یکشنبه
Effat


یک یادداشت کوچک بر داستانِ خوش‌مزه

خوشمزه، "خوش‌مزه" نیست. بدمزه است. تلخ است. مثلِ عرق‌سگی‌های وارطان‌ساز! تلخ است، مثل حقیقت. خوشمزه حقیقتِ تلخی است که پنهان از نگاهِ عافیت‌طلب و پاکیزه‌پسندِ جامعه، وجود دارد. که نه؛ آشکارا پنهان خواسته می‌شود. خوشمزه، مثلِ حقیقت، که نه، خودِ حقیقت است؛ چه بخواهیم ببینیم چه نه. کتمان کردنی نیست. و گاه این‌که: خوشمزه می‌تواند در خود ما باشد، در بخشی از خودِ ما که پنهان‌ش می‌خواهیم. در عیان منکرش می‌شویم و در خفا به آن فکر می‌کنیم.
بی‌پرواییِ شفاف و صادقانه‌ی نویسنده ( عفت ) در به تصویر کشیدن این حقیقتِ به‌ظاهر پنهان، ستودنی‌ست. هرچند این داستان، روویِ مرزِ اروتیسم/ اروتیک‌نویسی قدم زده است، و گاهی هم امکانِ لغزیدن‌ش بوده، اما راویتِ صادقانه‌یی‌ست از قصه‌یی / حقیقتی تلخ، و بُرشی کوتاه از زنده‌گیِ مرسوم و متداول و مألوفِ همه‌ی ما. چشم بستن و ندیدنِ عمدی این حقیقت، بی‌انصافی‌ست، و به نوعی ظلم است در حق خودمان و دیگران و جامعه، و حتا ظلمی‌ست آشکار در حق طیفِ خاصی که بازیگرانِ این قصه‌اَند: فاحشه‌ها/ روسپی‌ها/ و بی‌پرواتر و عامیانه‌تر: جنده‌ها! باری، بی‌پروایی نویسنده ستودنی ا‌ست؛ خاصّه این‌که داستان از قلم و نگاهِ موشکافانه‌ی یک نویسنده‌ی زن روایت شده، آن‌هم در جامعه‌یی که - به‌طور مثال - بلند خندیدنِ زنان جُرم محسوب می‌شود، چه رسد به فریاد کردنی این‌گونه!
توضیح کوچک‌تر این‌که: نویسنده بعد از پایان داستان، تکمله‌یی تکان‌دهنده نیز - مصداقِ مطلبِ بالا - آورده که خواندن‌ش به مخاطبانِ داستان توصیه و پیشنهاد می‌شود.  
.
خوشمزه
عفت

- آب مي‌خواي؟
- دوباره خواب بد ديدي؟
- شاشيدم به هرچي كردن و دادنه!
- رويا چراغ گوشيتو روشن كن
خوشمزه مي‌خندد، پتو را كنار مي‌زند. از توويِ كيف قرمزش يك بطري آب معدني لخت و يك قوطي استيل درمي‌آورد.
- آب هستا
- نه خره! عرقِ! از بابام كش رفتم
قوطي را باز مي‌كند روويِ كمد كوتاه رنگ و روو رفته
- اينم ماست و خيار، استكان داري؟
رويا مي‌خندد.
- كُس‌ميخ!
از توويِ كمد كنار تخت دوتا استكان درمي‌آورد.
-كمد صداي مرگ ميده تا حلقشو باز مي‌كني
خوشمزه استكان‌ها را تا نصفه پر مي‌كند.
- چرا مث افغانيا مي‌ريزي؟! كم‌تر!
- رويا! گُه‌خوري نكن!
استكان‌ها را به هم مي‌زنند.
- به سلامتي رويا كوچولو!
- رويا كوچولو از بس گاييدنش پوستش كنده شده!
- مي‌ري دستشويي، با آب و بتادين مي‌شوريش؟
- آره! گه بگيردش.
- اگه يه هفته تعطيل كني، خوب مي‌شه.
- آره! ... دوباره يه كير كلفتِ گال‌گرفته حالشو جا مي‌ياره
خوشمزه کیفش را روويِ تخت خالي مي‌كند، چراغِ گوشي بين رژ لب‌ها، دستمال كاغذي‌هاي قرمز شده مي‌گردد. پمادي كه جعبه‌ی سفيدش سياه شده را جدا مي‌كند.
- مامانم داد.
- دمت گرم! اگه مي‌دونست جنده‌ام نمي‌داد.
- آره ننه‌ی من دل پُري از جنده‌ها داره. به قول خودش شوهرشو ازش گرفتين!
رويا مي‌خندد.
- گرفتنِ ما مث اون سوال تخمي كه ازم پرسيدي
خوشمزه پيك ديگري پر مي‌كند.
- هان! يادته جدي ازت پرسيدم: «رويا وقتي مي‌گن بگير بخواب چي رو بايد بگيري بخوابي؟!»
رويا باز مي‌خندد و شروع مي‌كند به خاراندن بين پاهايش.
- نخارون احمق! به سلامتي مامانم!
- خواب تمام كَسايی كه كردنم رو ديدم. باورت مي‌شه؟!
- رويا! باز شروع نكن.
- نه! مي‌خوام حرف بزنم. اول بابام بود، از پشت كردم. تا آخرِ خواب از كونم درنمي‌آورد. درد داشتم، جيغ مي‌زدم، اما در‌نمي‌آورد. صداي نفس‌هاش جُوون گفتنش توو گوشم مي‌پيچيد. دوستاي بابام از جلو كردنم. يكي از دوستاش دندوناي زردي داشت، وقتي لبامو مي‌خورد سيبلاش مي‌اومد توو دهنم. همه‌ی مشتريام توو خوابم بودن. بوويِ گند عرق، دهن، آب مني سر تا پامو گرفته بود.
رويا بغضش مي‌تركد.
اين خوابْ منو مي‌كُشه!
خوشمزه رويا را بغل مي‌كند. توويِ گوشش آرام زمزمه مي‌كند:
- بيا يه پيك به سلامتي خواب بودنش بخوريم.
رويا خوشمزه را پس مي‌زند.
- چي؟! خواب بودنش؟ مگه هر روز بدتر اين خواب برام نيس؟! مگه كم كير بابامو خوردم.
- رويا تا وقتي كارت همينه، اين خوابام هست.
هر دو پيك‌ها را در سكوت به هم مي‌زنند.
خوشمزه يك‌سر مي‌خورد. پشتش يك قاشقْ پُرِ ماست و خيار. شل مي‌شود روويِ تشك. رويا پيك خالي را مي‌گذارد روويِ ميز. خودش را مي‌چسباند به خوشمزه.
- فك كن! وقتي يكي از مشتري‌هات راست كرده، كيرشو با چسب قطره‌اي بچسبوني به شيكمش.
رويا بلند مي‌خندد
- آروم باش! حالا ناهيد جِرِمون مي‌ده
اسم ناهيد كه مي‌آيد خنده‌اش خاموش مي‌شود
- اگه اين كارو بكنم، ناهيد با چَسبه پيوندم مي‌زنه!
- توو خوابات كه ناهيد نيست. توو خوابات با كير همون يارو كه دندوناي زرد داره اين كارو بكن. با همشون
رويا باز مي‌خندد
- فك كن! اين كپسولا كه باش آتيش خاموش مي‌كنن چسب قطره‌اي باشه!
خوشمزه از خنده سرش را فشار مي‌دهد به سينه‌ي رويا.

- با بابام چي؟
خوشمزه پيك بعدي را سر مي‌كشد. متكا را مي‌گذارد پشتش
- رويا من يه‌بار واقعن دلم مي‌خواست بابام بكندم.
از خواب پريدم رفتم بشاشم. داشت فيلم سوپر مي‌ديد. به تخمش نبود من اومدم. توو دستشويي با ياد بابام جق زدم.
رويا خودش را از بغلِ خوشمزه مي‌كشد كنار
- كجا مي‌ري؟
- مي‌خوام بشاشم
خوشمزه نيم‌خيز مي‌شود. تا بتادين و دستمال را از روويِ كمد برمي‌دارد قوطي ماست و خيار مي‌افتد.
-اَه، تف!
-خوب چراغو روشن كن
-نه
خوشمزه دستمال و بتادين را كه مي‌دهد به رويا مي‌گويد:
-ازم بدت اومد؟
- اون گاله كوت رو ببند!
***
- به خوشمزه بگو سلام منو به حميد برسونه.
رويا چشم غره‌اي به دختر كه دارد دست‌هايش را لاك مشكي مي‌زند مي‌رود؛ لباس براق دختر را چنگ مي‌زند.
- يه‌بار ديگه برا خوشمزه گُه‌خوري كردي، زبونتو از حلقت مي‌كشم بيرون كه ديگه نتوني برا سگم ساك بزني. جنده دوزاري!
- همه مي‌دونن با حميد خوابيده. صبح كه نبودي حميد اومده بود.
باز شدن در اتاق حرف دختر را قطع مي‌كند. مردي لخت مي‌آيد بيرون.
- خَلا كجاست؟
رويا لباس دختر را ول مي‌كند.
- توو راهرو، دري كه پايينش باد كرده
مرد كه مي‌رود تووي راهرو؛ رويا با پايش لاك دختر را از روويِ ميز مي‌اندازد، لکه‌ی سياهي پخشِ سراميك‌هاي گال‌گرفته مي‌شود.
رويا در اتاق را با پا مي‌بندد. كليد از قفل مي‌افتد.
- تف به هر چي دره! پاشو اين درو قفل كن.
- يا قرآن! يه خَلا رفتيا!
- رويا دستش را مي‌گيرد پرتش مي‌كند روويِ تخت.
- براچي با اون حميد اُبنِه‌یي خوابيدي؟
خوشمزه چراغ گوشي را خاموش مي‌كند، سيگاري روشن مي‌كند.
- اون موقع كه ناهيد گفت اون يارو كه يه موش به سر تا پاي حميد مي‌ارزيد خاطرخوات شده گفتي: «من جنده نيستم» بعدم، ناهيدُ به جُوونَم انداختي كه اگه جنده نيست جاش اين‌جا نيست. خانم جنده نيست، صدبار گفتم اين‌طوري نمال!
چشاشو سياه مي‌كنه، رژش مث كون خروس. تو جنده! جز قرمز - مشكي لباس ديگه‌یی نداري؟! رويا تند تند از سر اتاق به ته اتاق مي‌رود: صد دفعه نگفتم خال‌كوبي نكن؟! اونم چي؟ يه لب قرمز روو سينه. لامَسَّب! خودت يه‌كاري مي‌كني پشتت زر زر كنن. ناهيد خوارِ منو مي‌گاد اگه بفهمه با حميد خوابيدي.
رويا سيگاري روشن مي‌كند. مي‌رود طرف كليد چراغ.
- روشن نكن!
پنجره را باز مي‌كند. نفس عميقي مي‌كشد.
- صبح كه شد، شَرِّتُ كم كن! ديگه‌ام كاري به من نداشته باش.
خوشمزه متكا را توويِ دلش فشار مي‌دهد.
- حميدُ بردم توويِ ساختمون نيمه‌كاره. از پله‌هاي نساخته به زور بالا مي‌اومد. ترسيده بود، يه بند مي‌گفت: «برگرديم» بردمش يه‌جايي كه قرار بود اتاق شِه. كنج ديوار از مربعِ روويِ ديوار كه بعدن پنجره مي‌شد نور قرمز تابلوي نئون مغازه‌ی روبرويی توو مي‌اومد. نور قرمز مي‌رفت و مي‌اومد. گفت: «چرا اين‌جا؟» از ترس نمي‌تونست راست كنه. دكمه‌هاي مانتومو كند و نتونست بازشون كنه. هنوز توو نبرده ارضا شد. مرتيكه‌ي زپرتي!
رويا سيگار ديگري روشن مي‌كند. يك ليوان آب را يك ضرب بالا مي‌رود.
- اين جواب سوال من نبود.
خوشمزه بغضش مي‌تركد. متكاي توويِ دلش را پرت مي‌كند.
- با حميد خوابيدم، چون صداش مث همون مردي بود كه توو آسانسور كردم.
هق هق گريه‌اش حرفش را پاره كرد.
- اون‌شب خواب ديدم بابام جاي اون‌رو گرفته. از خواب كه پريدم دلم مي‌خواست بابام بكندم. آخرش مجبور شدم با گريه توو دستشويي جق بزنم.
رويا سيگاري روش مي‌كند مي‌دهد دستش.
سيگار را با ولع مي‌كشد.
- برق رفت. تاريك شد. تاريك، تاريك. فقط نور قرمز كليد زنگ خطر آسانسور بود. كشيدم طرف خودش. نفس نفس مي‌زدم. دلم نمي‌خواست جيغ بزنم. لبامو ليس زد. ته دلم ريخت. بار اولم بود. سينه‌هام تازه در اومده بود. توو گوشم گفت: «نترس. كاريت ندارم. فقط يه حال كوچيك» لبشو گذاشت روو لبم. نذاشت حرف بزنم. زبونمو كشيد توو دهنش. دستشو گذاشت روو چشام، بستم‌شون. دكمه‌هامو باز كرد. دستشو از گردن برد تا نوك سينه‌هام. چشام رو باز كردم ديدم درست همين‌جايي كه الان خال‌كوبي كردم رو بوسيد. اولين‌بار صداي ناله‌ي خودمو شنيدم. دستشو كرد توو موهام. باز زبونش از گردن تا سينه‌هامو رفت. تاب مي‌خوردم. هن هن مي‌كردم. دستش رفت پايين. دكمه‌هاي شلوارمو باز كرده نکرده دستشو گرفتم. گفتم: «نه! پايين نه!» توو گوشم گفت: «نترس کوچولو، اُپِنِ‌ت نمي‌كنم» سرش بين پاهام بوده، هي لرزيدم. شل شدم. اومدم پايين. بلند شد. دستمو گذاشت رووش. اولين‌بار بود دست مي‌زدم. سرمو برد طرفش. گفت: بخور واسم. ليس‌ش زدم. گفت: سفت بخور. گازش بگير. نتونستم. نتونستم، بعد كشيدم بالا گذاشت توو پشتم. دستمو گذاشتم روو آينه‌ی آسانسور. خودشو مي‌كوبوند بِم. ضعف مي‌رفتم. وقتي مي‌رفت توو يه حالي مي‌شدم. داغ، تند، تند به هم مي‌خورديم. ناله مي‌كردم كه آبش اومد. بعد همه‌چي آروم شد. سفت بغلم كرد گفت: دكمه‌هاتُ خودم مي‌بندم.
خوشمزه يك پيك عرق مي‌رود بالا، يك نخ ديگر روشن مي‌كند.
- هيچ‌كس مث اون نيست، هيچ‌كس!


***
کالبد شکافی داستان من
عفت

«زیاد به داستان نزدیک نیست. نیاز به روندی دارد تا با آن هم‌راه شویم. شخصیت‌ها را بهتر بشناسیم و موقعیت‌شان را کامل دریابیم. برای من موضوع داستان به خودی خود اهمیت ندارد.
متن شما به دلیل عدم پرداخت دقیق به تدریج یک‌نواخت می‌شود و جاذبه‌اش را از دست می‌دهد. آسانسور فقط قصه را به زور می‌بندد تمام‌ش نمی‌کند».
نقد استادم را نفهمیدم. تکلیفم هنوز با این داستان کوفتی روشن نبود. درگیر اتفاق‌هایی که داستان را زاییده بود و پس‌لرزه‌های بعد از خواندنش بودم. از همه بدتر حرف‌های رویا بود. روویِ زنگ زدن نداشتم. باید قبول می‌کردم که از دستش داده‌ام. دوستش داشتم، دوستش داشتم چون فاحشه بود. با او که بودم جرأت کردم داستانِ
"خوشمزه" را بنوسیم. داستان اجازه می‌داد که خودم را جای تک تک فاحشه‌ها بگذارم. مزه مزه کردن فاحشه‌گی در داستان، همان لذتی که یواشکی جلوی آینه با مداد رنگی خیسم روویِ لب‌هایم می‌کشیدم را داشت. کنار رویا دوران کودکی‌ام زنده می‌شد. دوستش داشتم چون مرا یاد آن زن می‌انداخت، با این‌که بوویِ او را نمی‌داد. بچه که بودم از گوشه‌ی شکسته‌ی شیشه‌ی رنگی وسط در، کفش‌های پاشنه بلند مشکی‌اش با نگین قرمز یادم مانده بود. جلوباز بود. ناخن قرمز شستش بیرون زده بود. دامن قرمزش تا قوزک پایش ...؛ اما رویا همیشه لاک صورتی می‌زد و دور پای چپش ماری سیاه و باریک چمباتمه زده بود. وقتی فهمید من هم سال مار به دنیا آمده‌ام از کولَ‌م پایین نیامد که روویِ شکمم یک مار خال‌کوبی کند. ترسیدم که یک‌روز، دیگر نخواهم این مار روویِ شکمم باشد. به‌خاطر مادر هم بود، می‌گفت: «خال‌کوبی مال جنده‌هاست».
نمی‌دانم آن زن خال‌کوبی داشت یا نه. بابا چند بار بیش‌تر نیاوردش. از بویش می‌شناختم‌ش. بابا که زن می‌آورد مامان به زور می‌بردم توویِ اتاقش. در را قفل می‌کرد و می‌ایستاد به نماز. ولاالضالین را نگفته گریه نمی‌گذاشت درست قل هو الله احدش را بفهمم.
یک‌بار سر نماز چشمش افتاده بود به آینه، نمازش را شکست. از پشت موهایم را گرفت، آورد وسط اتاق، تا می‌خوردم زد. بابا که کوبید به در اتاق، مادر پرتم کرد گوشه‌ی اتاق. ایستاد به نماز. بابا در را شکاند. با کمربند گوش‌مالیِ حسابی به مادر داد. در بین گریه‌های مادر «به خدا واگذارت می‌کنم» را خوب یادم مانده است. کز کردم کنج اتاق و خرسم را گاز گرفتم. از گوشه‌ی پالتوی مشکی زن دامن قرمز که از کنار درآمده بود توو، فهمیدم کنار اتاق پالتو به دست ایستاده. بویش خیلی نزدیک بود. می‌ترسیدم از اتاق بیرون بروم، ببینم‌ش.
بابا بعد از آن‌شب دیگر آن زن را نیاورد. مادر هم دیگر وقتی می‌دید از سوراخ پیدا شده از شکستی نگاه می‌کنم، دعوایم نمی‌کرد. نماز که می‌خواند چادرش را می‌کشید روویِ صورتش که حواسش به من نرود.
صدای کوبیدن در که می‌آمد، بابا با حوله‌اش از جلو سوراخ رد می‌شد. تا صدای آب‌گرم‌کُن بلند می‌شد مادر سلامش را داده بود. بعضی وقت‌ها فکر می‌کردم ادای نماز خواندن را درمی‌آورد. آخر تا صدای در می‌آمد نمازش تمام می‌شد. دمپایی‌هایش را پا می‌کرد و برای وضوی دوباره فرقش را جلو آینه باز می‌کرد. مادر جز اتاقش همه‌جای خانه با دمپایی بود. می‌گفت: «نجس است» من تا مامان می‌رفت دست‌شویی خودم را می‌گذاشتم توویِ اتاق بابا. بوهای خوب می‌آمد با بوی خوبی که بابا می‌داد فرق داشت. هر دفعه یک بوو. می‌نشستم روویِ متکای بابا. رُژی بود. صورتی، قرمز، قهوه‌ای. مادر ملافه‌هایش را نمی‌شست. تا بابا می‌آمد بدهد خشک‌شویی کلی رنگ به خودش می‌دید. رنگ‌ها را از مداد رنگی‌هایم جدا می‌کردم. یواشکی جلوی آینه مدادهایم را با آب دهان خیس می‌کردم و روویِ لبم می‌کشیدم. مادر که می‌فهمید آن‌قدر توویِ دهنم کوفت که لبم دو تا بخیه خورد. از بیمارستان که آمدیم بغلم کرد. سفت فشار می‌داد به سینه‌اش. کرست نداشت. بوویِ عرق می‌داد. دلم می‌خواست بوویِ آن زن دامن قرمز را بدهد بویش با بقیه‌ی‌شان فرق داشت، تیز نبود . ملایم بود و خنک. مادر هر چه بیش‌تر فشارم می‌داد بیش‌تر نفسم می‌گرفت. اگر مادرم آن زن بود بیش‌تر صورتم را فشار می‌دادم به سینه‌اش که بیش‌تر بویش کنم. اشک‌های مادرم که سرازیر شد روویِ گردنش. گریه‌ام گرفت. غصه‌ام شد به‌خاطر فکری که به سرم زده بود. دیگر نتوانستم از سوراخ دید بزنم. با رویا که بودم نفس‌های کودکی‌ام را می‌شنیدم. جملات داستان از ذهنم می‌گذشت.
با نوشتن داستان «خوشمزه» سر از خطی درآوردم که می‌رسید به تناسخ فاحشه‌گی. بین خواندن داستانم در جلسه بود که با بیرون رفتن بعضی از بچه‌ها - به نشانه‌ی اعتراض - روح فاحشه‌گی در من حلول کرد و من به‌طور رسمی عضو فاحشه‌ی جلسه‌ی داستان شناخته شدم.
جنایت بزرگی کرده بودم. حال تعدادی از دختران جلسه را به هم زده بودم و نفرت رییس جلسه را برانگیخته بودم.
هزاران بار نفرین بر من باد!
بعد از تمام شدن داستان پایان جلسه اعلام شد. مسلم بود در جَوّی که من با قباحت خودم گُه‌مالی‌اش کرده بودم، ماندن جایز نبود. در ضمن با توجه به دوگانه‌گی جنسیت دیگر حرفی باقی نمی‌ماند.
آخر جلسه، بچه‌های قدیم دوره‌ام کردند و کلی پند و اندرزم دادند. آخر به عقیده‌ی آن‌ها داستانْ روویِ اروتیک را هم سفید کرده بود. همان‌جا بود که یاد شبی افتادم که تازه 9 سالم تمام شده بود و من جلوی داماد روسری سر نکرده بودم. مجلس که تمام شد مادر کتک سیری نثارم کرد. خاله‌هایم آن شب کلی نصیحتم کردند اندر باب اهمیت حجاب.
در راه زنگ زدم رویا، با صدای الویش بغضی که از سر کلاس خورده بودمش سر باز کرد. همه‌چیز را تعریف کردم.
جز «بیا آرایشگاه» چیز دیگری نگفت.
توویِ آرایشگاه رویا و مشتری بر سر تخفیف روویِ اپیلاسیون باسن به جان هم افتاده بودند. مشتری اصرار داشت حالا که پایین تنه تخفیف ندارد روویِ باسن، رویا کم‌تر حساب کند و آخر هم کار خودش را کرد. زن که در را بست، رویا با «جنده دوزاریی» بدرقه‌اش کرد.
تمام حرکات و حرف‌های رویا مو به مو یادم مانده است. بارها در ذهنم با تمام جزییات مرور کردم. رویا که رفت جلو آینه آرایشش را تجدید کند نشستم روویِ صندلی جلوی آینه، چشم‌هایم قرمز بود و پف کرده. رویا از آینه توویِ کوکَ‌م بود. همان‌طور که کیفش را پی خط چشمش زیر و روو می‌کرد گفت: آخه یکی نیست به این جنده خانم بگه تو که آب از دستت نمی‌چکه گُه می‌خوری میای پشماتو آرایشگاه بزنی.
خط چشمش را پیدا کرد، چشم چپش را خطی کلفت کشید، توویِ آینه سبک و سنگینش کرد.
- چُس‌تومنَ‌م که از زدن پشمای این جک وجنده‌ها گیرم میاد این‌طوری بگا می‌ره.
رویا خط چشم راستش را کشید. خطش کلفت‌تر و کج شد. توویِ آینه که گندش را دید خط چشم را پرت کرد به طرف آینه. سیاهی باریک روویِ آینه نقش بست. روو کرد به من با چشم‌های تا به تا.
- تو اَم، مثِ سگ از جنده‌ها می‌ترسی ...
بلند داد زد
- فک می‌کنی آشغالن.
انگشت اشاره‌اش را گرفت طرفم.
تو اَم جنده‌ای، تو اون آشغالای مغزتُ به گا می‌دی من کُسمُ! گریه‌اش گرفته بود، اشک سیاه تا لبش آمده بود.
- اصلن همه‌تون جنده‌اید
دستگیره را که گرفتم بروم بیرون، کشیدم طرف خودش. ابروهای تتو کرده‌اش به اَخمَ‌ش نمی‌خورد.
- تو از این‌که فکر کردن جنده‌ای ناراحتی، فکر کردن، فقط فکر ...
هق هق گریه‌اش حرفش را برید. خواستم بغلش کنم. هُلَ‌م داد طرف در.




1 Comments:
Anonymous ناشناس said...
مرسی.تجربه ی خوبی برای من بود.
نوعی حس سبک شدن و رهایی را به آدم می دهد.

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!