مانداب تئاترهای بهظاهر زیبا اما تهی
پیرامون
چند اجرای تئاتر در شهر بوخوم
دیدن اجراهایی که در طی یک هفته در یک شهر آلمان اجرا میشوند، شاید ملاک چندان درستی
برای نوشتن این نوشتار نباشد. طبیعتن برای قضاوتی دقیقتر و اصولیتر، به مدت زمان
طویلتری برای شناخت و مکاشفه نیاز است. در هر صورت این نوشتار نوشته میشود؛ از
آن رو که یک هفته اگر در طول عمر تئاتر یک شهر هیچ هم به حساب بیاید، در همان هیچ
بودنش نیز خود دارای معناست. یک هفته از یک زندگی را نمیتوان حذف کرد. یک هفته
بخشی از تاریخ یک زندگی است. هر چهقدر هم که این زندگی تئاتریوار و گذرا باشد،
در ناخودآگاهها تاثیرش را مینهد.
1. بیرون پشت در
2.
مرگ فروشنده
3.
وطن هم راه حل نیست
4.
ول پونه
5.
یرما
6.
بازی زندگی
چهار کار متفاوت با ضعفهایی مشترک و قوتهایی مشترک... از این میان شش کار بالا،
دو کار را خارج از دسته قرار دادهام. اجرای «بیرون پشت در» و «یرما»... دو کاری
که علاوه بر کیفیت بالای اجرایی، از اعمال خلاقهی فراوانی برخوردار بودند و این
اعمال خلاقه، متناسب با نوع اجرا و مفاهیم درونی متن بود، نه برای بیهوده
خنداندن یا گریاندن تماشاگر... نه برای بازی با تماشاگر و نه برای اینکه تماشاگر
راضی از سالن بیرون برود. این دو کار از آن جنس کارهایی هستند که قصد فریب
تماشاگرانشان را با اعمال شگفتانگیز و تماشایی و راضی نگاهداشتنشان از هر طریق
را ندارند. چهار اجرای دیگر، چهار کار متفاوتند اما با ضعفهایی مشترک... اشکال
کار کجاست که چهار اجرا با وجود تفاوتهای فراوان ساختاری، دارای ضعفهایی مشترکند؟
گاه
اهدافی در کارها بروز پیدا میکنند که در راستای جوهرهی تئاتر قرار نمیگیرند.
درواقع هر چیزی را در بر میگیرند، جز آنچه برای رشد تئاتری که تفکربرانگیز باشد
لازم است. اهدافی که تئاتر را از تئاتر بودنش میکاهند و چیزهایی دیگر به آن میافزایند.
رسیدن به این اهداف از هر طریق ممکن، موجب بروز ضعفهایی می شود که به بدنهی
تئاتر آسیب میرساند. تا جایی که تئاتر دیگر تئاتر نیست. ابزاریست برای رسیدن به
اهداف جاهطلبانه... این چهار کار را تئاتر نمیدانم؛ از آن رو که بیشتر به لودگی
میمانند. مثل سیرکی که هدفش تنها خنداندن تماشاگران و اجرای اعمال خارقالعاده
است که این اعمال خارقالعاده اگر در مسیر اصلی تئاتر به کار گرفته نشوند؛ همچون
علفهایی هرزه میمانند.
مانند
اجرای «ول پونه» یا «بازی زندگی»، دو کاری که غرق در تکنیکند و اصرار به خنداندن
تماشاگر دارند. گویی تئاتر را تنها در تکنیک و بالا و پایین پریدن و ژیمناستیک میدانند
یا اجرای «مرگ فروشنده»... گویی کارگردان و عوامل دیگر اصلن متن را نفهمیدهاند یا
فهمیدهاند و بهایی به جنبههای تراژیک اثر ندادهاند. متنی که از تراژیکترین نمایشنامههای
تاریخ بهشمار میرود. بازیگران تنها یک بعد از شخصیتهایی را که اساسن پیچیده و
دارای تناقضات بسیاری هستند بازی میکنند. از تکنیک فاصلهگذاری برشت در این کارها،
تقریبن یکسان و به سادهترین شکل ممکن استفاده شده... تنها این مواجهههای کوچک با
تماشاگر کافی نیست تا تئاتر تبدیل به تئاتر شود و یا کار «وطن هم راه حل نیست» که
نمیتوان حتا نامش را تئاتر موزیکال گذاشت؛ آنقدر که کفهی ترازویش به سمت
کنسرت خم شده است. این کار از ایدهی خوبی برخوردار است اما آنقدر روی ایده کم
پرداخت شده و روی کنسرتی بودن کار تمرکز شده که ایده قربانی موسیقیها شده است. در
کاری که زیربنایش بر موسیقی استوار است؛ موسیقیها به ایدهی کار کمکی نمیکنند،
چرا که میخواهند تماشاگر را ساعاتی خوشحال نگاه دارند. موسیقیها از ایده میکاهند.
ایده را محو میکنند تا جایی که آدم دیگر به داستان فکر نمیکند و غرق در اجراهای
موسیقی میشود. کار ابزاری میشود برای خوشگذرانی تماشاگر تا تماشاگر ساعاتی در
سالن بنشیند و دست بزند و بخندد و برود. خب این کار را در یک دیسکو بهتر میتوان
انجام داد!
چرا
تئاتر محیطی میشود که تفاوتش با سیرک و کنسرت روزبهروز کمتر میشود؟ ما به
عنوان تماشاگر چگونه اجازهی اجرای چنین تئاترهایی را میدهیم؟ و یا به عنوان
کارگردان و عوامل اجرایی، چهطور به خودمان حق چنین اجراهایی را میدهیم؟ به راستی
ما در هر کدام از این جایگاهها برای تئاتر چه میکنیم؟ چه چیزی به جز سرگرمی و
لذت را از یک تئاتر انتظار داریم؟ چگونه میتوان تفاوت تئاتر را با محیطهای دیگر
تشدید کرد تا تئاتر محو نشود؟ تا تئاتر، تئاتر باقی بماند. دیسکو، دیسکو... سیرک،
سیرک و سینما، سینما... نخست باید پرسشهامان را وسعت ببخشیم تا متوجه مانداب تئاترهای به ظاهر زیبا و قابعکسی
اما تهی شویم.
1 . Yerma
von Federico García Lorca
2
. Draußen vor der Tür
von Wolfgang
Borchert
3. Volpone
von Ben
Jonson
4. Heimat
ist auch keine Lösung
Eine
musikalische Expedition in die Fremde
5. Tod
eines Handlungsreisenden
von
Arthur Miller
6. SPIEL DES LEBENS
von Lutz
Hübner, Martina van Boxen und Schauspielschülern der Folkwang Universität der
Künste