جمعه
Behrooz Joshani


نیهیلیسم و ابزوردیته در تئاتر
بخش نخست
بهروز جوشنی املشی


تئاتر در تکاپوی چیست ؟ آفرینش ؟ پاسداشت ؟ ستایش ؟ یا ویرانگری، خوارداشت ، تمسخر؟ یا همه‌ی این‌ها یک‌جا ؟
...
تئاتر کوششی در جهت نمایش زندگی نیست؛ تئاتر حتی شبیه زندگی نیست و هرچه بیش بکوشد بیشتر شبیه زندگی باشد کمتر چنان خواهد بود. امّا این پیروزی بزرگ اوست اگر که دریافته باشد نمایش زندگی، نسیان زندگی‌ست. ساعت اجرا، ساعت فراموشی‌ست. اما همواره فراموشی، فرصت گران‌قدر بازگشت به زندگی‌ست؛ بازگشت آگاهانه به زندگی، از نسیان، از عدم.
تئاتر نیرومند، قادر به درک این واقعیت است که بازنمایی واقعیت امری‌ست ممتنع. آن‌جا که می‌کوشیم راست گفته باشیم، دروغ پرداخته‌ایم  و هرچه آگاهانه‌تر بکوشیم دروغ‌پردازی کنیم،  راست‌تر گفته‌ایم و راست‌تر زیسته‌ایم.

ابزوردیته[1] در تقابل با هیچ‌انگاری[2]
درک پوچی یک برهم کنش، پوچ را هیچ می‌کند. یعنی فرآیندِ فهمِ یک مناسبه، خود مناسبه‌ای دیگر فراهم می‌آورد. از این‌رو درک پوچیِ امور، خود امری پوچی‌زداست.
اثر ابزورد از این رویکرد در تقابل با هیچ‌انگاری بهره می‌برد. مناسبات مهمل‌نمای اثر ابزورد، محصول هیچ‌انگاری نیست. بلکه با پذیرش روابط توخالی زندگی و سبک هرروزه ، آن را انکار می‌کند. انتظار برای فرا رسیدن گودو...
هیچ‌انگاری، محصولِ درکِ هیچیِ جهان نبود؛ مواجه شدن با پوچیِ درکِ ما از جهان بود. درکِ پوچیِ رویکردِ ما به معنابخشی به جهان، ناگهان جهان را از هرگونه معنا[3] و ارزش[4] تهی کرد. ظهور امر هولناک: مورسو به پیش‌باز مرگ می‌رود.
شناختِ هیچ‌انگاری، معنابخشیِ دوباره به جهان نیست. آکندنِ ذهنِ سنج‌شگر از ارزش و معناست. ذهنِ معناباخته از خبر بزرگِ همه‌چیز هیچ است، آکنده از شادی می‌شود؛ خنده‌ی مستانه‌ی خیام این‌چنین است. ما آن را نشناخته اما به درستی خنده‌ی شیطانی نامیده‌ایم. بازیگر در تمرینات مقدماتی این عمل شیطانی را مرور می‌کند. او از طریق انکار واقعیت، ارزش‌گزاری می‌کند. از طریق انکار زندگی به‌عنوان نظام ارزش‌های پیشین. او مفهوم دَم، مفهوم لحظه را در برابر تاریخ و مفهوم این‌جا را در برابر  جهان قرار می‌دهد. بازیگر نیرومند – اگر چندان که باید توانا باشد – از همین رهگذر، ساعت اجرا و مختصات مکانی صحنه را به‌جای جهان واقع جعل می‌کند. تن‌نمایی، انتزاع، خنیاگری و رقص یک‌سر ویژگی‌های نسیان آگاهانه‌اند. تئاتر به مثابه زندگی کوچک مقیاس، دمدمی مزاج، بازنگر، تسخرزن و ستایش‌گر متولد می‌شود.

زایش تئاتر ابزورد به مثابه رهایی از جنین- مرگی
شکل‌گیری اندیشه‌ی درونی تئاتر به مثابه نطفه‌بندی موجود زنده، تمهیدی تناسلی‌ست. اندیشه‌گر تئاتر – نویسنده، کارگردان، بازیگر – در آستانه‌ی ناتوانیِ از بقا و در خودآگاهی از زوال، کودک‌آوری را همچون واپسین تمهید برمی‌گزیند. اندیشه‌گر اما ممکن است دریابد که:
1-    بازتولید ناممکن است .
2-    بازتولید بیهوده است.
در چنان وضعیتی کودک یا مرده زاده می‌شود یا ابزورد!
مرده‌زاد ؛ اثر بی‌خبر از مرگ بازاروف.
کودک بلافاصله پس از تولد، زبان به سخن می‌گشاید و بنا می‌کند به تشریح زیست‌جنینی و از آن‌رو که شباهت بسیاری به همسان تاریخی خود دارد به درستی از انگیزه‌ی میلاد رنج‌بار خود مطلع است. گرداگرد او را نزدیکانی فراگرفته‌اند که گوش می‌دهند:
بازتولید ناممکن است زیرا امر بازتولید خود تمهیدی‌ست علیه آن‌چه پیش از این زیسته است، پس چگونه می‌تواند آن را از نو بزیاند؟! بازتولید بیهوده است؛ زیرا هر اقدامی در جهت ردّ بیهودگی، پیشاپیش، شفافیتِ بیهودگی را مکّدر کرده است.
...
اکنون بازیگر در حال تمرین است. او برای چه چیز آماده می‌شود؟ آیا برای زندگی؟ مگر نه آن‌که زندگی نسبت به کوشش او بی‌تفاوت است؟ اکنون بادی وزید. بازیگر از کنار درخت گذشت. بازیگر اکنون با خود زمزمه کرد و باد با درخت. من از خود می‌پرسم کدام یکی‌شان خود را بیش به‌جا آورده است و به خود پاسخ می‌دهم به‌راستی که بازیگر، به‌جای آوردن خود نه کارِ باد است، نه درخت و به درستی هم نه به کار آن می‌آید، نه این. «هوووم ... بازیگر. او انسانی‌ست که پاک عقل خود را از کف داده است!» باد به درخت چنین می‌گوید: «ببین چه مضحک است زمزمه‌ی آدمی در این غروب سرد زمستان. اما من آهنگ تو را خوش‌تر می‌دارم ای نیاموخته کار.»  درخت چنین پاسخ داد.


[1] Absurdity
[2] Nihilism
[3] Meaning
[4] Value
0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!