شاید محبت همه چیز را نجات دهد
نگاهی به فیلم «پسر بچه ای با دوچرخه -۲۰۱۱»
ساخته ی برادران داردن
نگارنده : آریا فرهنگ
یکی از بزرگترین ترس هایی که همیشه داشته ام این بوده
که مسئول به دنیا آمدن یک فرد باشم.
ترس از این که سرنوشتش را چگونه رقم خواهد زد و در
مقابله با دردها و رنج های این جهان چه
خواهد کرد و نقش من در این میان چه خواهد بود. اگر
روزی از من بپرسد که چرا و به چه دلیل و
به چه حقی باعث به دنیا آمدن وی شده ام چه پاسخی
خواهم داشت که به وی بدهم؟
از اولین سکانس های آخرین اثر برادران داردن - پسر
بچه ای با دوچرخه - ناخودآگاه تمامی این
پرسش ها و ترس ها از ذهنم عبور می کردند. پسر بچه ای
که رها می شود تا خود بسازد آن چه را
که باید برایش می ساختند. تلاش این کودک برای یافتن پدری که وی را رها کرده و رو
به رو شدنش
با این واقعیت که پدر وی را نمی خواهد و نمی تواند
مسئولیت او را بر عهده بگیرد ، مواجهه با
دردی که طرد از مهر پدری ایجاد می کند و تا مرز خود
زنی و خشم بی لگام پیش می رود، ستیز
با این واقعیت و در آخر پذیرفتن آن با تمام تلخی اش
تصویری است که داردن ها به خوبی آن را از
مقابل لنز نقاد خویش عبور داده اند. دوچرخه نمادی از
یک یادمان پدری است که با حضور تقریبی
اش در تمامی سکانس ها به یک موتیف زمخت بدل می شود که
کودک مهر از دست داده را به
نوعی در آن تداعی می کند. دزدیده شدن دوچرخه و تلاش
های پیاپی پسر بچه برای بازپس گیری
اش به گونه ای در تلاقی با تلاش وی برای بازپس گیری
مهر از دست داده شده ی پدر قرار می
گیرد. در همان سکانس اول سیریل ( پسر
بچه ) با بیان اینکه دوچرخه را پدر برای وی خریده است ، موجودیت پدر را با موجودیت
دوچرخه گره می زند. بعد از تلاشی بسیار موفق می شود که از مدرسه فرار کند و به
آپارتمان محل اقامت پدر بازگردد ، در اینجا با اولین نشانه های نبود پدر و طرد
احتمالی اش توسط وی روبه رو می شود ، پدر در خانه نیست و بدون اطلاع وی از آنجا
رفته است. در درمانگاه آپارتمان برای نجات یافتن از دست کارکنان مدرسه که به
دنبالش آمده اند زنی را در آغوش می گیرد ، این اولین برخورد او با سامانتا است.
فردای همان روز سامانتا دوچرخه را برایش به مدرسه می برد و به او می گوید که پدرش
دوچرخه را فروخته و او دوباره آن را خریده است اما سیریل باور نمی کند و اذعان می
دارد که دوچرخه دزدیده شده است. اگر باور کند به معنی پذیرفتن این واقعیت دردآور
است که پدر وی را فراموش کرده است و از خود رانده است ، اگر موجودیت دوچرخه به
مانند یادگاری از پدر از بین برود پدر نیز از دست رفته است بنابراین به هیچ وجه
حاضر نیست که این واقعیت را بپذیرد. در اولین مواجهه اش با این واقعیت آگهی فروش
دوچرخه را که پدرش منتشر کرده است را می بیند. به کنار سامانتا که باز می گردد خشم
خود را با باز گذاشتن شیر آب و نگاه کردن به آن بروز می دهد و گویی می خواهد خشمش
را همراه با قطرات آن به درون جسم کوچکش فرو بریزد.
نقش زن ( سامانتا ) به عنوان نمادی از مهر - نه صرفا
ً مهر مادری یا زنانه - در تقابلی جان
فرسا با بد رفتاری ها و کج کرداری های کودک قرار می
گیرد ، کودکی که نه از وی است و نه
مجبور به پذیرش آن محبتی را در سامانتا بر می انگیزد
که تا آن جا پیش می رود که حاضر به
ترجیحش بر معشوقه می شود. سامانتا مهری بی بدیل و
بدون چشم داشت را به این پسر بچه ای که
رها شده ارزانی می دارد که تکیه گاه و آغوشی مهربان
در مقابل تمامی زشتی ها و بی مهری های
دیگران و پدر می شود. در شهر بازی که سامانتا از سوار
شدن به چرخ وفلک امتناع می ورزد پسر بچه به او می گوید که نباید بترسد و تا
اوآنجاست دلیلی برای ترس نیست گویی به نوعی می خواهد ابراز بدارد که نقشی را که
پدر به عنوان مراقب و کسی که باید مواظب او می بود خود می خواهد برای سامانتا بر
عهده بگیرد و آن چه را که خود ندارد می خواهد صادقانه به دیگری اهدا کند. در خانه
ی زن او را با دوست پسرش در رخت خواب می بیند و فرار می کند ، سیریل ادیپ نیست که
به چشم رقیبی آن مرد خفته در کنار سامانتا را نگاه کند بلکه با تمام صداقت کودکانه
اش تجسم پدر را می بیند ، پدری که بتواند چون سامانتا آرام در کنارش به خواب برود
و امنیت و مهر را با تمام وجودش به آغوش بکشد.
در اولین تلاش برای دیدار پدر با سامانتا به نزد وی
می رود.پدر در مکانی که قرار بوده وی را ببینند حاضر نمی شود
اما علی رغم دیر کردن او سیریل باز حاضر به قبول طرد شدنش نیست و اکثر خیابان ها
را عاجزانه جست و جو می کند. عاقبت پدر را در رستورانی که محل کارش است می یابند.
در این جا است که واقعیت رها شدن توسط پدر به یک باره همچون کوه عظیمی بر شانه های
سیریل قرار می گیرد ، خود از دهان وی می شنود که دیگر نباید او را ببیند و پدرش
توانایی سرپرستی اش را ندارد ، با قطعی به درون ماشین دوربین روی شانه های کودک
قرار می گیرد ، شانه های کوچکی که هر آن امکان دارد زیر بار درد خُرد شوند. تحمل
این درد از توان سیریل خارج است و او را به تشنجی آزار دهنده و خود زنی می کشاند
اما سامانتا چون فرشته ای نگهبان حاضر است تا با آغوش مهربانش کودک را تسلی دهد و او
را آرام کند.
برای باری دیگر دوچرخه به عنوان نقطه ای محوری در
زندگی سیریل عمل می کند ، دوچرخه دزدیده می شود و کودک در حال دنبال کردن دزد
دوچرخه با فردی مواد فروش آشنا می شود و به شدت مورد توجه او قرار می گیرد غافل از
اینکه دزدیده شدن دوچرخه نقشه ی خود وی بوده تا سیریل را به سوی خود بکشاند. توجه
شدید این مرد ( مواد فروش) به سیریل باعث می شودکه کودک رها شده پدر را درقالب وی
ببیند ، امنیت و مراقبتی را که پدر از وی دریغ داشته است این فرد تازه وارد بدو
ارزانی می دارد و خودش را به عنوان دوست و حامی به کودک می قبولاند. پس از مدتی مواد فروش از سیریل می خواهد که
برایش دزدی کند و او نیز با کمال میل می پذیرد و حتی در قبال آن هیچ سهمی از پول
دزدی را نمی خواهد و دلیلش را برای انجام دادن آن فقط برای خوشنود کردن پدر تازه
یافته بیان می کند ؛ مواد فروش جای پدری را گرفته است که وی را طرد کرده و این در
حالی است که این پدر تازه نه تنها وی را طرد نکرده بلکه به وی باور داشته و امر
خطیری را بر عهده اش می گذارد و سیریل با انجام آن فقط می خواهد وجود خویش را ثابت
کند تا از مراقبت و توجه این حامی تازه نیز محروم نگردد و علی رغم تمامی مهربانی
های سامانتا ، مواد فروش را به وی ترجیح می دهد و حاضر نیست سامانتا را به عنوان
جایگزین پدر بپذیرد.
پس از دزدی از صاحب یک مغازه و زخمی کردن او و پسرش
چون پسر صاحب مغازه وی را دیده است از سوی امید تازه اش ( مواد فروش ) طرد می شود و
با استیصال کامل به سراغ پدر باز می گردد تا شاید با دادن پول به وی بتواند مهر
پدر را بازپس بگیرد اما باز هم پدر سیریل را از خود می راند و پول را نمی پذیرد تا
آخرین تلاش این جنگجوی کوچک نیز به جایی نرسد ، جنگجویی که با پیکر کوچکش در مقابل
آن همه درد و تلخی ناخواسته قرار می گیرد و قد علم می کند تا شاید باز پس گیرد آن
چه را که بیرحمانه از وی گرفته اند.
به آخرین و تنها مأمن باز می گردد ، جایی که سامانتا
با آغوشی باز و با وجود تمامی بدرفتاری ها و اذیت هایش حاضر به پذیرش وی است. این
فرشته ی نگهبان خسارت مال باخته گان را می پردازد و وی را می بخشد تا شروعی دوباره
را برای سیریل رقم بزند. اما جهان زشتی که کودک را احاطه کرده و هر دم وی را به
سوی خطری تازه سوق می دهد باری دیگر داستانی تازه بر سر راه او قرار می دهد ، پسر
مال باخته که سیریل را نبخشیده با او درگیر می شود ، سیریل از ترس جان به بالای
درختی فرار می کند و پسر متخاصم با سنگی وی را مورد اصابت قرار می دهد که در نتیجه
ی آن از درخت سقوط کرده و بیهوش می شود. پس از مدتی به هوش می آید ( پدر و پسر فکر
می کنند که مرده است ) و این بار اوست که می بخشد ، جهان زشت و هولناک اطرافش را
می بخشد جهانی که با تمامی زشتی هایش به او هجوم آورده است و می خواهد ذره ذره
نابودش کند. سیریل این بار می بخشد چون در میان تمامی این درد ها و رنج ها او
سامانتا را داردکه به سویش باز گردد و در آغوش پُر مهرش آرام گیرد. سامانتا نقطه
عطفی در زندگی سیریل است تا به او یادآوری کند که در میان این همه رنج نیز امکان
محبت هست ، امکان آرامش هست و می تواند ببخشد و بخشوده شود و همیشه یادش باشد که
در کنار خود دستانی را دارد که مهربانانه به سوی او دراز شده اند و با تمام توان
دست های دیگر را که تلاش می کنند وی را به درون منجلاب زندگی بکشانند به پَس می
رانند.
تجسم پدر در یک بزهکار مواد فروش که کودک را به دزدی
ترغیب می کند و
کودک بدون هیچ چشم داشتی حاضر به دزدی برای اوست
واقعیتی را بیان می کند که شاید یکی از
اساسی ترین دردهای جامعه ی امروز باشد ، جامعه ای که
با طرد دسته ای ناهمگون از افراد ،
ناخواسته آنان را به سوی هنجار شکنی و گاه حتی قتل و
بسیاری دیگر از معضل های اجتماعی
سوق می دهد.
آخرین فیلم داردن ها مانند دیگر آثارشان نقدی بر
امروز است ، نقدی که مخاطب را در برهوتی از
استدلال های اخلاقی قرار می دهد ، استدلال هایی که
ناگزیر باید دارای یک جهان شمولی ِ کانتی
باشند تا قادر به پاسخ گویی به رفتار و کردار امروزین
بشر باشند. فیلم خود را از رساندن هر گونه
پیام اخلاقی مستقیم مبرا می سازد و این استدلال اخلاقی
را به مخاطب وا می گذارد تا خود
توسط قوه ی عقل به یک قانون که بتوان جهان شمولش
دانست دست یابد - تقریبا ً مانند تمامی
فیلم های داردن ها - . پایان امید وارانه دیگر به یک
المان ثابت در آثار این دو برادر خوش قریحه
بدل شده است ، البته نه پایانی خوش به سبک پایان های
خوش و خرم و گاه ابلهانه ی هالیوودی ،
بلکه امیدی قرار گرفته در ابتدای تونلی از شک ها و
تردید ها و احتمالات نامعلوم آینده.
داستایفسکی در برادران کارامازوف می گوید که : (( همه
چیز با محبت نجات می یابد. )) ، اما
داردن ها یک شاید بزرگ به ابتدای این سخن داستایفسکی
اضافه می کنند ، شایدی که اما
و اگر های
بسیاری را با خود یدک می کشد.
Directed by |
Jean-Pierre Dardenne
Luc Dardenne |
Produced by |
Jean-Pierre Dardenne
Luc Dardenne
Denis Freyd |
Written by |
Jean-Pierre Dardenne
Luc Dardenne |
Starring |
Thomas Doret as Cyril Catoul
Cécile de France |
Cinematography |
Alain Marcoen |
Studio |
Les Films du Fleuve |
Distributed by |
Diaphana Films |
Release date(s) |
- 15 May 2011 (Cannes)
- 18 May 2011 (France)
|
Running time |
87 minutes |
Country |
Belgium
France
Italy |
Language |
French |