چهارشنبه
Nima Hasandoust


« پَرچين »
             نوشته ی: نی ما حسندخت


1 * ايوانِ خانه. شب . بيرون
درپناهِ نورِفانوس دستانِ كوچكي را مي بينيم كه با تيغِ تيزي مشغول تراشيدنِ يك مدادِ سياه است.

2 *كوه پايه. ظهر. بيرون
چهچهه ي بلبل هاي وحشي شنيده مي شود؛ و پرواز پرنده گان برفرازِ آسمانِ آبيِ كوهستان. بينِ مزرعه ي گندم ويك دشتِ فراخِ سبز، پَرچيني قرارگرفته است.
از دور، دختراني بالباس هاي بومي، درحالي كه در دست و يا روي سرهركدام كوزه اي قرار دارد، نزديك مي شوند. دختران، هركدام، با نهايتِ مهارتي كه دارند، بازي گوشانه، پا بر روي سيم هاي خاردار گذاشته، و از پرچين رد مي شوند.
صداي آنان را در حالي كه مي خوانند و مي رقصند، تا دوردست ها مي شنويم.

3 * ايوان خانه . شب . بيرون
دفتر نقاشي اي را مي بينيم با تصويرِ يك پرچين، كه يكي از چوب هاي آن به شكل مترسك درآورده شده است.
دستانِ كوچك ، مشغولِ تكميل كردنِ اين تصاوير است.

4 *كوه پايه . عصر. بيرون
از دور، دختراني را كه براي آوردن آب، به چشمه ي پايين دست رفته بودند، مي بينيم. آن ها به پرچين نزديك مي شوند.
اكنون، قامت آن ها را دربرابرِ پرچيني مي بينيم كه يكي از چوب هاي آن به شكل مترسك درآورده شده است.
دختران، لَوَند و عشوه گرانه، براي گذشتنِ از پرچين، به آن نزديك مي شوند.
به مجّرد آن كه نخستين فرد، پاي خود را برروي سيم هاي خاردار مي گذارد، تعادلِ خود را ازدست داده و كوزه از دستش به زير مي افتد و مي شكند؛ و خود نيز به سوي ديگران پرت مي شود، و از هوش مي رود.
قهقه هايِ وقيح و رُعب آوري را از جانب مترسك مي شنويم.
دختران، وحشت زده، به پرچين مي نگرند.
  
5 * ايوان خانه . شب . بيرون
دستانِ كوچك را مي بينيم، در حالي كه مداد در آن، به حالتي وَلَنگار، قرار گرفته است. گويي صاحب دست ها به خواب رفته است. بادِ نسبتن شديدي، با برگ هايِ دفتر نقاشي بازي مي كند.

6 * كوه پايه . غروب . بيرون
صداي زوزه ي گرگ ها، و عوعو سگ ها. رعد و برق، ريزشِ بي وقفه يِ باران  و توفانِ بادها. مردانِ روستا، در حالي كه سرتاسرِ بدن شان را با جامه هايي سياه پوشانده اند، و مشعل ها و فانوس هاي فراواني را در دست گرفته اند، هركدام، با بيل، كلنگ ، داس ، خيش و تبر، فريادكشان، به جانب مترسك به پيش مي آيند.
مترسك كه گويي از اين تهديد بويي برده است، دستانِ دراز خود را به هم نزديك مي كند؛ و دورِ دختركاني كه خونين و زخمي  و وحشت زده، برزمينِ گندم گون افتاده اند و ناله مي كنند، چَمبَره مي زند.

7 * روستا . غروب . بيرون
تصاويري از آنان كه مانده اند.
·        پيرزني را مي بينيم كه صلوات مُشته  -دسته ی برنج متبرک شده -  را در دست گرفته و ذكر مي گويد.
·        پيرمردي را مي بينيم، درحالي كه در كنار او گوسفندي قراردارد، چاقويش را روي سنگِ صافي تيز مي كند.
·        زني را مي بينيم با چادري سپيد، كه سر به سُجده گذاشته است و بر نمي دارد.
·        مردِ معلولي را مي بينيم، در حالي كه پنجره ي اتاق را گشوده، به افق  و خورشيدِ درحال غروب مي نگرد.
·        گاوهايي را مي بينيم كه در طويله بي تابي مي كنند و شاخ و سُم مي كوبند.
·        كودكي را مي بينيم كه بر روي تشتي سيمين مي زند و فرياد مي كشد.

8 *كوه پايه. غروب . بيرون
مردان، بر تشت ها و كاسه هاي مِسين مي كوبند.آن ها نزديك تر شده اند. كَرناها، درگُلرنگيِ اُفق پديدارند. درگاو دَم ها مي دَمند و نَفير مي كشند.
  
مردي كه قامتش چهارشانه و بُلند بالاتر از ديگران است به پيش مي آيد. اندكي رو به روي مترسك مي ماند و با نفرت بدو خيره مي شود؛ و سپس حمله مي آغازد. در هر حركت او كه گامي فراتر مي نهد، هيابانگ ها بالا و بالاتر مي روند.
در صحنه اي آني، تصويري از جامه هاي مرد را مي بينيم كه گويي به وسيله ي سيم هايِ خاردارِ مترسك، پاره شده است.
از بازوهاي مرد خون مي چكد.
چندين و چند بار، اين تهاجم و تدافع ادامه مي يابد. اما هم چنان بي نتيجه است؛ و مترسك، استوار به مردم مي نگرد.
همه ي مردان، در تصميمي ناگهاني، غريو كشان، به سمت مترسك هجوم مي برند.

9 *  ايوان خانه . سپيده . بيرون
دستان كوچك را مي بينيم كه هم چنان روي دفترِ نقاشي قرار دارد. باد نمي آيد؛ اما نسيمِ نوازشگرِ صبحگاهي در جريان است. مورچه اي ازروي دفتر مي گذرد و روي دست ها راه مي رود. دست ها تكاني مي خورند و از روي دفتر، به كناري مي آيند. تصويرِ پرچيني را مي بينيم كه آدميانِ بسياري در زير پاهاي آن افتاده اند.
روي دفتر، لكّه هايِ سُرخي پاشيده مي شود.

10 * كوه پايه. صبح . بيرون
همان دفتر را، با تصويرِ شرح داده شده مي بينيم كه آهسته آهسته، از برابرِ ما به زير كشيده مي شود. و در پسِ آن، پرچين، مترسك و دشتِ فراخِ خالي از آدمي، پديدار مي گردد.
براي نخستين بار، صاحبِ دستانِ كوچك را مي بينيم. پسري ريز نقش، با عينكي دُرُشت، كه نيمي از صورت او را پوشانده است. دفتر نقاشي را به سويي مي افكند. اكنون به كنار مترسك رسيده است. لحظه اي خيره به او مي نگرد؛ و سپس آرام نزديك شده و لباس هاي مترسك را در مي آورد، و بر تنِ خود مي پوشاند. لباس ها بي اندازه براي او بزرگ هستند.
حالا پرچين به همان وضعيتِ پيشين درآمده است. پسرك به سمت اُفُق رهسپار مي شود.
گلّه ي بسياري، به همراهِ سگ هاي پاسبان، وارد دشت مي شوند. نواي نيِ چوپاني را از دوردست مي شنويم. اما تصوير او را نمي بينيم.


0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!