



















www.flickr.com
|
باز هم که زنگ زدند در را باز نکردم. رفتم پشت پنجرهی آشپزخانه. میخواستم بهمادر بگویم که کی زنگ میزند. از لای پرده نگاهشان کردم. دیگر صدای زنگ نیامد. با مشت به در کوفت. دیدمش. برچسبها: داستان, دسامبر۲۰۰۷
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|