شنبه
Hamid Malekzadeh


یک بعد از ظهر معمولی
حمید ملک‌زاده

-: زناي چاق فقط به‌درد شباي ركود مي‌خورن. شايد اگه يه جايي توو بحران اقتصادي دهه‌ی سي بوديم شبا پر مي‌شد از فاحشه‌هاي چاقي كه با يكي دو دلار مي‌شد چند ساعتي كرايه‌شون كرد. فكرشو بكن مثلن "جينا" مي‌خواست يه شب بابت چند دلار پيشِ تو بخوابه. قبل از اين‌كه سوراخشو پيدا كني خوابت مي‌برد.

*: اَل! اين سومين شيشه‌ايه كه باز كردي... فك نمي‌كني كافي باشه؟ حواست باشه كه بايد تا خونه‌ت راننده‌گي كني.

-: اين آشغال ضعيف‌تر از اونيه كه منو از پا بندازه.

با كف دستش به شانه‌هاي "هري" زد.
-: چه دوراني بوده اون روزا! هري و جينا، توويِ شب باروني، حتمن بهت خوش مي‌گذشته.

*:سگ‌مَصَّب، خسته نمي‌شي از اين‌همه حرف مفت زدن؟
سرش را كه بالا آورد متوجه نگاه خيره‌ی "اَل" شد.

*:مي‌خورم به سلامتي خودمون كه توو هيچ بحران كوفتي‌ايي گير نگرديم.

-: بخور هري، بخور و هر شب مسيح‌رو دعا كن كه تووي دهه‌ی 30 نبودي... جينا رو ببين، داره با نگاه ماملتو مي‌ليسه.

اين جمله‌ی آخري رو آن‌قدر بلند گفت كه انگار جينا هم شنيد، لپ‌هايش گل انداخت و صورتش را به‌طرف پنجره چرخاند. هري بيش‌تر از آن مست بود كه بخواهد دنباله‌ی نگاه جينا را بگيرد.

-: به خاطر امشب كه تونستيم دوباره دور هم باشيم...

صورتش را كمي نزديك‌تر آورد، يقه‌ی هري را جلو كشيد چيزي را زمزمه كرد و بعد خودش را روي صندلي ول كرد.

-: اينو جدي مي‌گم، لعنتي امشب همه چيز با توئه... شانس‌رو مي‌گم عوضي. جمع كن كاسه كوزه‌ت‌رو برو، به هر حال امروز حداقل 80 سال از اون روزا گذشته و تو هم توو جيبت چيزايي داري كه به درد اون حرومزاده بخوره، يالا تنه لش.

جينا انگاري كه فهميده بود دارند درباره‌ی او صحبت مي‌كنند، صورتش را طوري به طرف پنجره گرفت كه صداي‌شان را بشنود.

:فك مي‌كنم 50 يا 60 دلار براي امشب كافي باشه، كوچولو منتظرته.

*: تو راس راسّي زياده‌رَوي كردي، بيا برسونم‌ت خونه.

: باشه پسر باشه. تو يه پسر دبيرستاني احمقي. ببينم هنوزم شبا با خودت وَر مي‌ري؟ تموم دوران دبيرستان كه اين‌كار رو مي‌كردي.

حالا جينا واقعن خجالت كشيده بود. بلند شد و به طرف دستشوي رفت، اَل ديد كه هري مثل زن‌هاي حامله لب‌هايش را جمع مي‌كند، چشم‌هايش بيرون زده و گردنش را هي بالا و پايين مي‌برد. سرش را چند باري به نشانه‌ی تاسف تكان داد و سعي كرد بلند شود.

-: پسره‌ی بي‌خاصيت!
***
+:حالت بد شد؟

*:هووَق... هوق... هوووووَق، به خاطر دود سيگار اَل بود! چيز مهمي نيست.

+:تو واقعن تموم دوران مدرسه‌رو جلق مي‌زدي؟

از شنيدن اين كلمه سرخ شد، خودش را كنار كشيد...

+: هنوزم اين كارو مي‌كني؟

*: مَ......من، راستش...!

+: وقتي دارم مي‌تركم و محكم پتو رو فشار مي‌دم، احساس خيلي خوبي دارم... دلم مي‌خواد واقعن خودمو ول كنم، صدامُ نفسمُ... بعدش همه‌ی ماهيچه‌هام شُل ميشه و مي‌تونم به دفعه‌ی بعدي فكر كنم، تا مي‌آم به خودم بيام چند باري ارگاسم شدم... دفعه‌ی چهارمِ كه ديگه ول مي‌شم روو تخت و خوابم مي‌بره.

*: ببخشيد من بايد اَل رو برسونم خونه، ممنون كه حالم و پرسيدي!

+:يعني نمي‌خواي من‌رو بغل كني؟ فك كنم يه بوس كوچولو از لبم روياي خود ارضايي‌ت‌رو قشنگ‌تر مي‌كنه.

*:-----

+: فك كنم بهتر از خيال جيناي چاق دهه‌ی سي باشم. اونم جيناي چند ساعته با سوراخايی که نمی‌شه پیداشون کرد.

بعد جينا دستش را بين پاهاي هري برد، صورتش را به صورت هري نزديك كرد و لب‌هاي او را که به نظر می‌رسید از حرارت الکل تب کرده‌اند بوسيد. حدود چهل و پنج دقيقه بعد، هري از راه‌رُويِ دست‌شويي بيرون آمد.

*: اَل، اَل...اَليك؟
@: رفت، همون وختي كه تو رفتي توو مُسترا! زنگ زد، يه بولوند كوچولو اومد دنبالش، زير شونه‌هاش‌رو گرفت و بردش.


0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!