شنبه
Matin Jelvani

هویت قهرمان‌پرور:
خوانشی بر « الکساندر کبیر»، ساخته‌ی تئودوروس آنجلوپولوس

نوشته‌ی: لیندا میرسیادِس
برگردان: متین جلوانی


«الکساندر کبیر» به شمار زیادی از تاثیرات مختلف پیوند خورده است؛ از بازگشتنِ آگامِمنُن به وطن گرفته تا سایه‌ی عروسک خیمه‌شب‌بازیِ تئاتر کاراگیوزیس. اما با این تفاوت که با تلاشی هرچند اندک سعی بر سرگشته‌کردنِ اصالت آن تاثیرات یا آن‌چه که از آن‌ها باید در فیلم به کار گرفته شود دارد. فیلم به خودیِ خود، در عین فیلم‌برداریِ درخور و میزانسن ماهرانه ـ که این دو به تنهایی می‌توانند آن را خارق‌العاده جلوه دهند ـ توسط یک خط رواییِ غیرقابل‌فهم، شخصیت‌پردازی شده است؛ این فیلم در حدی غیرقابل‌فهم است که حتا اگر فقط نسخه‌ی دستیِ نویسنده را ملاک قرار دهیم باز هم چیزی دست‌گیرمان نخواهد شد. به نظر می‌رسد توضیح صحنه‌هایی که در نسخه‌ی دست‌نویس به آن‌ها اشاره شده و در ساخت فیلم از آن‌ها دوری شده ـ تا آن را به راه نجات نهایی رهنمون شود، که البته موجب تناقضاتی هم شده است ـ جالب و هیجان‌انگیز به نظر برسد.
هدف این نوشته این است تا به آن تاثیرات بپردازد. در همین حین سعی بر این است تا رفتار این اثر هنری در هویت قهرمان‌پرورِ آن دوران را به بررسی بنشیند. برای دوری از پریشان‌گویی، می‌خواهم توجه شما را به شمایل راهزنانه در فیلم به عنوان الکساندر و تبدیل‌شده‌گیِ آن به قهرمان هلنیستی به عنوان الکساندر کبیر باز گردانم.

الف. امر دیلِسی
فیلم آنجلوپولوس به دو امر مهم تاریخی در سرزمین یونان برمی‌گردد، زندگانی یک قهرمان هلنیستی، یعنی الکساندر کبیر (وابسته به اسطوره‌های روم شرقی و داستان‌های محبوب)، و گروگان‌گیری قرن نوزدهم توسط راهزنانی که توریست‌های نخبه‌ی انگلیسی را در سال 1870 میلادی هدف قرار داده بودند؛ این جریان به امر دیلِسی معروف است، دیلِسی نام مکانی‌ست در شرق جزیره‌ی اصلی یونان که گروگان‌ها در آن‌جا به قتل رسیده‌اند. رخدادهایی که در امر دیلِسی اتفاق افتاده‌اند جریان اصلی فیلم را تشکیل می‌دهند. هم‌زمان، الکساندرِ اسطوره ساختمانِ قهرمان‌بوده‌گی‌اش را بنا می‌گذارد. ماسک مدرنی که این قهرمان بر صورت گذاشته، به خوبی با جوهره‌ی یک قهرمان محبوب قرن بیستمی در برابر جنبش‌های مقاومتی (آلیس ولوخیوتوس) و تکنیک‌های سایه‌پردازِ تئاتر خیمه‌شب‌بازی یونانی ترکیب می‌شود.
اتفاقات امر دیلِسی گروگان‌گیری، تقاضای خون‌بها، و مذاکرات را چیزی مقدم بر سرنوشت گروگان‌ها و عفو عمومی ـ که قرار است شامل آن گروه تبهکار شود ـ عرضه می‌کند. این تقدمِ امور به خاطر وجود جاسوس‌ها، واسطه‌ها، دستورات پشت پرده، و دستگاهی از بازیگران نقش اولی‌ست که دولت یونان، سفیر انگلستان، سرپرست راهزنان، صاحبان املاک، و میهمانی‌های سیاسی در برابر دولت را شامل می‌شود (که در فیلم به شکلی کاملا نامحسوس همه‌ی اتفاقات را رقم می‌زند). بر خلاف واقعیت‌های تاریخی، هدف گروگان‌گیری در فیلم این است تا دولت را مجبور کند سرزمینی را که توسط فئودال‌ها ـ که با تبانی حکومت مرکزی و بازرگانان خارجی ـ از دهقانان به زور گرفته شده است، به صاحبان اصلی‌اش باز گرداند. الکساندر توجیه می‌کند که چون نتوانسته است به  اصل عدالت دست یابد، سر به کوه گذاشته و رو به خشونت آورده است. در این ساختار روایی، قهرمان تقاضای خون‌بها نمی‌کند اما، به دنبال عفو عمومی برای خود، هم‌دستانش و تمامی کسانی که به دلیل مخالفت با حکومت مرکزی به زندان افتاده‌اند می‌باشد. هم‌چون امر دیلِسی، دولت در این فیلم بهانه می‌کند که قانون اساسی یونان دارای منع عفو عمومی است، و مثل اتفاقاتی که در آن‌جا ـ برای برادران آروانیتیس ـ رخ داده، راهزنان در برابر این اصل که «اگر ملتی قانون‌گزاری کنند، آن‌ها باید بر ضدش عمل کنند» واکنش نشان می‌دهند. واکنش‌های سفیر انگلستان بر اساس هر آن‌چه که در واقعه‌ی تاریخی رخ داده بازسازی شده است، مثلا او ادعا می‌کند که انگلیسی‌ها روی خوشی نسبت به قانون اساسی یونان ندارند، بلکه تنها در جهت استمرار حکومت ملکه نسبت به عواقب عدم برخورد قاطع با راهزنان به یونان هشدار می‌دهند. با توجه به این نکته، فیلم ضرورتا از خط سیر روایی دیلِسی خارج می‌شود. در این فیلم الکساندر موشکافانه به دشمنانش متذکر می‌شود که تمایلات ضداروپایی در بین یونانیان به شدت رواج یافته است؛ و در این مقطع حساس باید «به نام حیثیت سرزمین یونان»، از محاکمه‌ی گروگان‌گیرها صرف‌نظر شود. نخست وزیر، همراه با ارتش در تلاشی مذبوحانه برای نجات گروگان‌ها تحقیر می‌شود و در مقابل فشارهای بین‌المللی قرار می‌گیرد. بنابراین وی مجبور می‌شود برای نقشه‌ی پیشنهادی‌اش ضمانت شخصی دهد: از آن‌جا که الکساندر نمی‌تواند مشمول عفو عمومی بشود، اگر او و هم‌دستانش تسلیم محاکمه‌ی قانونی شوند، بخشوده خواهند شد. این طفره‌روی توسط جانشین دوم فرماندهی سپاه الکساندر پذیرفته می‌شود، لیکن با دو شرط: راهزنان نباید دستگیر شوند؛ و محاکمه باید در روستایی که الکساندر به آن‌جا رفته و راهزنان در آن پناه گرفته‌اند انجام شود. و این‌که گروگان‌ها تنها در صورتی آزاد خواهند شد که راهزنان قاطعانه بخشوده شوند.
هدف الکساندر این است تا از قانون برای حمایت از خودش در یک محاکمه‌ی تشریفاتی همراه با طرحی از پیش ریخته شده و اطمینان از این‌که عفو عمومی شامل وی می‌شود استفاده کند. دقیقا مثل یک نمایش عمومی که همه چیز درست و محکم بر اساس هر آن چیزی که او می‌خواهد پشت سر هم چیده شده است. اما محاکمه آن‌قدرها هم تحت کنترل نبود که او و همراهانش چانه‌زنی کرده بودند، و او هیچ نمی‌توانست بر روی اتفاقات پشت صحنه و دیدارهای سیاسی مخفیانه حساب مطمئنی باز کند. او تنها می‌دانست که ماسیموسِ آنارشیست و دبیران شهری بازیگران اصلیِ این بازی سیاسی هستند. اما الکساندر فکر این‌جا را نکرده بود که تصمیمات قانونی که اساس این محاکمه‌ی دیوانی را شکل می‌دهند ممکن است پیش‌بینی‌های متظاهرانه و اطمینان از نتیجه‌ی دادگاه را متزلزل کند؛ چرا که محاکمه نه حس بشر دوستی وی و نه حتا به آن‌چه که او نقطه نظراتی در مورد ملیت عنوان کرده بود وقعی نمی‌نهاد. با توجه به دانسته‌ها هیچ اعتباری برای راهزنان در نظر گرفته نشده است و تنها می‌شود با عنوان «واکنشی در راستای دفاع از میهن» و شعار عمومی «یونان برای یونان» راهی برای گفتگو و بخشودگی باز کرد. قانونی که توسط دولت تبیین شد (عفو عمومی شامل راهزنان نمی‌شود) ممکن است در این‌جا مورد نقض قرار بگیرد (یعنی پیشنهاد نماینده‌ی دولت برای عفو مخفیانه)؛ اما از آن‌جا که وارد کردن شوک به راهزنان همانا و قتل عام گروگان‌ها هم همان، و از آن‌جا که تمایلات دو طرف ماجرا (یعنی مامورین حکومتی و الکساندر و همراهانش) شباهتی با دیگری نداشت، قوانین مملکتی هیچ نقشی در میهمانی‌های علنی و مخفیانه‌ی شبانه بازی نمی‌کرد. این تضاد نظرات در رابطه با گروگان‌ها به خوبی قابل مشاهده است: راهزنان به گروگان‌ها به چشم امیدی برای مذاکرات نگاه می‌کنند؛ دولت به راستی آن‌ها را فراموش کرده؛ انگلیسی‌ها اصرار دارند در عین اجرای کامل قوانین به هدف نهایی‌شان برسند؛ و مخالفان دولت مرکزی هم فکر می‌کنند قتل عام گروگان‌ها نشانه‌ی قدرت یونان در برابر سایر دولت‌ها است. اما در نهایت، مذاکرات به کام هیچ کدام از طرفین ماجرا نگشت: با گروگان‌ها به احترام برخورد نشد؛ دولت درگیر ماجرا شد؛ توسط انگلیسی‌ها محکوم شد؛ و مخالفان حکومت هم ره به جایی نبردند.
الکساندر برای آن‌که در بازی قهرمانی نقش بازی کند باید بر شهرت خود پا نهد و افتخارات خود را محو کند. او حالا در مقابل این حرف خودش که اگر درخواست‌هایش اجرایی نشود گروگان‌ها را خواهد کشت گیر افتاده است. در این‌جا آنجلوپولوس ما را به آن‌چه که بر سر استالین رخ داده بر می‌گرداند. در مقابل یک مکتب شخصیت‌محور که موسیوسِ آنارشیست و دبیران شهری در آن زمره قرار می‌گیرند، الکساندر موثرانه هدف متقابل دیگری را در نظر می‌گیرد؛ یک معامله‌ی به شدت تنظیم شده با دولت که تمامی ریسک‌های پیش رو را بر داشته، و احترامات پیشین را باز می‎گرداند. در این عداوت، او باید به بخشی از افراد غیرقابل‌اطمینان در دهکده و سایر راهزنان بپیوندد تا یک قهرمان واقعی تلقی شود. این‌گونه، مخالفان الکساندر در یک شرایط ریسکی قرار می‌گیرند، در حالی‌که هم‌دستانش در جهت متمایل قرار می‌گیرند. توانایی وی در معامله با دولت در این است که در نهایت دست‌تنها بتواند نیروهای مخالف را به سمت خود جلب کند. به عبارت دیگر، برای آن‎‌که یارانش با بخت خوش همراه شوند او باید به مذاکره با دولت ادامه دهد و مخاطرات احتمالی را تبدیل به ارزش‌های روزافزون و مکفی کند. او با چنین رفتار بی‌دادگرانه‌ای به اعتبار خود می‌افزاید (این‌که در صورت عدم شکست حصر نظامی و غذایی دهکده گروگان‌ها کشته خواهند شد) و نمایشی از قدرت خودش را به رخ می‌کشد (این‌که هم‌دستان‌اش گوسفندان دهکده را غیرمجاز شکار می‌کنند)، او با این کارها بقای خودش را تضمین می‌کند. اما این اعتبار با تعدد جناح‌های مدعی و گرایشات هر کدام جور در نمی‌آید (ساکنین دهکده، آنارشیست‌ها، راهزنان، مالکین زمین، ارتش، سیاست‌مدارها، و واسطه‌ها). بنابراین، هرچند که بیاناتش توسط کدخدای دهکده مورد پذیرش واقع شد، در برابر تهدیدات دولتی علیه مسئولین دهکده، آن‌ها سریعا توافق خود را پس گرفتند. بیشتر تقاضاهای الکساندر از دولت غیرقابل اجرا هستند، که در واقع موقعیت وی را در خطر می‌اندازد و هر لحظه او را به در دام قانون افتادن نزدیک‌تر می‌کند.
ضعف الکساندر در تثبیت قدرتش در دهکده و کنترل مذاکرات با دولت مرکزی محدودیت‌های قهرمان‌پروری را در تفهیم واژگان ـ که بهترین حالت قدرت هنگامی‌ست که هزینه نشود یا تشخیص داده نشود که خرج شده است ـ منعکس می‌کند. این درسی است که سیاست‌مداران به خوبی درک می‌کنند؛ نشان به آن نشان که در محاکمه‌ی الکساندر توسط دولتی‌ها، در سومین مذاکرات مخفی، دستان گشوده‌ی دولت را که به سمت الکساندر نشانه می‌رود می‌بینیم. کمیته‌ی تصمیم‌گیرندگان دهکده درخواست نشستی فوری در مورد گروگان‌گیری مطرح می‌کند تا نخست در آن این اطمینان حاصل شود که هیچ کدام از طرفین هیچ سوء قصدی به جان گروگان‌ها ندارند، و در درجه‌ی بعدی تا حد امکان صحبت‌های مخفیانه در دیدارهای شبانه مطرح و روشن شود.
گروه مهاجران پناهنده در دهکده، عدم نمایش قدرت که بر انگیزه‌های جاری قدرت‌مندی نقاب زده به روشنی پیش‌بینی کرده بود. آزادی، که رهبر آنارشیست‌ها ـ یعنی ماسیموس ـ به آن اشاره می‌کند، تنها زمانی به دست می‌آید که نقاب‌ها برداشته شود. او هشدار می‌دهد درحالی‌که آزادی تنها با عدم وجود مرزهای بین‌المللی میسر به نظر می‌رسد، اما در عین حال یک رویای خطرناک نیز می‌باشد. این تئوری ساده‌لوحانه‌ی سیاسی شامل خود الکساندر و ماسیموس هم می‌شود. دبیران شهری طرحی به اسم «رویای سحرانگیز» ارائه می‌دهند که در آن چراغ خاموش عمل می‌شود. آن‌ها به الکساندر هشدار می‌دهند که توسط مذاکرات مخفیانه‌ی دولت و گروه سیاست‌مداران مورد قضاوت قرار گرفته است. دبیری که این پیشنهاد را مطرح می‌کند، همانی است که بعدا به الکساندر کمک می‌کند تا از زندان فرار کند. اما هیچ‌کس نمی‌داند، و هیچ‌کس در مورد آن صحبتی نمی‌کند. همه‌اش همین است. و دبیر می‌گوید: هم‌چون یک تله‌ی بزرگ.
چشم‌اندازی از سایه‌ی یک فرمان (شبیه داوطلبینی که شامل صاحبان املاک و هم‌چنین سیاست‌مداران مخالف دولت مرکزی) دستور کار خودشان را اجرایی می‌کنند، هم‌چون آن‌چه که در فیلم نمایش داده می‎شود. به نظر می‌رسد نه تنها متعاقبات قتل و مصمومیت‌های رازآلود کمیته‌ی دبیران شهری، بلکه قتل‌های مخفیانه‌ای که در معبد رخ می‌دهد و در یکی از آن‌ها دراگومان مورد حمله واقع می‌شود نیز مطرح می‌باشد (که همین تله‌ی الکساندر، تعمدا یا سهوا، شامل خود گروگان‌ها نیز شده است). ارتش، به نوبه‌ی خود، دهکده را محاصره کرده است. آن‌ها به الکساندر و سایر راهزنان اعلام می‌دارند که دست از مقاومت بشویند و خود کتف بسته به اطراف دهکده بیایند تا دستگیر شوند؛ هم‌چنین آن‌ها در همین راستا تمامی راه‌های ارتباطی درون و بیرون دهکده را مسدود کردند.
تمرکز اصلی فیلم در بعضی از صحنه‌ها بر روی قربانیان است، نه نمایش قدرت. در مقابل آن‌ها، الکساندر منطقه‌ی مرکزی که چوپانان در آن احشام خود را به چراگاه می‌بردند به عنوان قلمروی خود ثبت می‌کند. او به عنوان مهمان، به جشن خوش‌آمدگویی چوپانان که سالیانه‌ی تداعی خاطرات مردم دهکده است دعوت می‌شود؛ و البته، شوم‌بختانه مرکز محور آیین مذهبی آن‌ها قرار می‌گیرد. اگر بعضی از فرامین مخفیانه است اما، او همه چیز را به روشنی می‌بیند. او از آن‌جا که دیده شده است، نمی‌تواند از خیلی چیزها اجتناب کند. در نتیجه، در موقعیت‌هایی به شدت لغزنده قرار می‌گیرد. در این‌جا، صدمات جسمی که او تجربه می‌کند نشانه‌ی ضعف فیزیکی او است. حیثیت او مورد آزمایش قرار می‌گیرد. او باید بتواند با وجود این ضعف جسمانی پشت دشمنانش را به خاک بمالد. او باید با مرگی بجنگد که اگر غلبه نکند تمامی اعتبارش مخدوش می‌شود. باید پس از سال‌ها به آن‌چه که همیشه در سر می‌پرورانده و قول آن‌ها را به خود داده بوده جامه‌ی عمل بپوشاند. او باید در مقابل چشمان عمومی با مرگ بجنگد و آن را شکست دهد (در این‌جا مثال پاشنه‌ی آشیل تداعی می‌شود). اما این نمایشِ گسستگی فروتنانه و به خاک افتاده، در حالی‌که رفتگران دهکده بر جسد او برای آمرزشش دعا می‌خوانند به پایان می‌رسد.


ب. آریس و الکساندر
علاوه بر شباهت‌هایی که با مورد دیلِسی دارد، الکساندر کبیر را می‌توان با طنین قهرمانانه‌ی آریس ـ نسخه‌ی دیر بازگو شده‌ی یک راهزنی اجتماعی ـ نیز خواند. هم‌چون فیلمِ دَن جئورگاکاس، آریس ولوخیوتوس در برداشت‌های محلی، در نگارش و تمایل به اجتماعات روستایی اشتراکات زیادی با الکساندر دارد. علاوه بر این، رمزگانِ فهرست‌گون و دستورالعمل‌های دریافت شده توسط آریس مبنی بر جنبش ایستادگی، هر دوی آن‌ها را نسبت به قانون منع اجرای اعمال تحرک‌آمیز که منجر به اقدامات تلافی جویانه می‌شود متعهد ساخته است. هم‌زمان، آن‌ها خود را درگیر ائتلاف دستوراتی که ضدّ قوانین اجتماعی و یا چشم‌انداز اجتماعات روستایی بود کردند.
هم‌چون آریس، الکساندر نمودی از قوانین محلی، و فرمِ شخصیت‌پردازی شده‌ای بر پایه‌ی دستورات در یک غرور مهار نشده بود. بر خلاف دموکراسی تجمعات روستایی که راهزنان در آن پناه گرفته‌اند، و بر خلاف پیش‌بینی‌های سیاسی گروه‌های آنارشیست که به گروه راهزنان در روستا پیوسته بودند، قدرت آریس و الکساندر ویژه و با بصیرت نمایش داده شده است. این قدرت به نمایشِ خود و یک حقیقتِ سودمندگرا در آن محلِ طبیعیِ موقتی مربوط گشته است. با این وجود، به همان میزانِ اعتبارِ فرهنگی موجود در این داستان، می‌تواند و ممکن است با اجرایی به عنوان بازیگر نیز برای بیننده پر معنا باشد. الکساندر اعتبارش را در تحقق عدالت منصفانه به عرصه وارد می‌کند و هنگامی که به یک گروگانِ زنِ انگلیسی تجاوز می‌شود فرد خاطی را محکوم می‌کند. اما عدالتِ الکساندر ناهموار است. او برای توقف سیاهه، از رمزگانِ خودِ سیاهه پیروی می‌کند (یعنی مصادره به مطلوب می‌کند)، اما در هر حال انحراف جنسی او سرگشته رها شده است. بیش از این که اخلاقی عمل شود، الکساندر غریزی برخورد می‌کند. همین امر را در قوانین صادره از او می‌شود به خوبی مشاهده کرد. قوانینی متناقض که باید اجرا شوند تا معنای واقعی‌شان به آن‌ها چسبانده و وابسته شود. هنگامی که اعمال وی اعتبارش را مورد تجاوز قرار می‌دهد، او بیان می‌دارد مکانی که وی به آن پناه برده است تنها یک قاعده‌ی موقتی است، طرحی بدونِ یک لنگرگاهِ اخلاقی، غیرقابل پیش‌بینی، و معلق. درخواست وی مبنی بر بایستگی، به سمت یک ترور روایی از یک ستم حداقلی سوق داده شد. قوانین مصادره شده از طرف وی نه تنها با تحریم قانون‌گذاری، اجماع قانون اساسی، و حتا احساسات مردمی، که حتا با قوانین طبیعی نیز هم‌خوانی ندارد.
در یک حالت مشابه، نه آریس و نه الکساندر هیچ‌کدام دارای ایدئولوژیِ فن بیان نبودند؛ حتا تسلط کافی برای کنترل اذهان عمومی را هم نداشتند. آن‌ها بر اساس یک سری شکّیات رهبری می‌کردند، و همواره به دنبال هر چیزی بودند تا به آن ظن کنند و آن را در مقابل بزرگی و صلابت خود بیابند و در راه سرکوب آن قدم برداند؛ هم‌چون آنارشیست‌ها و اجتماعات مربوط به آن‌ها که براساس همین برنامه‌ی سیاسی قدم برمی‌داشتند و عمل می‌کردند. یک دبیر، یک مرکزیت اخلاقی، یک اجتماع به خودیِ خود، و هم‌چنین همه‌ی آنارشیست‌ها در نهایت از او صلب اعتماد کردند. الکساندر باید هم‌چون آریس نشان می‌داد و اثبات می‌کرد که خود را هم‌تراز مردم می‌پندارد. تظاهر به خوش‌آمدگویی و تزویر به عنوان یک قانون نانوشته باید عمل شود، هرچند از ایدئولوژی تهی باشد. از دست رفتن اعتبار درخواست‌های یک قهرمان همانا و از بین رفتن اعتبار وی در میان مردم عادی هم همان. پذیرش درخواست‌های الکساندر مرهون ایجاد یک هم‌بستگی و پیوستگی منسجم در بین روستاییان است، تا متضمن برقراری حکومتش در روستا و برقراری‌اش در جایگاه رهبری و اطمینان از در امان بودگی نسبت به دنیای بیرون باشد؛ امر مهمی که نه تنها وی قادر به انجام آن نمی‌باشد، که پاسخی خلافِ پیش‌بینی‌ها نیز برای آن در سر می‌پروراند. او دیگر نقش رابطِ میانجی بین ایالت‌ها و دموکراسی در بین چوپانان را بازی نمی‌کند، بلکه این روابط را دچار تشویش و آشفتگی می‌کند؛ و خودش را مشغول تمرکز بر روی انشعابات تفرقه‌آمیز، و دستورات و ممانعت‌ها می‌کند؛ موقعیتی که آریس نیز غیرمحسوس خود را در آن می‌دید.
در پایانِ اشاره به شباهت‌ها با آریس، باید ذکر شود که درخواست الکساندر برای فرار از زندانی شدن، هم‌چون نوعی از ظن می‌ماند که آریس در هنگام اعلام تعهد به انکار رابطه با کمونیست‌ها در خارج از زندان تحت لوای دیکتاتوری متاکساس به آن خوش‌بین بود. آریس در نهایت از آن اتهام تبرئه شد (اتهام رابطه با انجمن کمونیست‌های یونان)، و هم‌چون الکساندر، خارج از مهلکه قرار داده شد. آریس یک نمونه‌ی موردیِ منحصر به فرد است؛ خائن به اعتبارات، در یک گوشه کز کرده، او گور خود را با دستان خود کند. اما الکساندر، دور و جدا افتاده، آن‌چه را که به نظر می‌رسد منجر به مرگش توسط بیگانگانِ روستایی ـ که از حضورش در روستا تنفر داشتند ـ پذیرفت، و خیانت به خود در یک اقدام به قتل را آشکارا دید و مجبور شد آن را در آغوش کشد.

همراه با این محاکمه، ما شروع به زدودن از جهان پرتحرک واقعی به سمت رویایی از یک افسانه می‌کنیم. حرکتی به واسطه‌ی آیین تناول لحمیات، و به تماشا نشستن باقی مانده‌ی آن. در اینجا الکساندر از جهان پرتناسب خود به سمت شمایلی از قهرمانی که زنده نیست، اما هنوز هم نمرده است سوق داده می‌شود. در صحنه‌ی پایانی فیلم، این بازگشت به طور کاملا مشهود در پسر وی قابل ملاحظه است. الکساندرِ کوچک به ما راه بازگشتِ افسانه‌ی نامیرا را نشان می‌دهد. همراه با دارا بودنِ نوری سایه‌وش در پیرامون رخدادهای درون فیلم، پسرک ما را به سمت پایان، یعنی جایی‌که از گذشته به حال می‌رسد و حالا می‌خواهد آینده را نشانه رود می‌کشاند. وی در آن‌جا، در آتن، به یک ستیزه‌جو بر می‌خورد تا به طرز کاملا شفاف و واضحی افسانه‌ی الکساندر کبیر دیگر کارایی خود را از دست بدهد و به سمت بهره‌های نامشخص دیگری پرتاب شود.
الکساندر دارای شخصیتی دوگانه بود، که متاسفانه نتوانست از این طبیعت دوپاره‌ی خود جان سالم به در برد. او توسط دشمنانش شکار شد، و در همین حین، برای بازگشت به اعتبار قهرمانانه‌ی خود، باید در طی مراسمِ به قتل رسیدنش تطهیر شود؛ تا از درنده‌خویی‌اش به نیکی یاد شود. ظرفیت هم‌زمانیِ ترس و اضطراب وی باعث الهام‌بخشی به افسانه و تبدیل واقعیت به اسطوره‌پروری می‌شود. درگیری‌اش با خیانت و سوء قصد به جانش از او یک الکساندر جدید می‌سازد، الکساندری که در طی زمان «زندگی کرد و حکم راند».

(انتشار یافته در نشریه‌ی ادبی دانشگاه وست چستر؛ شماره‌ی پاییز 2011)

1 Comments:
Anonymous ناشناس said...
عالی بود مثل همیشه :)

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!