پنجشنبه
Mehrdad Arefani


چند شعر از مهرداد عارفانی

فریب

خشاب هایمان خالی ست
دلهامان پر
پدرم را گول زدند و مادرم ابله بود
که لبهایش هی تکان می خورد و نمی فهمید چه می گوید
من ولی فهمیدم!
برای همین است دیگر صدای موج از ارومیه نمی آید
و زانو در شن فرو برده ایم
خوش بود و هستیم روی علف ها
آدامس می جویم و
صبح ها ساعت 5 به تماشای اعدام می رویم
تخمه می بریم و آجیل
دندان در دعا کلید کرده ایم
هی جزر می شویم و هی مد می شویم
صحرا که آب ندارد تا دریا باشیم
دارد؟


نردبان

با این نردبان بلند
تو هم نمی توانی بیایی بالا
خیالم تخت است و دارم دریا را توی تشت می ریزم و
صداهایی عجیب از حمام می آید
سرهای بریده توی کمد مانده و صندوق قدیمی
جزیره ای بی آب است زیر بارانی که از سقف چکه می کند
تکه های استخوان و خواب
رویاهای دور و بهمن ریخته از البرز روی رف
سرد است کمی هوای سرزمین من
گاهی شن های ساحل خزر
سینه به سینه می شود با آفتاب و از خرداد می ریزد
گاهی آشپزخانه کردستان می شود و روی میز
قرمز از ماهی ها باید چیزی نوشت
باید بالا رفت از این دکل
و مرداب انزلی را که چروک خورده است اتو کشید
روبانی قرمز روی موهای آذربایجان ببندم ؟
و با دوچرخه بپرم توی تهران ؟
توی بوی شاش و چرک و دود نفس بزنم ؟
روی زباله ها برقصم با سپورها ی شب ؟
برگردم
رژه بروم توی توپخانه
با کلاغها بیایم روی پل های عابر
می بینی ! همه جا بوی لاستیک می دهد
و دود می کند
معتاد شده ام به دود های انقلاب
معتاد به گاز اشک آور
معتاد به شیشه شکستن
تلو تلو خوران روی خرده های نئون
این پنجره باز نمی شود چرا؟
نردبان لعنتی توی مه شبیه نردبان نیست
بدون پله مانده با دو چوب , زیر بغل
نه می شود بالا بیایی
نه می شود بیایم پایین
اینجا هم که می بینی چه وضعی ست
شلخته ام
و توی خواب ها رکاب می زنم


دلتنگی

دلمان تنگ شده برای شب های اوین
کهریزک
سیگار شیراز و زرّین
نصفه نصفه توی تاریکی مثل فانوس
توی این دست می رفت و توی آن دست
دلمان تنگ شده برای بوی جوراب و پتوهای خاکستری
صدای ناگهانی در , چشم بند
برای بازجوها , نگهبان ها
اینقدر دلمان شلاق می خواهد که نگو و نپرس
برای مالیدن خمیر دندان روی زخم
بیست کیلومتر راهپیمایی توی یه سلول سه در چهار
برای انفرادی ـ نوشتن روی دیوار
اصلن مزه نمی دهد اینجا
بعضی کتاب ها را پاره کردن کنار رود راین
مراکشی ها مراقب اند اینجا
لبنانی ها خطر اندر خطر
مبادا دهانم در محله عرب ها جنبیده باشد ظهر رمضان
این طرف بُـنژوق آن طرف سلام
مانده ام با این درود قشنگ روی لب هایم چه کنم؟


صاحبخانه

سرهای ما تویِ تاریکی تاب می خورد
مثل گاو در پنجره, پستان های پشت چادر را می چریم
چشمهامان شکست و دماغ مان دراز
سبیل هم نداریم تاب بدهیم
توی تاریکی
پُِفیـوزتر از این فیوز برق
صاحبخانه است
که جیبش گشاد و لاس هم خوب می زند
مرتیکه کلید را گذاشت توی جیبش رفت
یعنی ما پشم ؟!
بدون آب مانده ایم و برق
خدا وکیلی
هی همش می میریم
می رویم روی پله ها , هوایی می شویم
البته:
عادت های عجیبی داشتبم ما
حق با صاحب خانه بود !
مثلن از پره های بینی مان
عادت داشتیم آتش بریزیم توی حمام
بزنیم زیر آواز و
صدا یمان هم قشنگ
همسایه ها ؟ همین دوهفته پیش
صاحبخانه گفت توی اتاق هایتان تمام شوید
و دیگر از کردستان اتاقها صدایی نیامد
خدا رفتگان شما را رحمت کند
وقتی داشتیم می مردیم
با سایه های دست مسلح شدیم
حالا برای شما
هم اسب روی دیوار میتوانیم بیاوریم ,هم تفنگ


انقلاب
کرده بودیم تمام دیوارها را
تجاوز به کودکی که انقلاب بود و
ما را ببخش
اگر فرار کردیم و حالا پناهنده ایم
گلاویزمان شدند و ما را دریدند و
کرده شدیم تویِ فیس بوک
روی یوتیوب
توی این سایت
مارا کرده اند مثل انقلاب
و آن وقت مادرقهوه خانه ها شاعر شدیم


11 سپتامبر

طالبانِ چشمهای توام , انتحاری نگاهم نکن
با هواپیما می آیم می زنم به آن دو برج دوقلو
از دنده ها و پنجره هایت پرتم نکن
لخت روی بالای تو رقصم گرفته است
در آورده ام در آورده ایم  درآورده اند
در کهریزک سال هایی شبیه هم
انتحاری نگاهم نکن
کارد در ماتحتِ دیکتاتور می کنم


زلزله

درنده : مثل یک سناتور
وحشی : مثل رئیس جمهور از کوچه ها و خیابان ها می گذرد
شبیه شیطان است وقتی دست تکان می دهد
معصیت کرده ایم و زمین دهانش باز
همه چیز بوی خاک می دهد
جمجمه های سپید , پنجره های بدون هندسه
وقوعی نابهنگام است
شرحه شرحه
خونین و با وقار
تاریک و منجمد


جهنم

یعنی دوباره دار و درفش و زندان و بُطری؟!
پرونده , منگنه , تمبر , بازجویی
دادگاه بدون وکیل
مثل سالِ شصت و هفت؟!
اعدام مِعدام هم که دیگه نداریم
چون مُردیم
فقط جهنم
هیزم
جلیز و ولیز


من دیکتاتور هستم

خانه را به هم می ریزد
زنده به گورش می کنم
میان بازوانم
خودش را به آتش می کشد
می گریزد شعله ور از خیابان های تنم
برایش قانون می سازم
بی رحم چنگ در موهایش می کشم
شکنجه اش می دهم
سنگسارش می کنم
هر روز در پنجره تیرباران
هر وقت دلم بخواهد از سقف آویزانش می کنم
چرچیل می شوم پشت گونه هایش
استالین بر سینه ها و
هیتلر روی ران هایش

قرمز روی اسفالت
نمی داند دارد مجسمه می شود
تسلیم نمی شود
سینه هایش را پرچم کرده است و از انقلاب می گوید





0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!