گذر از سمندریان
سامی صالحی ثابت
اولین درس مرگ حمید سمندریان به من این بود:
تنهایی و تنهایی! در این کشور تو همیشه بایست تنها کار کنی و انتظار همراهی و حتی
تأیید از هیچ کسی نداشته باشی؛ حتی وفاداترین دوستان و شاگردانت! چرا که اینجا
ایران است کشور محافظهکاری کشور منفعتطلبی و البته کشور بیامنیتی! در این کشور
هیچ دو نفری هیچگاه نمیتوانند با هم کاری را به انجام برسانند؛ پس در اینجا،
ایران هیچگاه هیچچیزی را به بیش از یکنفر تعمیم مده! به تأسی از این درس بزرگ
سمندریان من نیز نتایج این یادداشت را تنها برای خودم تجویز میکنم!
سی و چهار سال از انقلاب ایران گذشته در این
سالها، حدسها و تخمینهای زیادی برای ریشهیابی وضع کنونی مردم ناشی از دو تکانه
شدید اجتماعی سیاسی انقلاب و جنگ و عواقبشان زده شده است. از یک طرف جفاها و بیعدالتیهای
زیادی از سوی حکومت بر مردم روا شد از سوی دیگر مردم بغضها و کینههای زیادی از
مسؤلان و متولیان نظام به دل گرفتند و البته در این میان اقدامات درست و نادرست
بسیاری از هر دو سوی دولت و ملت جهت اصلاح یا تغییر اوضاع صورت گرفت اما آنچه
ثابت پابرجا ماند و هیچ تغییری نکرد احساس
رضایت مردم از زندگیشان بود: ایرانیان پس از انقلاب 57 حتی یک روز خوش نداشتند؛
حقیقت تلخ این بود. اما کار بدینجا ختم نشد و عاقبت ملت ناگزیر به اعتراف
شد: در این سی و اندی سال این قدرتطلبان،
دلالان، دو روها، نان به نرخ روزها و احمقهای متعصب بودهاند که امورات کشور را بر
سر انگشتان خود میچرخاندهاند؛ نه قانون، نه دین، نه عدالت، نه انتخاب مردم و نه
هیچ عامل انسانی و ملی میهنی دیگر!
حمید سمندریان همچون بسیاری از ما در چنین
فضایی زیست و رفت. اما برخلاف بسیاری از ما او بیتأثیر و بیتفاوت نرفت. او از انگشتشمار
کسانی بود که با آزادگی این سی و چهار سال پرتلاطم و سخت را دوام آورد، پشت سر
گذراند و عاقبت بر سر آن جان داد. صفت آزادگی که سمندریان شایسته آن شد صفت سختیست!
آنقدر سخت که به دست آوردنش برای بیشتر ما غیرممکن و محال مینماید؛ چرا که سخت
است عزتنفس داشتن و راضی نشدن به فروش انسانیت به هر بهایی. چرا که بسیار دشوار
است نه گفتن به آنچه میدانی انجامش درست و پسندیده نیست ولی مجبور به انجام آنی.
چرا که محال است تصور اینکه کسی از ما توانایی بخشش متجاوزان به حقوق شرف و
انسانیتش را داشته باشد. چرا که بزرگمنشی بسیار میخواهد سخاوتمند باشی در بذل بیچشمداشت
دانش و تجربه خود به دیگران و از همه اینها بالاتر: چرا که انگشت شمارند کسانی که
نترسیدند و نهراسیدند از پرداخت بهای آزاده بودن و سمندریان از اینگونه مردم
آزاده بود.
این روزها درباره حمید سمندریان و کارهای
کرده و ناکردهاش بسیار گفته و شنیدهایم. حمید سمندریان عبور کرد، گذشت و از ما
جلو زد اما تکلیف ما بازماندگان چیست؟ آیا باید به راه او برویم؟ آیا باید در مسیرش
باقی بمانیم؟ آیا باید آرزو کنیم چون او زندگی و مرگ کنیم؟ پاسخ من به این پرسشها
یک کلمه است: نه! آنچه حمید سمندریان انجام داد و آنگونه که او زندگی و مرگ کرد خاص
زیست یک انسان هنرمند آزاده در شرایط مسلط اقلیم خودش بود. اما برای من دیگر زمان
آن نیست که چون سمندریان صبر و سکوت کنم چرا که سکوت امروز نشان بزدلی و دوروییست.
امروز لزومی نیست به مرتبه معلمی سمندریان رسیده؛ شاگرد و مرید تربیت کنم چون همین
تعداد شاگرد که او تربیت کرده برای انتشار وعمل به آموزههایش کافیست. دیگر
صحنه تالارها و مغز من از نمایشنامههای
لازم و فاخر به ترجمه سمندریان پر گشته و لزومی به تکرار آنها نیست چرا که متنهای
نمایشنامهنویسان ایرانی - که سمندریان آن همه به آنها سخت گرفت تا پخته و جلا
یافته شوند- اکنون مستعد جایگزینشدن با
ترجمههای سمندریان گشتهاند. امروز من به هوای تازه به صحنهای بدون سقف و دیوار
نیازمندم. باید به خیابان به میان مردم بروم اما نه برای انقلاب، نه برای ویرانی-
تجربه انقلاب همان یکبار و برای هفتپشتم بس است- باید به خیابان پای بگذارم برای
کشف دوباره تئاتر، برای کشف دوباره زندگی، برای کشف دوباره مردم و خودم!
هنر تئاتر هنری به شدت وابسته به زمینه
جغرافیاییست که در آن به اجرا درمیآید. عجیب و بس غریب خواهد بود که در ایران
امروز زندگی کنی و از سیاست و سیاستبازی مبرا بمانی چرا که زندگی در ایران امروز
تو را به دمدستیترین بهانهها چون تعیین نرخ نان و مرغ و تخممرغ، عملکرد تیم
ملی فوتبال و تولید چادرمشکی به سیاست آلوده خواهد کرد. تئاتر ایران در این سی و
چهار ساله از نیاز واقعی مخاطبانش به دور نگاه داشته شده و حالا معلم تئاتر ایران
با مرگش راه را برای من یکی اینگونه روشن می کند: از نیاز مردم و برای نیازشان
بگو. میپرسی نیاز مردم چیست؟ چشمهایت را خوب باز کن: سی و اندی سال هزینه کردن
قدرت حاکم بر تئاتر ایدئولوژیک را دیدیم و از درون آتش گرفتیم. میدیدیم که چه
سرمایههای هنگفتی برای مهار اندیشه مردم و کانالیزهکردن آن از طریق جشنوارههای
ریز و درشت تئاتری در حال حیف و میل شدن است. میدیدیم که سالهاست مردم و نیاز
واقعیشان فدای حفظ قدرت عدهای اندک و بقای حکومتشان شده. میدیدیم که هنر روشنگر
تئاتر با صرف هزینههای هنگفت به زنجیر کشیده شده تا مردم را از خودشان و حقوقشان
مخفی نگاه دارند. میدیدیم چگونه دل و جرأت را از مردم گرفتهاند به حدی که کسی
جرأت نطق کشیدن ندارد. تئاتر نیاز مردم بود ضروریتر از نان! اما آنها آگاهانه و
هوشمندانه از مردم دریغش کردند.
حمید سمندریان با مرگ و زندگیاش به من آموخت
که خواهان تئاتری در خور نیازمندی مردم ایران باشم. اما من سخت ملاحظهکار شدهام،
تقصیر ندارم؛ سالهاست به این صفت عادتم دادهاند پس معلم پیر باز درسش را تکرار
میکند: به میانشان برو، به میان مردمت، با آنها انس بگیرف دوستشان داشته باش و
سعی کن از آنها بیآموزی؛ آنگاه خواهی فهمید نیازشان چیست. این است تئاتر! هنوز
تردید دارم، میپرسم: چرا خود شما به این پند عمل نکردی یا دست کم چرا به میزانی
کم به آن بها دادی؟! فکرم را میخواند با خندهای تلخ پاسخم میدهد: به شرایط مسلط بر زمان باز میگردد.
ساده و روشن است من حمید سمندریان باید میان ماندن و گسترش تفکرم با تندرویی و
منجر به حذف و تبعید خود شدن یکی را انتخاب میکرد و کردم. او هنوز حمید سمندریان است
و به این راحتیها دست از سر شاگرد تنبل بیحوصله و حواسپرتش برنمیدارد؛ با جدیت و اصرار تکرار میکند: تئاتر را تبدیل به
نیاز کن! بنگر به کشورت، به ایران امروز این کشور به جایی رسیده که درصد بالایی از
مردمش در تأمین احتیاجات اولیهی زندگیشان ناتوان و ناامید ماندهاند؛ ایرانیهای
امروز سخت در طبقه اول هرم مازلو دست و پا میزنند و حتی امید صعود به طبقه دوم
این هرم نیز برایشان رؤیایی گزاف است. درآمد؛ از کدام کار؟ مسکن؛ از کدام پول؟
امید؛ به کدام آینده؟! باور و ایمان؛ به کدام خدا و پیغمبر؟! اینها همه بخشی کوچک
از نیازمندیهای ابتدایی اما بزرگ ملت کشورت شده. تئاتر را به اینها و اینها را
به تئاتر تبدیل کن. رسم آزادگی را با تئاتر و زندگیات به میان مردم برده آن را
انتشار بده و اینها همه کم هنری نیست!
و اینسان است تئاتر، برای من و تنها من، تئاتری
که از سمندریان عبور میکند و به هنر بحقی تبدیل میشود که او آن را شایسته
هنرمندان و مردمش میدانست. این تئاتر دیگر منتظر اجازه و مجوز نخواهد نشست؛ این تئاتر
تمامی وابستگیهایش را به دولت از هم خواهد گسست و برپای خودش خواهد ایستاد. این تئاتر
روشنگر، افشاگر مستند و منتقد بیملاحظه شرایط روز مملکتش خواهد بود! این است ارث
حمید سمندریان برای من و پند آخرش: تئاتر و زندگی را اشتباه نفهم؛ متن خارجی و
ایرانی فرقی نمیکند اما باید هنرمند و شهروند ایرانی بودن اولویت اول تو گردد. به
یقین نمیتوانی جهان رو به ویرانی را مهار کنی اما دستکم می توانی خودت و مردمی
چند را از ویرانی انسانی نجات دهی! روحش شاد!