آهسته از میخک
طلایی تا گل سرخ
نگاهی به "آهسته با گل سرخ - نوشته اکبر رادی"
احمدرضا توسلی
تهران – پاییز 1357
خانه ی عبدالحسین خان دیلمی
کاراکترها:
عبدالحسین دیلمی : تاجر چای
شمس الملوک: همسر دیلمی
سینا: پسر بزرگ شان
سیامک: پسر کوچک شان
ساناز: خواهرزاده ی شمس الملوک
جلال: برادرزاده ی دیلمی
تعداد پرده:
چهار
آهسته با گل سرخ نام نمایشنامه ای مطرح از اکبر
رادی است که در سال 1365 در تهران نوشته شد. به قول قطب الدین صادقی: " اگر
آهسته با گل سرخ را مثلا با روزنه ی آبی، افول یا از پشت شیشه ها مقایسه کنیم،
باید گفت که در اکبر رادی هم از جهت موضوعی و هم از نظر زبان و شیوه ی نگارش،
تحولی در خور توجه روی داده است."
آهسته با گل سرخ نمایشنامه ای ست با ابعاد
روانشناسی گسترده ی شخصیت ها که از طبقات مختلف ولی ریشه ی یکسان هستند. خانواده
ای بورژوآ، در برخورد با شخصیتی (جلال) از طبقه ی فقیر و توده ی جامعه. بهبوهه ی
انقلاب 57 است و اوضاع شهر بهم ریخته ، به طوری که همراه با شخصیت ها پرده به پرده
به سمت فروپاشی نظام پیش می رویم. در طول اثر تصویری از بیرون به ما داده نمی شود
و تنها صدای اجتماع ِ از هم گسیخته است که به درون صحنه و خانه ی دیلمی می ریزد.
تشویش و اضطراب فروپاشی و برخوردهای سخت بین نظام و مردم مانند عکس برگردانی بر
روی صحنه و داخل خانه تصویر می شوند.
"دیلمی" که نامش بی راه بر وزن
"پهلوی" نیامده، شمس الملوک که بی راه نامی درباری و ملکه گونه ندارد،
همه شبیه به ماکتی از حکومت سلطنتی آن سوی صحنه اند. در طول چهار پرده، آرام آرام
حکومت داخل خانه با جلال گلاویز می شود، آرام آرام او طرد شده و به انبار منتقل می
شود، کم کم بدل به "رمضان" کارگر سابق دیلمی ها می شود که حال به توده
های انقلابی پیوسته، کفش های او را می پوشد، جای او می خوابد، پیت نفت برای خانه
می آورد و پنچری ماشین سینا را می گیرد. لباس های او از لباس های دیلمی ها جداست،
و وقتی در قسمتی از کار دیلمی از شمس الملوک می خواهد که جوراب های جلال را هم
بشورد:
شمس الملوک: جورابش تپه ی کثافته، می ذراه روی
صندلی.
دیلمی: خب چه اشکالی داره براش بشوری؟ تو هم جای
مادرش.
شمس الملوک: مگه من چند تا دست دارم؟
دیلمی: ماشین رختشویی که دیگه دست نمی خواد.
شمس الملوک: (با اشاره به صندلی.) میگین اون تپه
ی کثافتو بندازی لای پیرهن های شما؟(ص296- صحنه ی آبی)
نگاه داخل خانه به جلال مانند نگاه حکومت به
توده های شهرستان ها و طبقات فرودست است، دور نگاه داشتن آن ها از جلوی چشم و
فاصله گرفتن از توده ای که عاقبت گریبان گیر حکومت خواهد شد.
شخصیت ها همگی دارای ابعاد روانی نسبتا پیچیده
ای در خود و در برخورد با یکدیگر هستند:
شمس الملوک: از همان ابتدا فاش می شود وسواس به
پاکیزگی دارد. به جلال حسادت می کند، به این که او از خانواده ای پایین دست
توانسته به تهران و دانشگاه راه یابد و در رشته مهندسی پذیرفته شود اما سینا پسر
آن ها از پس این کار برنیامده است.
عبدالحسین خان دیلمی: بازاریی ست که ابتدا برای
کسب منافع بیشتر به صف اعتصاب کنندگان پیوسته اما مواجه شدن با حرکت توده ها نظرات
او را تا حدودی برمی گرداند و به آرام شدن اوضاع و بازگشت کسب و کار روی می آورد،
با سینا بر سر خارج رفتن او و کار آینده اش درگیر است، در ابتدا با جلال کنار می
آید اما وقتی می بیند اوضاع خانه بهم ریخته و به قول خودش امنیت از دست رفته مثل
یک پادشاه با ارتشش رو به برادرزاده ی بی دفاعش می ایستد و تا اخراج او از خانه
پافشاری می کند.
سینا: او نماینده ی نسل جوان بورژوآ ست، طرفدار
آلمان و هیتلر است. انقلاب برای او بی معنی ست، نماد او "میخک طلایی"
ست، اگر میخک زرد را نشان از بیزاری و ندامت بدانیم، شخصیت سینا را بهتر در می
یابیم. بیزار از جلال، از کشور، از خانه، از قسمت فرودست جامعه و گاه بیزار از
ساناز که می خواهند با یکدیگر ازدواج کنند. در آخرین پرده نادم از رفتارش نسبت به
جلال، نادم از عشقش ساناز.
سینا به
علاوه! برای مذاکره درباره ی سرنوشت، آدم باید به خودش اعتماد داشته باشه. و هیچ
کجا بیشتر از "میخک طلایی" به من حضور ذهن و اعتماد نمی ده. (ص 288 –
روی صحنه ی آبی)
سیامک: کارآکتر سیامک، نماینده ی روح و نسل تازه
ای ست که بعد از انقلاب می بایست پا به عرصه بگذارد، نسلی که از نظر علمی تواناست،
اما از آن مهم تر با درسهایی که از جلال فرامی گیرد به "انسانیت" و
"نیکی" پی می برد، پرنده هایش را فر می دهد، که نمادی از آزادی انسان است،
کتاب تولستوی جلال را پیش خود نگه می دارد، معصومانه برای ساناز که قرار است با
سینا به اتریش بروند اشک می ریزد، اعتراف می کند، تنها عضو پایبند به اصول اخلاقی
ست، کسی که جلال را با جوراب های کثیف و پاره نیز می پذیرد و دوست دارد اتاق سینا
را بعد از رفتنش به جلال بدهند.
ساناز: سمبل گل سرخ در نمایشنامه از آن اوست،
شخصیتی که در چهار پرده از میخک طلایی به گل سرخ می رسد. نامزد آشکارای سینا و عشق
پنهانی جلال که در آخر با فداکاری جلال از مرگ جان سالم به در می برد و جلال قلب
خود را به شکل گل سرخی تقدیم او می کند.
دورگه است، از طرف پدر ترک است و به همین خاطر
در چند نقطه از داستان واژه هایی آذری نیز بر زبان شخصیت ها جاری می شود. دو قطب
مشروطه؛ گیلان و آذربایجان به نوعی با یکدیگر پیوند می خورند.
جلال: قهرمان نمایش. روشن اندیشه ای از طبقه ی
محروم. در طول اثر جلال، "پدر مقدس" از سوی سینا نامیده می شود. و در
نقطه ای از آن، جلال، سینا را "فاشیست" خطاب می کند. صلیب شکسته و تصویر
هیتلر مانند یک قدیس در اتاق سینا و جدال او با پدر مقدس و یادآوری صلیب نیز می
تواند برخوردی فلسفی – مذهبی از نگرش این دو را به نمایش بگذراد.
بارها در طول نمایشنامه جلال به این موضوع می
پردازد که پدرش انگشت نشانه اش را در کارخانه از دست داده است. انگشت نشانه همان
انگشت رای دادن محسوب می شود. نداشتن این انگشت، اشاره ای ست به نداشتن حق انتخاب.
نداشتن حق انتخاب برای طبقه ی محروم جامعه.
سیامک: آقامو برای چی رفت دخانیات؟
جلال: والله... رفت انگشت شو بذاره زیر ماشین برش!(ص
289– روی صحنه ی آبی)
یا در جای دیگر:
سینا: (پایش را با مکث مرموزی از صندلی برمی
دارد.) به نظر من هیتلر بزرگترین مرد قرنه.
جلال: به نظر من مرد واقعی کسیه که... بدون
انگشت نشان هم بتونه یه کفشی رو تخت بندازه.(ص 294)
از طرف دیگر پدر جلال با اینکه کفش دوز است اما
پسرش کفش پاره می پوشد و جورابش سوراخ است، که این تضاد ظریفی را به نمایش می
گذارد.
عنصر موسیقی:
موسیقی در داستان نقش کلیدی را بازی می کند.
تنها عامل پیوند جلال و سینا بی شک موسیقی ست. تنها وجه انسانی که هنوز برای این
دو مشترک است و می توانند خود را در آن بیابند، موسیقی " چشمان سیاه" که
بی شک چشمان ساناز است. آن طور که در بخشی از اثر نیز به زبان آذری سینا، ساناز را
"قره گز" خطاب می کند که به معنای سیاه چشم است.
سینا و جلال هرکدام تخیلات و آرزوهایشان را برای
یکدیگر بیان می کنند.
جلال: من ملودی "چشمان سیاه" رو فقط
با نوای آکاردئون دوست دارم.(ص 294)
سینا نوازنده ی گیتار است، و "چشمان
سیاه" را می نوازد، اما جلال این ملودی را با آکاردئون دوست می دارد که سازی
است که بیشتر به خطه ی آذربایجان و موسیقی ترک مربوط است. درک عمیق و عشق معصومانه
ی جلال به ساناز از این عبارات به راحتی پیداست.
در پایان نیز با مرگ جلال آهنگ چشمان سیاه با آکاردئون نواخته می شود.
دیگر نمادها:
شیشه مشجر: اتاق سینا دارای شیشه ای مشجر است،
که تصاویر تاری را به ما منتقل می کند، مثل درون ناآرام سینا و عشق نامطمئنش.
از چاله روغن جلال تا چاله ی ساسان:
جلال از تعمیرگاه و دست های روغنی به دانشگاه
رسیده است.
جلال خیلی ساده! یه روزی به دست های خودم نگاه کردم
و گفتم: جلال! مواظب باش! رسیدی لب خط. این طرف چال و گریس و دست های چرب و سیاهه،
اون طرف دانشگاه. سربچرخونی، یکی از بالا سرت شیرجه اومد و بیشتر از یه نفرم برای
تو جا نیس. به خودم گفتم: این یه ماراتون تمام عیاره. و قاعده اینه که... کسی که
در این مسابقه از تو جلو می زنه، یکی از اون بچه های سرحالیه که سال ها با مراقبت
های ویژه خودشو ساخته و حالا کاملا توی فرمه؛ در حالیکه تو تا خرخره تو این چال
فرو رفته ی و داری آچار میندازی. (ص291)
ساسان پسربزرگ دیلمی چند سالی ست که در آلمان
زندگی می کند و زن آلمانی نیز دارد. از این بابت شمس الملوک راضی نیست.
دیلمی: من ته آبو نگاه می کنم شمسی؛ تو اگه می
خوای کَرمی در حق خواهرت بکنی، آیا صلاحه پسرتو بندازی توی چاله؟
شمس الملوک: چاله اون جاس عبدالحسین خان؛ یه
دفعه ساسان من توی چاله افتاد، بسه.(ص 303)
حال سینا اگر با ساناز ازدواج کند از نگاه دیلمی
در چاله افتاده و اگر خارج برود و با زنی فرنگی ازدواج کند از نگاه شمس الملوک.
سقوط سینا به چاله، شبیه به سقوط حکومت است و شکوفایی جلال نشان از سر برآوردن
طبقه ای تازه.
پرده سوم ، از آن جایی که زمانی است که برای ما
پرده از عشق جلال به ساناز و ساناز به جلال می افتد.
جلال: بارون هم داره می آد.
ساناز:
چه بارونی! شاعرانه و شمالی!
جلال:
وقتی بارون می آید، من یاد یه کلبه ی جنگلی می افتم.
ساناز:
این کلبه ی شما حتما از کنده های درخت ساخته شده!
جلال:
با یه لیوان چای... ترکی!
"آهسته با گل سرخ" مانند دیگر کارهای
رادی نمایشنامه ای رئال است، رئالی شبیه به کارهای ایبسن. رئالیسم رادی بی شکل و
بدقواره یا شبیه به گزارشی از یک روزنامه نیست، واقع گرایی چند لایه ی رادی،
دیالوگ نویسی سلیس، شخصیت پردازی مناسب، فضاسازی روح دار، و چفت شدگی بی نظیر
حوادث، کلام و شخصیت ها در یکدیگر "آهسته با گل سرخ" را اثری جاودان می
کند.
"اکبر رادی در قلمرو نمایشنامه نویسی معاصر ایران به یک معنی تاریخ نویس نیز
هست. با این توضیح که در مجموعه ی آثار او در مقاطع مختلف تاریخی ، واقعیت های
زمانه به شکل هنرمندانه ای ثبت شده اند. هر اثر نشان و مهر شرایط تاریخی خود را
داراست. مروری بر آثار رادی از روزنه ی آبی تا آهسته با گل سرخ (1338 تا 1365)
نشان دهنده ی این واقعیت است." (فرامرز طالبی )
منابع:
کتاب:
شناختنامه ی اکبر رادی – به کوشش فرامرز طالبی –
نشر قطره
روی صحنه ی آبی (جلد سوم، دهه 60) – اکبر رادی –
نشر قطره
وب سایت:
نقد و بررسی آثار اکبر رادی:
چند وبسایت ایرانی و خارجی برای یافتن معانی
سمبل ها.