پنجشنبه
مخملباف و فیلم «فریاد مورچه‌ها» شهرام عدیلی‌پور
همه ی آثار مخملباف خوب نیستند . از اتقاق بیشتر آثار او نه تنها ژرف و جاودانی نیستند بل که دارای خصلتی جنجالی و تاریخ مصرف دار هستند

برچسب‌ها: ,

3 Comments:
Anonymous ناشناس said...
مورچه داره!
چند شب پیش بعد از مدتها انتظار, به لطف دوستی موفق به دیدن آخرین ساخته ی "محسن مخملباف "؛ فریاد مورچه ها شدم .

خب سالها بود که فیلمی از او ندیده بودم . آخرین فیلمی که از او بر روی پرده در خاطر دارم به گمانم فیلم" سکوت" بود که یادم هست در سالن سینما" رادیو سیتی رشت" تنها 3 نفر بودبم برای دیدن این فیلم!

بعد هم فیلمهایی ساخت مثل" تمرین دموکراسی" و... بعد هم که از این آب و خاک کوچ کرد...

و دیگر از او چیزی ندیدم تا این "فریاد مورچه ها"!

فبل از شروع فیلم انتظار شق القمر نداشتم از او, چرا که دندان طمع را از این فیلمساز سالهاست که مثل بسیاری دیگر از جای کنده ام!

اما بعنوان یک مخاطب وقتی 2 ساعت وقت خودم را پای دیدن فیلمی میگذارم انتظار دارم از کارگردان که حداقل به شعورم توهین نکند.

فیلمی پر از شعار و خام دستانه از آدمی که به نظرم هدر رفت!

فرض کن در سکانسی زن و مرد فیلم سر بچه دار شدن با هم اختلاف دارند و مرد با دیالوگ هایی بسیار شعاری می گوید که نمی خواهم موجودی را به روی زمین اضافه کنم که مثل خودم آویزان و سربار جامعه شود!

افکاری ابتدایی و دستمالی شده که سالها پیش دیگرانی گفته و فکر کرده اند.

و فیلمساز صاحب قریحه ی ما تازه دوزاری اش افتاده و به قولی چشمش به سو آمده!

حیف از خانم " ماه نور شادزی" یا همان" لونا شاد" خودمان که خودش را در این فیلم مفتضح کرد.

چندی پیش "امیر قادری" در هفته نامه ی "شهروند" پرونده ایی خواندنی برای "مخملباف" جمع و جور کرد که در آن حرف آخر این بود که فیلمساز صاحب نام پیشین بادکنکی بیش نبود و همه اش تو خالی بود." امیر" در نوشته ی مستدل خودش به هزار و یک دلیل قانع کننده ثابت کرد که از اول هم حضرت ایشان با بوق و کرنا ی الکی پدیده ایی چون" مخملباف" شد !

هر چند که بسیار با این مجموعه نقد, برخورد بد شد و آن را توطئه ایی پنداشتند از جانب "محمد قوچانی" و تیم اش!

اما باور کنید نشان دادن تن لخت" لونا شاد" و آلت های آویزان! هندوها در رود گنگ سینما نیست!

"مخملباف" واقعا تمام شد و بقول "مش قاسم" دایی جان ناپلئون دود شد و رفت در هوا!

Anonymous ناشناس said...
مخملباف اسطوره ماست؛

فرم و قالب را در اوج خود دارد در آثاري مانند : دستفروش، هنر پيشه، گبه و ناصرالدين شاه آكتور سينما و ...
محتواي ژرف و بلند در آثاري مانند : دستفروش، بايسيكل ران و ...
شهامت و جاه طلبي در آثاري مانند : عروسي خوبان، شب‌هاي زاينده رود، فرياد مورچه ها
و در نهايت اين را هم بدانيم كه بزرگ‌ترين خصوصيت مخملباف يكروئي و عدم تظاهر آن است و مهم‌تر از آن پويائي و نو گرا بودن آن حتي اگر به مذاق احمق‌هائي مثل قوچاني خوش نيايد.

آبي كه بر آسود زمين‌اش بخورد زود دريا شود آن رود كه پيوسته روان است

اما بايد پذيرفت كه مخملباف از «سكوت» به بعد در زمينه‌اي گام زد كه راهي جز زوال در آن نبود، سينمائي كه چندان نام سينما ندارد بلكه بيشتر فيلم است. اما به نظر مي‌آيد مخملباف در اين آثار ناگزير به تبعيت از شرايط بوده است. اصولا در زماني كه فشار و اختناق در جامعه بر هنرمندان سايه افكند هنر در لفافه و نماد و سمبل غوطه مي‌خورد و آن‌جاست كه سر از جاهائي در مي‌آورد. بعد از ديدن فيلم‌هائي مثل سكوت و سفر قندهار از مخملباف نااميد شده بودم و بيشتر غمگين كه چگونه مي‌شود منبعي از ذوق و استعداد و تفكر را كور كرد. بعد از آن بود كه فيلم‌نامه‌اي به دستم رسيد كه از سد ارشاد خاتمي نتوانسته بود بگذرد نام‌اش «فراموشي» بود، كاري كه شايد خيلي مخملباف را به سينماي خودش نزديك مي‌كرد اما حيف...

اما دوستمان به قوچاني و دار و دسته‌اش اشاره كرده بود؛ جريان اصلاح‌طلبي در ايران دچار يك تناقض بسيار بزرگ و آشكار است كه نمي‌فهمم چرا پرستندگان آن از آن سر در نمي‌آورند؟! اصلاح‌طلبان به هيچ وجه به آزادي معتقد نيستند بلكه تلاش مي‌كنند طنابي كه بر گردن ملت آويخته‌اند را درازتر كنند و اگر كسي در تلاش بود آن طناب را پاره كند بلائي به سرش مي‌آورند كه به جلادترين بنيادگراها پناه ببري. فرقي بين قوچاني كه «مخملباف عليه مخملباف» ترتيب مي‌دهد و روح‌الله حسينيان كه «سكس و عرفان!!!» را تحليل مي‌كند وجود ندارد جز اين‌كه شعاع دايره ذهني حضرات در حد چند ميليمتر متفاوت است و آبشخور ذهني هر دو يكسان است و از ديد ايشان هر آن‌كس تصوير برهنه زني را نشان دهد ملحد، كافر، سطحي، حزب باد، جو گير، سودجو و غيره است. فقط متاسفم براي كساني كه معيار آزادي شان را با دروغ‌گوياني مثل قوچاني و خاتمي و امثال‌هم مي‌سنجند و هيچ گاه هم نمي‌انديشند كه چه توهيني به شرف آزادي روا داشته‌اند.

Anonymous ناشناس said...
شاعر جوان معاصر (پژک صفري) يک شعر دو سطري دارد که در اين جا هم مثل خيلي جاهاي ديگر کار و بار و تقدير ماست:
ريدن، ريدن، و باز ريدن
در گه غرق شدن

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!