چهارشنبه
امید باقری 
یک‌روز دم‌دم‌های غروب، توو گرگ‌ومیش هوا، توو جاده‌ا‌ی بی‌انتها، به یک‌باره می‌ایستی و چشم می‌دوزی به خورشیدی که پایین آمده؛ سرخ شده و بزرگ. باد توو موهایت می‌پیچد و خودش را از زیرِ پیراهنِ نازکِ حریرت روی پوست‌ت می‌لغزاند.

برچسب‌ها: ,

0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!