره ی تو، اونجا منتظرت بمونم. ..............
همینجوری منتظربمونم، منتظرِِیه چیزی. ... ...... حق باتوست. ..... چرا، چرا دارم
گوش می دم. .... عاقل خواهم بود. .... دارم گوش می دم... باشه، سؤال کن! هرچی
بپرسی جواب می دم. .......... دیروز
....... چیزی نخوردم. ........ نمی
تونستم. ........ حالم خیلی بدبود. ....
دیشب می خواستم قرص بخورم، که بخوابم. فکرکردم اگه چندتا بخورم بهترمی تونم خوابم،
و اگه همه شو بخورم دیگه نه خواب می بینم ونه بیدارمی شم، یک دفعه می میرم. (گریه
می کند.) ....... دوازده تا برداشتم. ... تو
آب داغ حل کردم. ..... مثل کوه افتادم. خواب دیدم. همه چیزرو، اونجوری که هست
توخواب دیدم. موقعی که بیدارشدم، احساس کردم خوشبختم که خوابم یک رؤیا بود. ولی
وقتی متوجه شدم، که خیر رؤیا نبود، بلکه عین واقعیت بود، که زیرلحاف تنهام، که سرم
روشونه ی تو نیست، فهمیدم که بدون تونمی تونم زندگی کنم، دیگه نمی تونم!
............... قلبم سردشده بود و سبک،از پرهم سبک تر، انگاری نبضم ازحرکت افتاده
بود، بااین همه ازمرگ خبری نبود. ازحالت خودم وحشت کردم، به مارتازنگ زدم. شهامتشو
نداشتم تنهایی بمیرم. ............ عزیزم. ....... عزیزِ دلم ....... چهارصبح بود.
اون اومد، بایه دکتراومد، همون دکتری که باهاش همخونه است. بالای چهل. خیلی ساده نیست که آدم خودشو مسموم
کنه و درهمان حال ُدزِکافی روبرداره. دکتره نسخه نوشت. مارتا تاشب پیش من موند.
بعد تمناکردم، التماس کردم بره، چون توگفته بودی برای آخرین بارتلفن خواهی کرد. می
ترسیدم، مارتا غدقن کنه، باهات حرف بزنم. .... خیله، خیله خوب ... نه دیگه، هیچ
وقت. .... چرا، واقعیت داره .... یک کم تب دارم ..... سی وهشت درجه وسه عشر.
...... علتش آسیب دیدن اعصابه .... خود
توناراحت نکن! ..... من احمقم دیگه، احمق. توخوش قلبی، عزیزدلم. ... عزیزِنازنینی که براش ناراحتی فراهم کرده
ام. ..... آره، بریزبیرون، حرف بزن! یه چیزی بگو!
من به حدجنون رنج کشیدم، کافیست که توفقط حرف بزنی، اونوقت احساس ِآرامش می
کنم، چشمامومی بندم .... الو؟ ... الو! حالادارم تو تلفن موسیقی میشنوم. ......
چی؟ ... دارم که بهت می گم، تنهاچیزی که میشنوم صدای موسیقی یه... کافیست به دیواربکوبی. اجازه نده، همسایه ات
این وقت شب صفحه بذاره. ... .... احتیاجی
نیست. یه چیزدیگه: دکترِ مارتا فردا دوباره می آد. .... نه، نه عزیزم. اون
دکترخوبی یه، نمی خوام با فرستادن دنبال یه دکترِدیگه ناراحتش کنم. ....
خودتوناراحت نکن ... البته ...... مسلمه ... خبرشوبهت می ده.
................................ می فهمم ...... می فهمم ...... تازه این دفعه
خیلی شجاعت به خرج دادم ............ چی؟ چرا، چرا هزارمرتبه بهتر! اگرتلفن نکرده
بودی مرده بودم. .... نه .... صبرکن ..... صبرکن ....راه شو پیدامی کنیم ....(خم
وراست می شود ازشدت درد نمی تواندجلوی ناله اش رابگیرد.) ...... ببخش، می دونم که
نسبت به من تحملت بی نهایته. ومی دونم که باید خودموازشرِاین دستگاه آزاد کنم، ولی
ببین من چه دردی می کشم. این تلفن تنهاچیزی یه که من و تورو به هم پیوندزده.
........پریشب؟ خوابیده بودم. باتلفن رفته بودم تورختخواب. .... نه، نه روتخت ....
آره. می دونم. درسته خنده داره، چه کنم همیشه تلفن روباخودم می برم تو رختخواب،
چون سیمه که مادوتاروبه هم وصل می کنه.
تازه ازت قول گرفته بودم که بهم زنگ بزنی. ...... برااینکه داری بامن حرف
می زنی ..........................آره دیگه، عشق من، خوابیده بودم. خوابیده بودم
برااینکه شب اول بود. دکترگفت این برای روح حکم سمو داره. شب اول آدم می خوابه.
درد فکروحواسو می بره به جاهای دیگه.درد ِکاملاً تازه ای یه، آدم تحملش می کنه.
اونی روکه نمیشه تحمل کرد شب دومه، دیروزوشب سوم: امشب، چنددقیقه ی دیگه، و
فرداصبح و پس فرداصبح. خدایا، برای کی باید تحمل کرد، برای چی؟
..................من تب ندارم، هیچ چی. همه چیزو واضح می بینم. ........ حتی
..... حتی موقعی که خواب رفته بودم. خوابت که بگیره، رؤیا وکابوس سراغت می آد،
بعدش بیدارمی شی، باید یه چیزی کوفت کنی، پس باید پاشی، خودتوبشوری، لباس بپوشی که
ازخونه بزنی بیرون. که کجابری؟ ........آخ، عزیزم، من هیچوقت کاردیگه ای نداشته
ام. وقتی تورو .........البته. من همیشه کارداشتم. کارهایی که تو به عهده م می
گذاشتی، برای توکارمی کردم. ........ مارتا؟ مارتا زندگی ای روکه ازپیش براش تعیین
شده بدون هیچ کم و کسرادامه می ده. .......... درست مثل اینه که ازماهی بپرسی برای
زندگی توآب چه برنامه ای داره. ........ راست می گم، من مطلقا به هیچکس نیازندارم.
......................... مشغولیت ذهنی تازه؟ بذاریه چیزی بهت بگم،... نه خیلی شاعرانه نیست ولی واقعیت داره.
بعدازاون شب وحشتناک فکرمو تنهامتوجه یه چیزکردم: به اون وقتی که درمطب دندان پزشک
بودم ودکترعصب دندونمولمس می کرد. ... تنها بودم، تنها...................... ازدو
روزپیش یک لحظه هم ازدم درکنارنمی ره. ... می خواستم صداش کنم، نازش کنم. نذاشت
دست بهش بزنم. دیگه چیزی نمودنده که گازم بگیره. ...... آره. منو، منو! یهم ُبراق
می شه غرغرمی کنه.. بهت بگم، به کل سگ دیگه ای شده. ازش می ترسم. ............
ازکجابدونم؟ شاید خیال می کنه من نسبت به توبدی کرده ام. ......... من حال شو خوب
می فهمم. اون تورودوست داره، وتوکه دیگه نمی آی، خیال می کنه تقصیرمنه. ........
آره ، شایداین جوری به نظرمی رسید، ولی تکرارمی کنم، اگربخوام بهش دست بزنم
.............نه، هیچ آدمی رو گازنخواهدگرفت، به شرطی که پهلوی توباشه. اوهرکی
روکه تو دوست داشته باشی دوست خواهدداشت. ...... ببخش، می خواستم بگم اون همه ی
کسانی روکه توباهاشون زندگی بکنی دوست خواهدداشت. ....البته، عزیزم، اون سگه دیگه،
باهمه ی باهوشیش نمی تونه حس کنه که ....... من ازاون خجالت نمی کشم، خدامی دونه
چه چیزهاکه دیده. ....... منظورم اینه که شاید منودیگه نمیشناسه، شاید من ترسوندمش
......... نمی دونم عزیزم. ازکجامی تونم بدونم؟
آدم دیگه حتی به خودش هم تعلق نداره! یعنی فکرمی کنی کارهایی کرده ام که
باعث شده ازمن بترسه؟.شاید. یه روزکل عکس هارو، یک ضرب، بدون هیچ احساس، تیکه پاره
کردم. این عمل برای مردهاازمحالاته......عکس هایی که برای تصدیق رانندگی گرفته
بودم ........ چی؟ ..... نه، چون دیگه هیچ وقت به تصدیق رانندگی نیازی ندارم.
.....چیززیادی روهم ازدست نداده ام، چون تورانندگی تحفه ای نبودم. ..... هیچ وقت.
درطول یه سفربود، که این خوشبختی نصیبم شد، که باتوآشناشدم.. اگریک باردیگه به
سفرمی رفتم شاید بدبختی بهم رومی آورد و دوباره به توبرخوردمی کردم. .... سعی نکن منو متقاعدبکنی که .......... الو؟
الو؟... خانم گوشی روبگذارید. شما باعث شده اید که گفتگوی ماقطع بشه. نمره تون
اشتباهی یه. .... الو؟ .... می گم نه خانم! خیرخانم، مابه هیچ وجه سعی نمی کنیم
مهم جلوه کنیم. شماخانم فقط لطف کنید گوشی روبذارید. .... اگرفکرمی کنید، ما مسخره
بازی درآورده ایم، چرا داری وقت تونو بامسخره هاتلف می کنید؟ گوشی روبذارید،
لطفاً. ...... اوه! ... عزیزم، عزیزم، بدت نیاد!
...... بالاخره .... نه، نه. نه، خودمم. اون گوشی
روگذاشته. بعد ازاون حرف زشتی که زد گوشی
رو گذاشت. .... الو! ......قیافه ات نشون می ده که بدت اومده. .... چرا ازاون چیزی
که گفتم خوشت نیومد، اینوازصدات می فهمم. ..... بدت اومده. ..... من .... ولی
عزیزم این زن که تورونمیشناسه، خیال می کنه توهم مثل اون های دیگه ای. ...........
نه دیگه، عزیزدلم، این همون نیست.
......... ول کن، ولش کن، به این چرندیات فکرنکن. تموم شد، رفت. ..... چقدرساده ای
تو........کی؟ هرکی، چه فرقی می کنه؟ .......... چراآدم دنبال آرزوها وخیالات بره؟
..... آره ......آره ..... نه! که آدم دوباره همدیگه رو می بینه، با یک نگاه همه
چیزبرمی گرده، دوباره آدم خودشواسیرامیدی مجهول ومشکوک می کنه، که اونی روکه می پرستیده
دوباره بدست می آره. نه، این دستگاه دیگه کارش تمومه اونچه تموم شده، تموم شده. ..... دوست عزیز،
اون نیروروازکجا بیارم که بتونم باهاش سرِخودموشیره بمالم؟ ..... هیچ چی ..... می
بایست قدرت شوداشتم. ... گاهی اوقات دروغ شفابخشه. مثلاًوقتی دروغ بگی، برااینکه
دردِ جدایی روبرام قابل تحمل کنی، ...... نمی گم دروغ می گی. می گم اگر دروغ می
گفتی ومن می دونستم. مثلاً اگرالآن توخونه نبودی ومی گفتی که ..... نه، نه عزیزم! گوش کن ....... حرفتو باورمی کنم.
.....نمی خواستم بگم حرفتو باورنمی کنم...... چرا بدت اومد؟ .... چرا، ازصدات
معلوم بود، که بدت اومده. فقط گفتم، دروغ می گفتی برااینکه نسبت بهت مهربون تربشم.
.... الو! الو! ........ الو! ...... (گوشی را می گذاردوآهسته وبسیارسریع حرف می
زند:) ای خدا، کاری کن که دوباره زنگ بزنه! ای خدا، کاری کن که دوباره زنگ بزنه!
خدا! (تلفن زنگ می زند، گوشی را برمی دارد.) خط مون قطع شد. داشتم می گفتم اگر
توبه دلیل محبتی که داری بهم دروغ می گفتی ومن می دونستم، برای اینکه بیشترازاین
که هست دوستت داشته باشم،
........................ مسلمه ..... تو دیوونه ای ..... عزیزم .....
عزیزدلم ..... عشق من .... (کابل تلفن را دورگردن خود می پیچاند.) ..... آخ، می
دونم، که باید باشه، ولی آخه وحشتناکه. ..... هیچوقت نمی تونم یه هچین قدرتی
پیداکنم ..... آره. آدم پیش خودش خیال می کنه بادوستشه، ولی ناگهان می بینه داره
اززیرزمین ها، ازغارها، ازشهرها عبورمی کنه، ازاوفاصله می گیره و دورمی شه. ....
"ایون"[1] ِ کوچولورو یادته،
که نمی تونست بفهمه چطورصدامی تونه ازلای این همه سیم بگذره؟ .. این سیم الآن به
گردن منه. الآن صدای توبه گردن منه. ........ تنهاامکانی که وجودداره اینه که
اداره ی تلفن ماروازهم جداکنه، کاملاً تصادفی ها! ....... ................... نه.
...............نه، نه.
.................به مارسی[2]؟ .......... گوش کن
نازنین من، فردا، هروقت که شما دوتا، به مارسی رسیدید، یه خواهش ازت دارم.... به
من لطف کن وبه اون هتل که من وتو توش بودیم، نرو!.... دیگه که بامن بدنیستی؟ .....
چون اون چیزهایی که توتخیل من هست، دیگه وجودندارند، یا شایدهنوزسایه واروجودارند،
این جوری تحمل دردش ساده تره. .... می فهمی چی می گم؟ .. مرسی ..... مرسی، تو خیلی
خوبی. دوستت دارم..
(برمی خیزد و دستگاه تلفن به دست به طرف
تختخواب می رود.)
پس، بنابراین ..... نزدیک بود، بگم:"
خدانگهدار، تابعد"! ..................... تردید دارم ....... هیچکس
خبرنداره، هیچ وقت. ............... آخ! ..... آره این جوری بهتره. خیلی بهتر.
.....
(خودش راروی تخت می اندازد، دستگاه تلفن را
میان بازوهایش می گیرد و فشارمی دهد.)
عزیزدلم ... ازجان شیرین عزیزترم .... من
شجاعم. بالاخره باید پیش می آمد. عجله کن. بجنب، تمومش کن! گوشی روبذار، سریع!
تمومش کن! ..... دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت .........
(گوشی تلفن به زمین می افتد.)
پرده