دوشنبه
طناب/شعری از ابوالفضل حسنی

رد اززیر پا یم طناب.............بالای سرم طنا ب

دستها دوروبرم کف می زنند.................زنگ می خورد

برچسب‌ها: ,

1 Comments:
Anonymous ناشناس said...
چیزی برای گفتن
آفرین شاعر
آفرین!

دهان را که می تکانی باید حرف از آن بریزد
قلب را که می گشایی
باید زنگ عشق به صدا در آید
آفرین شاعر
آفرین

من حالا می فهمم کجا ایستاده ام
و می بینم که تو را می شناسم
می شناختمت
از دلت و دلم
که همیشه برای چیزی می تپید
می تپد

آفرین شاعر
زنده باد شاعر
زنده باد ....
زنده باد!


منوچهر دوستی

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!