شنبه
Vahid Paaktinat

گرگ و میش
وحيد پاک‌طينت 

همَه‌ش تخصير فاطي رمال بود. ما که قدّمون تا سر طاقچه‌ام نمي‌رسيد. توو زمستوني، ننه زدت زير بغل. عينهو بُقچه حمومش. بُردت مسگر آباد. دس مُرده توو صورتت کشيد. نه آروم گرفتي، نه بي‌‌قراري‌ات رف. از ما مي‌شنفي همون وخ يه چيز‌ي‌ات شد. توو صورتت يه چيزي ماسيد. گور پدر لچک به‌‌سرش. ازون پس زورِ نيگات رف. يه‌طوري نيگا مي‌کردي که انگاري هيشکي جلوت نيس. ننه فک مي‌کرد چشات کم‌سو شده.
داش مراد، اين دل صاب مرده‌مون بازم گرفته. لاکردار چنگ مي‌زنه توو گلومون. غروبا يه جورايي يقه‌مونو مي‌گيره، ميزنه توو پَرِمون.
داش مراد، نباس عکست‌و مي‌ذاشتم جلوم. حالا که گذاشتم يه پَن سيري ديگه بايد برم بالا تا سگ نشم. اما مي‌شم. ازينم سگ‌تر مي‌شم. از اون وقتام سگ‌تر مي‌شم. اما ديگه قال نمي‌کنم. هوار نمي‌کشم. لال‌موني مي‌گيرم. حُنّاق مي‌‌گيرم. اون‌وختا که ننه بود داد مي‌زدم. فُش مي‌دادم. همه چي‌رو توو سرت مي‌شکوندم. ننه مي‌اومد بالا سرم. اول و آخرم‌ُو مي‌گف. سکه يه پولم مي‌کرد. مي‌دونس هر قدم سگ بشم، بازم نوکرشم. جلوش در نمي‌آم. توو چشاش نيگام نمي‌کنم. دولا مي‌شم چارقد‌ش‌ُو ماچ مي‌کنم ميذارم سر چشام.
مي‌دوني داش، بعدِ تو دَووم نياورد. زود رف. حُکمَن مي‌خواس اونجام هواتو داشته باشه. شايدم الانه نشسه ور دلت و زل زده به من. شايد يه دنيا حرف توو دلشه و نمي تونه بگه. فقط اوسا کريم مي‌دونه. مث من که نيس دم دماي غروب، بشينه بساط پن کنه و سفره‌ي دل‌شو واکنه.
داش مراد، به‌ش بگو. بگو منم دلم ترکيده. مي‌خوام تا روزي که نفسم پس مي‌آد، آسمون ريسمون کنم. شايد دل صاب مُردم وابشه. صدبار به خودش گفتم. خرجش نرف. نمي‌خواس گوش بگيره. بدون بونه پا مي‌شد مي‌رفت. حالا تو به‌ش بگو. مي‌دونم مي‌بينيش. بش بگو که تخصير من نبود. من فقط زدم توو دهنت. خاطرم نيس چي گفتي. اما من توو جلد خودم نبودم. هيچي حالي‌م نبود. تو فقط نيگام کردي. انگاري من نبودم. نيگات بم نمي‌رسيد مي‌ماسيد روو هوا. عينهو الانه که نيگام مي‌کني. همين کت شلوار سيام تنت بود. خونِ دماغ و دهنت قاطي شد ريخ رو پيرن سفيدت. ننه نبود پشتت دربياد. کاش بود. کاش نرفته بود بي‌بي شهربانو. اما تو يه‌هو غيبت زد. نفهميدم کي رفتي. اصلن به خودم نبود. مث الانه سگ شده بودم. تو پن دري ولو شدم. زدم زير آواز. تو حُکمن مي‌شنفتي. دوس داشتي صدامو. از وختي يه علف بچه بودي. اون‌قد خوندم که نفسم بريد. بعدشم يه کله تا غروب خوابيدم. صداي اذون بيدارم کرد. آسمون گرگ و ميش بود. خونه‌ام عينهو شباي مسگر آباد تاريک. ننه نيومده بود هنو.
داد زدم: کجايي داش؟ جواب ندادي. داد زدم: قـــَري؟! باز جوابم‌و ندادي. گفتم: نره‌خر شدي و باز قَر مي‌کني؟ بازم جواب ندادي. پي‌ات رفتم کوچه طاقي. سکو خالي بود. اون‌جام نبودي. هيشکي نبود. انگار همه مرده بودن. نه توو محل، نه سرگذر. فقط علي گدا نشّسه بود پشت کاسه‌اش. ردتو از اون گرفتم. «علي گدا! داش مرادم‌و نديدي؟»
 سرتکون داد. لب تُرش کرد. برگشتم خونه. کله‌م‌و کردم توو آب حوض. داد زدم: توو کدوم سوراخي کپه مرگ‌تو گذاشتي؟... کاش نگفته بودم. کاش نمرده بودي. کاش اين‌جوري نيگام نکرده بودي.
وختي عکس‌تو گذاشتم روو عکس آقا، ننه جيک نزد. اما وختي خواسم با تو عرق بخورم، اومد قاب‌و ورداشت با لقد زد به پهلوم. بعدشم قاب‌و برد توو پستو. همون‌جا که نعش‌تو پيدا کرده بود. همون‌جا که هميشه نماز مي‌خوند. داش مراد، پيرزن‌‌و آخرش دق دادي. آخه سگ مصب واسه چي رفتي توو پستو اون کوفتي رو خوردي؟ مي‌دونسي که ننه يه عمره توو پستو خون گريه مي‌کنه. از دس آقاي بي‌همه چيزمون کم کشيده بود؟ مي‌اومدي اين‌جا تو پن دري. وردل خودم مي‌شسي کوف مي‌کردي. من که سگ بودم. مخم حاليش نمي‌شد که عرقه يا چه کوفتيه! چي مي‌شد لاکردار. اين‌همه من سگ بودم، يه دفعه‌ام تو سگ مي‌شدي.
ننه از چش من مي‌ديد. مي‌گفت تو دقش دادي. تو واسه‌ش پدري که هيچي برادري‌ام نکردي. توام مث بقيه عذابش دادي. مراد مث تو نبود. تو جفت آقاتي. آخرشم سر به نيس مي‌ذاري مي‌ري. معلوم نيس چه مرگته. قدر نمي‌دوني. نه روز داري، نه شب. نه کار داري، نه خونه‌مون. جيره خور حجره‌ي اون گور بگوري‌يي هنو. آسمون جلي. مراد آدم بود. مي‌خواس زن بگيره. دختر سر به هواي شاغلام‌و. ترسيد بهت بگه خاطرش‌و مي‌خواد. مي‌دونس حرفايي که پشت دختره‌س، به گوش توام رسيده. صُب تا شب کار مي‌‌کرد، شب تا صُب بُق. توو برزخ مونده بود چي کار کنه.
داش مراد، به‌خدا من نمي‌دونسم. وختي مُردي ننه گف. خودتم که لال بودي. آسه مي‌‌رفتي، آسه مي‌اومدي. منم که شسم خبر نداش چي توو کله بي‌مخته. شنفته بودم صلات ظهري، زاغ سيا دختره‌ي گيس بريده رو، روو خرپشته‌ي تقي جيگري چوب زده‌ن.
ننه رفته بود نذر و نياز کنه. منم که پاتيل پاتيل بودم. چه مي‌دونسم سر صُب جلو‌ت‌و گرفته بودن توو گذر. کُلفت بارت کرده بودن. که نمي‌دونم کجاش خال داره. اومده بودي پي‌ِ خان‌داداش‌ت، که پشتت در بياد. که زير بار حرف نموني. منم که سگ بودم. حالي‌م نشد. مُخم پُکيده بود. نمي‌دونم چي گفتي زدم توو دهنت. اما تو سگ‌تر از من بودي. اگه نه اين غلطُ‌و نمي‌کردي. اونم واسه خاطر يه لچک به‌سرِ پتياره. ننه مي‌گف تخصير توئه. تو پشتش‌و خالي کردي. مث آقات که پشت من‌و خالي کرد. رف که بياد. نه خودش اومد، نه خبرش. مي‌گف نونت که هس، خونه‌تم که هس. بشين پاي بچه‌هات.
اگه مي‌دونسم، جون داش مراد خون به پا مي‌کردم. توو قهبه‌خونه همه‌‌شون سيخ واميسادن اول من بشينم. حُکمن کله‌شون منگ بود از توتون شيرازي. اگه نه جيگر نمي‌کردن توو روت حرف بزنن. اما ننه دير گف. بعدِ اولين سالت. وختي از سرخاک مي‌اومديم. بازم تاب نياوردم. همون غروب رفتم قهبه‌خونه. نشسم تا بيان. ننه گفته بود کيان. پسراي تقي جيگري. صداشون که زدم رنگ‌شون شد عين ميت. گفتم «فت‌الله خان پشمِ کُلاش ريخته؟» 
جيک نزدن. بِروبِر نيگام کردن. توو نسقِ اول وا دادن.
جون داش مراد له‌شون کردم. سيبلا‌شونو باد دادم. عينهو زنا زار مي‌زدن. اما داش، دلم آروم نگرف. کاش همون روز گفته بودي. کاش دسم مي‌شکس. اونوخ اين‌جوري نيگام نمي‌کردي. ديگه توو قاب چوبي نبودي. پَلوو دسم بودي. تواَم يه شسي مي‌ر‌فتي بالا. به سلامتي خان‌داداشت. بعدشم سگ مي‌شدي. مي‌زدي زير آواز. داد مي‌زدي. کوچيک بزرگي يادت مي‌رف. يه دفعه‌م تو مي‌زدي توو دهنم. بعدشم مث خروس جنگي مي‌پريديم به هم و زخم و زيلي مي‌کرديم هم‌ديگه رو. صدامون هف تا خونه اون‌ورتر مي‌رف. ننه مي‌اومد سر پله نفرين‌مون مي‌کرد. يا آقاي بي‌همه چيزمون اگه بود، با کمربند مي‌فتاد به‌جون پسراي نره خرش که صُب تا شوم توو خونه پلاس بودن و غروبم تا سر شب توو گذر ولو.
خونه بازم تاريک شده. نمي‌تونم روو پام واسم. نمي‌تونم توو چشات نيگا کنم. شده يه قاب سيا. انگاري رفتي. ديگه نيسي. حُکمن با ننه رفتي بچرخي. شايد رفتين دنبال آقا که کجاس، چي کار مي‌کنه.
مي‌‌گن مرده‌ها همه‌جا رو مي‌بينن. مث‌ ما نيسن که تا نوک دماغ‌شو‌ن‌م زوري ببينن.
داش، اين آخري‌ام مي‌خورم به عشق نيگات. به سلامتي عکست که از حرفام خسّه نمي‌شه.
هزار بارم واسه‌ش حکايت کنم به روم نمي‌آره. هميشه مهمون سفره دلمه. خلاف ننه که پيشم بند نمي‌شد و هر چي توو دلش بود مي‌کوف توو صورتم.
يه شب قبل مردنش اومد اين‌جا. توو پن دري. توو گرگ و ميش هوا. جلوم واساد. ازم پرسيد «آق فت‌‌اله واسه چي عرق مي‌خوري؟»
هنو حواسم سرجاش بود. نيگاش کردم. مث تو نيگام کرد. مث وختي که يه‌هو غيبت زد. هول ورم داشت.
گفتم «ننه، احوالاتت روبراهه.»
بازم نيگام کرد. بازم هول ورم داشت.
گف «جوابم‌و بده نره خر.»
گفتم «ننه راس شو بخواي دوس دارم سگ بشم. اصلن مي‌خورم که سگ بشم. اگه مراد اَم يه وختايي سگ ‌مي‌شد اون غلط و نمي‌کرد.»
ننه بازم نيگام کرد. پرسيد «واسه چي هول ورت داشته؟ از چي مي‌ترسي لوطي؟»
گفتم «نمي‌ترسم ننه.»
گف «دروغ مي‌گي. مث سگ دروغ مي‌گي. حالا که زهرماري نخوردي چرا سگ شدي؟»
فقط نيگاش کردم. همين جا توو پن دري نشسه بودم. اونم واساده بود جلوم. همين جا که قاب سيات هس. تنگ غروبي.
ازم پرسيد «مراد چرا اون زهرماري رو خورد؟»
گفتم «ننه تخصير من نبود.»
گف «تخصير هيشکي نبود!»
گفتم «ننه از چش من نبين. منم دلم خونه.»
گف «جوابم‌و ندادي؟»
گفتم «نمي‌دونم!»
دوباره نيگام کرد. بعد گف «اون‌روز مراد ام سگ شده بود. عين تو. عين آقات. اما تاب نياورد. مراد آدم بود.»
ماتم برد. صداي ننه هنو توو گوشم بود که غيبش زد. صداي در پستو رو که شنفتم به‌خودم اومدم. داش مراد، از سر شب تا خود صُب، يه بند عرق خوردم و گريه کردم. بعد به عمر، ننه‌ام سگ شده بود.


0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!