پرندهای بر فراز آشیانها ـ بیرون از قفس
طاهره اصغری
با ایرج زهری از طریق عشقم آرتا
داوری آشنا شدم و از همان لحظهی اول
برایم دوستداشتنی بود. در پارک زیبایی در شهر کلن با هم قهوه خوردیم و گفتوگویی
مفصل داشتیم.
در همان نشست اول متوجه شدم که
انسانی است قابلتوجه و پرتجربه.
در نمایشگاهی از آرتا در شهر
هیلدسهایم او نیز حضور داشت و چه افتخاری برای من و آرتا بود. من برای این
نمایشگاه از مجموعه شعرهایی که برای تابلوهای آرتا گفته بودم الهام گرفتم و رقصهایی
را نیز ارائه کردم. ایرج عزیز، پس از برنامه با من گفتوگویی را آغاز کرد. از ضعفها
و قوتهای کار من گفت. من هم با کمال میل گوش دادم. متوجه شدم مرا جدی میگیرد و
با نقدش ارزشی را که برایم قائل است بیان میکند.
با خواندن کتاب «یادها و بودها»
او را کشف کردم، شیفتهاش شدم.
چه خدمتی به ما کرد!
او با فعالیتهایش همیشه خواهان
باز شدن درها به سوی تئاتر، رقص و موسیقی بود.
و چه خدمتی به من و ما کرد، با
جدی گرفتن نسلی چون من.
او با هنر لاس نمی زد، ادا نبود،
ژست نبود. نه، هرگز!
غم او کشورش ایران بود و بازشدن
درها بسوی دیدن، خواندن، دانش، ساختن، تجربه و گفتوگو. آن هم گفتگویی صمیمانه.
او جدی و صمیمی بود.
دوستان هنرمند نزدیک خود را
عاشقانه دوست داشت. آنها را باور داشت.
و بهطور مثال آرتا داوری برای او یک آرمان انسانی و هنری بود.
انسانی که خود را متحول میکرد
تا خود را به تحقق برساند، در چشم او بسیار بسیار قابل احترام بود.
او در هر لحظه به تئاتر در صحنه
بینالملی و ایران میاندیشید. چه در زمان شاه و چه در زمان جمهوری اسلامی آن را
فعال دنبال میکرد. برایش میاندیشید، ترجمه میکرد و بحث می کرد.
هشتم مارس امسال به خاطر معرفی
«من گاو هستم»، رمان عطا گیلانی، به کلن آمده بود و چه حضور باشکوهی!
در حالیکه گونهی کشندهای از
سرطان خون همه نیروی او را گرفته بود، نزدیک نیم ساعت رقصید. چه زیبا!
او با این رقص چه لحظههای
زیبایی را به من بخشید.
پس ازاین رقص بود که تماس تلفنی
بین ما زیاد شد و به همان اندازه اعتماد مابین ما.
به او گفتم میخواهم ببینم که
تاکنون چه کارهایی از گوته به فارسی داریم و پس از اطلاع کافی ترجمه را شروع میکنم.
بسیار خوشحال شد.
و وقتی تکهای از یک ترجمهام از
گوته را برایش خواندم، کیف کرد و پس از آن از من خواست که ترجمه کارهایش را با
توجه به شرایط وقتیام به عهده بگیرم.
بسیار شگفتزده شدم واشک شوق به
چشمانم نشست.
ایرج زهری همواره زندگی را به
مرگ ترجیح داد و به آن شکی نداشت.
زندگی را در طبیعت و حیوان جستوجو
کرد و انسان را در شعر، تئاتر، رقص، موسیقی، علم و دانش.
این انسان عزیز از دیدن خسته نمیشد،
اهل تفکر و حس بود. «با افقهای باز نسبت داشت» و دست خالی نرفت.
من نمیخواهم برای او اندوهگین
باشم. میخواهم او را در کتابهایش مطالعه کنم و به یادش بنویسم و برقصم.
طاهره اصغری
16.05.2012