جمعه
Miss Bala


 ایالت کابوس

(جراردو نارانخو، کارگردان مکزیکی، فیلم‌‌اش را بر پایه‌ی نمایش فروپاشی یک کشور گذاشته است)

نوشته‌ی: خوزه تئودورو
برگردان فارسی از: متین جلوانی

بیشتر تجربه‌ها بر روی زمین مرزی هستند؛ جمعیت زیادی از مردم در لبه‌های کشمکش و ستیز سپری می‌کنند. گردشِ مرد و زنِ داستان به سمت جذابیت پنهانِ دیگری به خودیِ خود یک اتفاق نیست. در این فیلم با دو شخصیت کلیدی مواجهیم. شخصیت دختر، که اسمش لائورا است، ظاهرا خوش‌بخت، 23 ساله و فرزند صاحب شرکت بازرگانی پوشاک تیخوآنا؛ و اسم دیگری لینو است. فردی کم‌سخن، تیزبین، با صدای ملایم؛ قاچاقچی مواد مخدر است، و از جریانات درونی فیلم نمی‌توانیم از گذشته‌اش چیزی دست و پا کنیم. اگر ازخودگذشتن‌های ناملموس را در نظر نگیریم هر دوی آن‌ها بابت تواضع درونی شخصیت‌شان ممکن بود به آن‌چه که به نیکی یاد می‌شود دست پیدا کنند. هر دو خواهان ترقی امر فلسفه‌ی جبری از راه آرکی‌تایپ‌ها به سمت زرق و برق، و قدرت هستند: لینو خود را در ترور و بازرگانیِ غیرقانونی محق می‌داند؛ و لائورا، هرچند به صورت کاملا اتفاقی، امید دارد با ورود به مسابقه‌ی «دختر شایسته‌ی کالیفرنیا باخا» خود را زن ایده‌آل پندارد. دختر برای اولین بار لینو را تفنگ به دست در جشن رقص شبانه ملاقات می‌کند؛ و بار دومِ ملاقاتشان وقتی است که به طرز کاملا ساده‌لوحانه‌ای به یک پلیس برای کمک پناه برده. در عین این‌که شاید یک کمدیِ عاشقانه تلقی شود اما، هر دو به طیّ طریق ادامه می‌دهند. لائورا بیشترِ مراسم جشن معرفی دختر شایسته‌ی باخا را در سردرگمی سپری می‌کند، در حالی‌که لینو به نظر می‌رسد در این فکر است تا به او چگونه حالی کند که محموله را قرار است به چه صورت جابه‌جا کند. لینو انگار مطمئن است که لائورا تاجِ دختر شایسته را از آنِ خود خواهد کرد: حالا لائورا با این نمایشِ پر زرق و برق می‌تواند نقش اصلی را در معاملات جنایی بازی کند.
یک اثر فریبنده‌ی چهره‌محور توسط کارگردانی مکزیکی، که بر پایه‌ی رویدادهای پرتحرک گذاشته شده است. فیلمی که به بررسی ایالت مورد بحث و نقش آن در بازی قاچاق و جَنگ مواد می‌پردازد و اعتقاداتی که تفسیر به حرکات دسته‌جمعی می‌شوند را پوچ، وارونه و ضرب و شتم‌هایی به طرز مهلک غیرمتنی‌شده می‌پندارد. در این فیلم قهرمان و ضدقهرمان به یک اندازه شوم و سیاه‌بخت نمایش داده می‌شوند. مخاطبِ زیباروی مسابقه‌ای، انفجاری و پشتِ سرِ هم به عملیاتی وحشیانه سوق داده می‌شود تا عاملی برای کدورت‌های بعدی قرار گیرد. فرض کنید یک لاستیک‌چرخِ شعله‌ور که در جنایات شهری نقش بازی می‌کند، یک راهِ خون‌آلودِ آسفالتی را بپیماید، در حالی‌که شکمش گلوله‌باران شده و بوی گازوئیل می‌دهد. علی‌رغم این عدم تجانس، دختر شایسته‌ای که به آن طرزِ سنگین لباس پوشانده شده را نمی‌توان به سر حد یک دست‌نبشته‌ی مستندگونِ دراماتیک در مورد خشونت و قاچاق مواد مخدر در مکزیک سطح پایین در نظر گرفت؛ به همان نسبت که «پناه بگیر/Take Shelter» را نیز نمی‌توان رساله‌ی دانشگاهی یک دانش‌آموخته‌ی بیماری‌های روانی مدنظر آورد. این‌گونه فیلم‌ها بیانیه‌هایی شخصی هستند در مورد قرارگیری برخی افراد خاص در موقعیت‌هایی اجباری که فرای فهم و درکشان است. بیانیه‌های شخصی‌ای که تنها برای آمیزش ظریفانه با مسائل اجتماعی رخ می‌نمایند.
نارانخو می‌گوید: «به جایی رسیده بودم که احساس می‌کردم دارم خودم را به چالش می‌کشم؛ بنابراین تصمیم گرفتم کاری کنم که نمی‌دانم دقیقا چطور باید انجامش دهم. فیلم‌های قبلی‌ام کمتر دارای بار اجتماعی، و بیشتر دارای نگاهی چالش‌برانگیز به سیستم سرمایه‌داری بودند: تلاشی برای متهم کردن بینش‌های کالاگرا، و یا محافظه‌کارانه عمل کردن. وقتی شروع کردم این فیلم را دست بگیرم احساس کردم دارای این مسئولیت هستم که کاری ضروری‌تر از ساخت یک فیلمِ سر در هوا باید انجام دهم.» این صحبت‌ها را در جشنواره‌ی بین‌المللی تورنتو در ماه سپتامبر گذشته پس از اکران فیلمش در جلسه‌ی نقد و بررسی اذعان کرد. نارانخو تاکید داشت که فیلم آخرش، هم از نظر فرم و هم محتوا با کارهای قبلی‌اش یک پله تفاوت دارد: کارهایی با سبک و سیاق فیلم‌سازی گدار، نوجوانان منحصر به فردی که در یک ملودرام عاشقانه به سمت یکدیگر می‌دوند. (نمونه‌ی بارزش: «می‌خواهم منفجر شوَم» که در سال 2008 توسط نارانخو ساخته شده است.) یا نوجوانان پرمهارتی که باید روابط فاجعه‌آمیز را از روی زمین محو کنند. (نمونه‌اش: «درام/مِکس» در سال 2006؛ که هوشمندانه بود اما سطحی.) نارانخو در صحبت‌هایش ادامه داد: «کارگردان‌هایی که می‌ستایم معمولا در فیلم‌هایشان خرق عادت می‌کنند. شاید نه فقط به وسیله‌ی فرم، بلکه با تغییر در محتوا و مضمون. پیشترها احساس می‌کردم در حالی‌که هنوز استعداد خودم را کشف نکرده‌ام اما، می‌توانم کارگردان خوبی بشوم. من عمیقا به «حال» اعتقاد دارم؛ منظورم «بداهه‌پردازی» است. می‌دانم در مرحله‌ی گذار قرار دارم. سوالی که برای خودم مطرح می‌کنم این است که آیا همین در مرحله‌ی گذار بودن برای سرپا باقی ماندن کافی‌ست یا نه.»


سر بریدن، آن‌چه که در تصاویر اینترنتی توسط اسلام‌گرایان افراطی نشان داده می‌شود، چند گاهی هست که در نمایش‌های وحشت‌آفرین تبدیل به فراخوانی برای ایجاد ترس و محدودیت‌های فلج کننده شده است. این راهِ روشن‌گری، تضعیف کننده، نمادگرایانه و لرزه‌برانداز است. در این فیلم اختیارات دولت مرکزی مکزیک نخ‌نما می‌شود، که همانا آن‌چیزی‌ست که برای همه احساس پایه‌دارِ هویت شخصی را تشکیل می‌دهد. (این امر هم‌چنین بخش مهمی از کتاب «مرد بدون سر» نوشته‌ی روزنامه‌نگارِ محقق «سرجیو گنزالس رودریگز» را شامل می‌شود؛ کتابی که مطالعاتی در باب خشونت در مکزیک به انجام رسانده، هنوز از اسپانیایی به انگلیسی ترجمه نشده و مطالعه‌ی آن برای هر آن‌کس که علاقه داشته باشد مورد تاکید است.)
بی‌سربودگی نشانه‌ی پرتگاه جدید مکزیکی‌هاست. نمودهای بارز و البته اغراق‌شده‌اش را در این فیلم به وضوح می‌بینیم. چیزی که ما به آن خیره می‌شویم همانا سر لائورا است؛ دوربین بر وندهایش تاکید می‌گذارد ـ چیزی شبیه سبک فیلم‌سازی برادران داردِن ـ که به‌خاطرِ سبکی که از او نمایش داده می‌شود، چه مستقیما و چه دلالت‌گرانه، سردرگمی ایجاد می‌کند. لائورا سرش را بالا نگه می‌دارد، هرچند هنوز زخم‌های صورتش ناتوانی وی را در پردازش آن‌چه که در حال روی افتادن است ترجمه‌گر می‌افتد. نگاه گیرای او متناوبا حمل بر شوک‌اندازی می‌شود و تمامی محاسبات را فرو می‌ریزد. لاغراندامی و زیباییِ گوشه‌دارِ وی از یگانگیِ غیربومی، او را به گونه‌ای از «ماتا هاری» تبدیل می‌کند. (لینو به لائورا لقب «کانه‌لیتا» یا «دارچینِ کوچک» می‌دهد. شاید به‌خاطر رنگ پوست خیلی خاص و سبزه‌اش ـ که رو به سرخی می‌گذارد، و نه بومی است نه سفید). بازی «استفانی سیگمن» ـ در نقش لائورا ـ شامل و در عین حال ساده همراه با تغییرات لطیف و تیزهوشانه است. بزرگترین چالش پیش روی بازیگر همانا به اجرا گذاشتن شخصیتی در عین منفعل بودن اما، پرتحرک است ـ بر روی زمین چهار دست و پا حرکت کردن، مثل مار از پنجره به بیرون خزیدن، رانندگی کردن، تند تند راه رفتن، و بیهوده به دنبال جایی برای مخفی شدن. (ما اینجا با یک بازی درخشان از نقش اول زن در فیلمی تولید شده در سال 2011 مواجهیم؛ چیزی که «که‌یرا نایتلی» در «یک روش خطرناک» هم برای ما آن را تداعی می‌کند.)
نارانخو می‌گوید: «می‌دانستم که استفانی توانایی مهار فیلم را دارد؛ ولی احساس می‌کنم دو تله‌ی مجزا وجود داشت که ممکن بود با آن مواجه شویم. یکی ملودرام بود، که لائورا همیشه در حال زاری باشد و نفرت‌انگیز. و دیگری «تقدس‌گرایی»، که در سینمای آمریکای لاتین رواج یافته است. من دوست دارم خیلی دور از این به اصطلاح شبه‌روشن‌فکری عمل کنم، که دوربین را در نقطه‌ای بکارم و به تماشا بنشینم. این روشی است که من به آن احترام می‌گذارم، اما مورد علاقه‌ی من نیست و آن را به کار نمی‌گیرم. احساس می‌کنم باید گویاتر کار کرد.»
 نارانخو در تورنتو زیرکانه تثبیت کرد که چگونه ممکن است یک «دراگ‌ـ‌درام» که نوعی زیرژانر محسوب می‌شود هدایت‌گرانه عمل کند. فیلم‌های پایانِ‌باز، رمان‌خوانی‌های تلویزیونی، آهنگ‌های پاپ و هنر محلی، شاید نشانه‌ای اغراق شده در برابر «مواد» به نظر برسد، اما در مکزیک به قدری رواج دارد که کُشتی‌گیرهای ماسک‌دار در منطقه‌ی «ویرجین گوآدالوپ». برای هر هنرمندی لازم است تا با خرق عادت و به‌کارگیریِ روش‌های جدید و ناب فیلم‌سازی و روایت‌گری، خود را با مخاطب اثرش اشباع شده و درگیرانه پیوند زند. پیروزمندیِ نارانخو در این مورد آشکارا حساب‌شده و هم‌زمان عاطفی است: جای این‌که در بیداری با ما خوش و بش کند، ما را به بی‌هوشی می‌کشاند و همان‌جا رها می‌کند.
نارانخو در مورد خودش و کارهایش این‌گونه بیان کرده که: «تلاشی برای نشان دادن واقعیت نمی‎کنم؛ بلکه می‌خواهم بخشی از ذهن، و حس غالب جامعه را به نمایش بگذارم. فیلم‌هایی که در مورد مواد مخدر ساخته می‌شوند معمولا خیلی آموزشی می‌شوند. می‌دونی: ما فقیریم، و حکومت ما رو شکست داده؛ حالا وقتش رسیده که دوباره قدرت رو به دست بگیریم. قاچاق مواد یا کشت و کشتار، انقلاب جدید ماست، آره... این‌گونه فیلم‌ها معمولا از دیالوگ سر می‌روند. ما فکر کردیم به جای نوشتن دیالوگ‌های زیاد و خسته‌کننده، آن چیزی را که می‌خواهیم آموزش بدهیم با «محیطِ نمایشی» انتقال دهیم؛ و ما به پندارهایمان ادامه دادیم: اگر آفرینشِ این محیط قرار است پیام ما باشد، پس امکان دارد دشمن‌زدوده‌گی رخ دهد؛ چرا که با هر بار قطع کردن تصویر، شما مجبور هستید از ابتدا شروع کنید، تا آن‌چه را که می‌خواهید بازسازی کنید، و هر حرکتی که باید و نباید باشد را دوباره بگیرید.»
چیزهایی در نمایش، رومینگ و زوم‌های پی‌درپی دوربین در برداشت‌های خواب‌گردی‌وارِ بلندمدت در این فیلم هست، که نگاه بیننده را فریبانه به سوی یک حالت سردرگمیِ خیلی خاص ـ از چشم کسی که مواد زده باشد ـ می‌کشاند. این بالاترین کیفیت این اثر است: خاموشی مرگ‌بار، در امان نبودگیِ تنگ‌آور. این فیلم ما را جذب می‌کند؛ به‌خاطر حضور، پیش‌بالابُردِ مست‌گون، دست‌خوشِ کابوس بوده‌گی ـ که آدم فقط به این دلیل بیدار است تا خودش را ناامیدانه پیدا کند ـ و تنها در سرما، ناشناس و در جایی ناآشنا حضور داشتن. اگر در فیلم‌های دیگر قطع کردن تصویر راهی برای نجات است، در این فیلم مشخصا هیچ راه فراری وجود ندارد!
0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!