چهارشنبه
جُستار/بهروز شیدا


راه­ِ مزارِ شمشیرکجا است؟
از «دوران مشروطیت» تا بعد؛ نگاهی به سه تمثیل و سه نمایش­نامه
بهروز شیدا


در میان همه­ی پهنای افق تاریخِ ایران «دوران مشروطیت»، انگار، پهنه­ای دیگر است؛ پهنه­ای که نه از باغ طلوع خالی می­شود، نه از زخمِ غروب؛ پهنه­­ی آفرینش­ها، آیین­ها، حسرت­ها، پندها، پژوهش­ها. در گوشه­ای از این پهنه نمایش­نامه­های فتحعلی آخوندزاده نیز خود می­نمایند؛ نخستین نمونه­های یک نوع ادبی. نمایش­نامه­های فتحلی آخوندزاده چه­گونه ­اند؟ چه می­گویند؟ چه­گونه چه می­گویند با نمایش­نامه­های بعد از خود؟ به شباهت­ها و تفاوت­های ساختِ سخنِ سه تمثیل فتحعلی آخوندزاده با نمایش­نامه­هایی از اکبر رادی، گوهرمراد، بهرام بیضایی نگاه کنیم؛ به شباهت­ها و تفاوت­های ساختِ سخن وکلاء مرافعه، موسی ژوردان: حکیم نباتات و درویش مستعلی­شاه مشهور به جادوگر، ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر با منجی در صبح نمناکِ اکبر رادی، وای بر مغلوبِ گوهرمراد، جنگنامه­ی غلامانِ بهرام بیضایی. نگاه کنیم.
1
وکلاء مرافعه
تمثیلی است در سه مجلس. افراد اهل مجالس عبارت اند از: سکینه خانم: خواهر مرحوم حاجی غفور، دختر هجده ساله، گل صباح: کنیز وی، عزیز بیک: نامزد سوگلی او، زبیده: عمه­اش، آقا حسن: تاجر، آقا کریم: دلال­باشی، آقا سلمان: وکیل مرافعه، پسر الکچی، آقا مردان: وکیل مرافعه، پسر حلوائی، آقا عباس: برادر زینب، متعة حاجی غفور مرحوم، نصیر فراش، داروغة بازار: با چهار نفر عمله، هپو، شیدا، قربانعلی، و خلیفه، حاکم شرع، بدل و قهرمان و غفار و نظر: چهار نفر سرباز، آقا رحیم، آقا جبار، آقا بشیر و آقا ستار: حاشیه نشینان محکمة مرافعه، فراشباشی، زینب: متعة حاجی غفور، طفل هفت ماهه، اسد: نوکر حاکم شرع.1
حاجی غفور درگذشته است؛ زینب، «متعه»­ی او، به ناحق خود را وارث او می­داند. سکینه، خواهر او وکیلی استخدام می­کند تا حق خویش بگیرد. زینب نیز وکیلی استخدام کرده است؛ دو وکیل و حاکم شرع تبانی کرده­اند، تا ماجرا را در جهت منافع خود حل کنند. «شاهزاده» تبانی­ی آن­ها را درمی­یابد، طرح آن­ها را خنثا می­کند، حق را به صاحب حق می­رساند.
موسی ژوردان: حکیم نباتات و درویش مستعلی­شاه مشهور به جادوگر تمثیلی است در چهار مجلس. افراد اهل مجالس عبارت اند از: موسی ژوردان پاریسی: حکیم نباتات، چهل ساله، حاتم­خان­آقا تکله مغانی قراباغی: بزرگ اوبة خود، شصت­وپنج ساله، شرف­نساخانم: دختر بزرگ او، شانزده ساله، گل­چهره: دختر کوچک وی، نه ساله، شهربانو­خانم: زنش، چهل­وپنجساله، شهباز بیک: برادر زاده و نامزد دختر بزرگ حاتم­خان­آقا، بیست­ودوساله، خان پری: دایة شرف­نساخانم، چهل ساله، درویش مستعلی­شاه عراقی، مشهور به جادوگر: پنجاه ساله، غلامعلی عراقی: شاگرد او، سی ساله.2
مسیو ژوردان، گیاه­شناس فرانسوی به قفقاز آمده و در خانه­ی حاتم­خان­آقا مهمان است. حضور او به وسوسه­های شهباز بیک دامن می­زند. شهباز بیک تصمیم گرفته است، به ­هم­راه مسیو ژوردان، برای ادامه­ی تحصیل، به پاریس برود. نامزد او، شرف­نساخانم، و زن عموی او، شهربانوخانم، با سفر او مخالف اند. آن­ها از مستعلی­شاه جادوگر می­خواهند که به نیروی جادو از سفر شهباز بیک جلوگیری کند. مستعلی­شاه همه­ی تلاش خویش را به کار می­برد. ژوردان به پاریس بر می­گردد. شهباز بیک در ایران می­ماند.
ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر تمثیلی است در چهار مجلس. افراد اهل مجالس عبارت اند از: ملا ابراهیم خلیل کلدکی: کیمیاگر، ملا حمید ساموقلو: شاگرد او، درویش عباس ایرانی: نوکرش، حاجی کریم: زرگر نخوئی، آقا زمان: حکیم نخوئی، ملا سلمان: پسر ملاجلیل عالم نخوئی مرطوب و قوی هیکل، مشهدی جبار: تاجر نخوئی، صفربیک: ارباب نخوئی، شیخ صالح خاچمزی، حاجی نوری: شاعر نخوئی.3
ملا ابراهیم خلیل کلدکی به تفلیس رفته، رخصت گرفته، در کوه­های خاچمز کیمیا می­سازد. او اکسیری ساخته است که به کمک آن مس به نقره تبدیل می­شود. همه­ی اهالی­ی نخو به طمع ثروت فریب او را می­خورند. تنها «شاعر نخوئی» است که به فرمان عقل در برابر مردم طماع می­ایستد.
2
منجی در صبح نمناک نمایش­نامه­ای است در هفت پرده: استریپ تیز می­کنند، چشم افعی، شب آهسته می­دمد، بگو، مهربان، بگو، یک ترانة پاییزی، شاخة جوان، قُقنوس قُله­های من. نقش­های نمایش­نامه عبارت اند از: محمود شایگان: نمایشنامه­نویس، چهل ساله، کتایون شایگان: زنش، سی­وشش ساله، پرویز طلایی: مدیر کل ادارة نگارش، چهل ساله، مینو طلایی: زنش، سی­وسه ساله، استیانا مجد: دانشجو و خبرنگار روزنامة آرمان، حسین حشمتی: دانشجو و عکاس روزنامة آرمان، جعفر قوانلو: صاحب امتیاز و مدیر ماهنامة طلوع، بیژن فلسفی: منتقد هنری طلوع و سایر مطبوعات، ابوالحسن زنگنه: مدیر انتشارات موج، علی گوهری: کارگردان تآتر، طوبی: خدمتکار خانة شایگان، سه مرد: مأموران ساواک.4
بهار سال 1357 هجری­ی شمسی است. از عمر رژیم پهلوی چندان باقی نمانده است. محمود شایگان نمایش­نامه­نویسی است نام­آور؛ با زنی سطحی و مبتذل. قرارداد چاپ آخرین نمایش­نامه­ی خود، منجی در صبح نمناک، را با مدیر انتشارات موج امضاء کرده، چکی به عنوان پیش­پرداخت گرفته و آن را به زن­اش هدیه داده است، اما نمایش­نامه توسط اداره­ی نگارش توقیف شده است. مدیر انتشارات موج به او پیش­نهاد می­کند، در مقابل چکی که دریافت کرده است، یکی از نمایش­نامه­های قدیمی­­اش، که از ارزش هنری­ی برخوردار نیست، چاپ شود. محمود شایگان نمی­پذیرد. هم­سر او خانه­ی مسکونی­شان را می­فروشد و به کانادا، نزد فرزند مشترک خود و محمود شایگان می­رود. در این میان حسین حشمتی، در یک گفت­وگوی پرتنش و نفرت، تفرعن و خودفروشی­ی محمود شایگان را محکوم می­کند. محمود شایگان سرانجام خودکشی می­کند.
3
وای بر مغلوب نمایش­نامه­ای است در سه پرده. آدم­های نمایش­نامه عبارت اند از: خانم، سکینه، خدیجه، سودابه، سوسن، پسرعمو.5
خانم، که پس از مرگ هم­سرش دچار جنون شده است، به هم­راه دو دخترش، سودابه و سوسن، و دو خدمت­کار پیر، سکینه و خدیجه، در خانه­ای بزرگ زنده­گی می­کند. دخترها کوچک­ترین توجهی به مادر خود ندارند، خدمت­کاران پیر نیز از دست او به ستوه آمده­اند. روزی مرد جوانی به خانه­ی آن­ها می­آید، خود را پسرعموی شوهر خانم معرفی می­کند. مرد جوان نامه­ی تسلیتی از طرف پدر خود برای خانم آورده است. خانم از مرد جوان خواهش می­کند پیش او بماند. در این میان دخترها سر می­رسند، به مرد جوان اظهار عشق می­کنند و از او می­خواهند آن­ها را ترک نکند. سرانجام مرد جوان خانم را به خانه­ی خود می­برد. خانم مرد جوان را می­کشد.
4
جنگنامه­ی غلامان تقلیدی است در یک مجلس. مقلد­ها عبارت اند از: الماس [سیاه]، یاقوت [معروف]، مبارک [ترگل]، پهلوان ببراز، پهلوان شیرباش، پهلوان اژدر، و کمک­بازی­ها که به جای ارواح نیز پدیدار می­شوند.6
سه سیاه، هر یک با بقچه­ای بردوش، وارد می­شوند. هریک از آن­ها غلام یک پهلوان اند؛ الماس غلامِ پهلوان ببراز، یاقوت غلامِ پهلوان شیرباش، مبارک غلامِ پهلوان اژدر. پهلوان ببراز قول داده است خواهرش، ترگل، را به زنی به پهلوان شیرباش بدهد. ترگل اما، به معروف دل­باخته و به هم­راه او گریخته است. سه پهلوان در جنگ با دشمان اند و آرزو دارند ترگل و معروف نیز در میان دشمنان باشند تا به سزای عمل خویش برسند. از جنگ با دشمنان اما، جز شکست نصیب نمی­برند. سر یکی­شان به خاک می­افتد، دیگری مجروح می­شود، سومی را به اسارت می­برند. آن­گاه دو تن از سیاهان لباس مبدل از تن درمی­آورند. معروف خود را به شکل یاقوت و ترگل به شکل مبارک درآورده بوده است تا از انتقام پهلوانان در امان باشند.
5
در میانِ سه تمثیلِ فتحعلی آخوندزاده وکلاء مرافعه پایانی خوش دارد. ناگهان «شاهزاده» از همه­ی ترفندهای فریب­کاران خبردار می­شود، نقاب از چهره­ی آن­ها برمی­دارد، عدالت را برقرار می­کند: «بلی، حاجی داروغه، خیال آقا مردان و آقا سلمان را فهمیده به شاهزاده حالی کرده بود. و شاهزاده به بطلان عمل آنها، لازمة تدبیر بجا آوردند. حالا تقصیر این دو نفر به ثبوت رسیده است. به من فرمایش شده که آنها را الان به حضور شاهزاده ببرم.»7 در موسی ژوردان: حکیم نباتات و درویش مستعلی­شاه مشهور به جادوگر، و ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر اما، پایانِ خوشی نیست.
در موسی ژوردان: حکیم نباتات و درویش مستعلی­شاه مشهور به جادوگر شهربانوخانم و شرف­نسا خانم قادر می­شوند، به نیروی جادو، شهباز بیک را از سفر به پاریس بازدارند و موسی ژوردان را فراری دهند. در پایان تمثیل شهربانوخانم و خان پری سخن می­گویند: «شهربانوخانم: خان پری دیدی که چه شد؟ خان پری: خانم من به شما نگفتم از دست این درویش هیچ چیز جان در نمی­برد ... شهربانو خانم: بلی بعد از این، آن تعجب نیست. عجب آن است که مردها همیشه به ماها می­گویند؛ به جادو باور نکنید. چگونه باور نمی­توان کرد که آدم به چشم خود چنین کارها را می­بیند! خان پری: ایه، خانم مردها اگر عقل دارند چرا ما آنها را در هر قدم هزار بار گول می­زنیم، هرچه می­خواهیم می­کنیم.»8
در ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر مردم یک روز زودتر از آن­چه ملا ابراهیم خلیل گفته است به جست­وجوی مس­هایی که نقره شده است، به سراغ او آمده­اند. ملا ابراهیم خلیل به آن­ها می­گوید به دلیل آن که زود آمده­اند، طلسم باطل شده است. سرانجام تکلیف می­شود که بروند و سی­ویک روز دیگر باز گردند. حرف آخر را ملا ابراهیم خلیل می­ز­ند: « تکلیف شما این است که الان آفتاب غروب نکرده خودتان را به این دهات نزدیک برسانید، تا مدت تکمیل اکسیر آینده یعنی پس از سی و یکروز دیگر باز اینجا برگردید در عوض همان جزوی پنجهزار منات پولتان که به جهه پاره­ای ضروریات لازمه بالکلیه به مصرف رسیده است نقره­تان را گرفته ببرید به شرط آنکه قبل از رسیدن خبر من به شما، درآمدن سبقت نکنید ... به خواست خدا تا آن وقت چاره­ای پیدا می­کنم که دیگر رویتان را نبینم.»9
پایانِ ناخوش ِتمثیلِ موسی ژوردان: حکیم نباتات و درویش مستعلی­شاه مشهور به جادوگر، را از زاویه­ی چه­گونه­گی­ی زنان بخوانیم؛ پایانِ ناخوشِ ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر را از زاویه­ی چه­گونه­گی­ی توده­ها. در موسی ژوردان: حکیم نباتات و درویش مستعلی­شاه مشهور به جادوگر سه زن، شرف­نساخانم، شهر­بانوخانم، خان­ پری، در برابر سفر شهباز بیک به پاریس می­ایستند؛ در برابر تجدد. آن­ها به یاری­ی مستعلی­شاه سبب می­شوند، شهباز بیک از سفر به پاریس باز بماند. زنان چنان در دام جهل اسیر اند که مستعلی­شاه خود نیز شگفت­زده می­شود: «... این طایفة زنان عجب بیچاره و ساده­لوح می­شوند! بدون تصور و تأمل باور می­کنند که من در قراباغ نشسته پاریس را در طرفه­العین زیر و رو می­توانم کرد، و یا مریخ من در آن طرف ارس گردن موسی ژوردان را وقت رفتن می­تواند بزند!»10 پس بخوانیم: در موسی ژوردان: حکیم نباتات و درویش مستعلی­شاه مشهور به جادوگر سنت برابر است با شر؛ زن برابر است با سنت؛ زن برابر است با شر.
در ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر، توده­ها مزرعه­ی حاصل­خیز فریب اند؛ ملاحمید ساموقلو، درویش عباس ایرانی، حاجی کریم، آقا زمان، ملا سلمان، مشهدی جبار، صفر بیک، شیخ صالح چالمزی، همه، به طمع، به فریب ملا ابراهیم خلیل تن می­دهند. آن­ها در زیارتِ ملا ابراهیم خلیل از یک­دیگر سبقت می­گیرند: «اولاً مقصود کلی زیارت آن جنابست. ثانیاً هر یکی تحفة محقری به خدمت ایشان آورده­ایم، اگر قبول افتد، التفات خود را از ما دریغ ندارد.»11 پس بخوانیم: در ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر سنت برابر است با شر، توده برابر است با سنت، توده برابر است با شر.
پایان­ منجی در صبح نمناک، و وای بر مغلوب چه­گونه کجا رقم می­­خورند؟
6
در نمایش­نامه­ی منجی در صبح نمناک پایان خوشی نیست؛ راه پایان خوش اما، با طلوع نور از چهره­ی استیانا مجد باز است. پایانِ منجی در صبح نمناک با خودکشی­­ی محمود شایگان رقم می­خورد: «و شلیک یک گلوله. سر تکان می­خورد و آهسته به پشت می­افتد، و دست با یک پارابلوم از دستة صندلی آویزان می­شود ... بیرون مه زلال شده، درختان خرم اقاقیا و نارون زیر باران این صبح نمناک آهسته می­رویند و استیانا در ردای سفید خود مثل شمایلِ قدیسان ایستاده است و اشعة طلایی نور از سیمای تابان او نرمک نرمک می­تراود ... یک باریکه دود از پشت صندلی.»12
در نمایش­نامه­ی وای بر مغلوب پایان خوشی نیست. پایان وای بر مغلوب با قتل مرد جوان توسط خانم رقم می­خورد: «... مرد جوان دهن دره می­کند. لحظه­ای بعد خانم وارد صحنه می­شود ... کارد بسیار بزرگی به دست دارد ... مرد جوان متوجه نیست ... خانم درست بالا سر مرد جوان رسیده است، آرام آرام کارد را بالا می­برد و پرده آهسته بسته می­شود، پرده که بسته شد، نعرة مرد جوان تمام صحنه را پر می­کند. فریاد مرد جوان وای! وای! وای!»13
پایان ناخوشِ منجی در صبح نمناک، و وای بر مغلوب را از زاویه­ی چه­گونه­گی­ی زنان و توده­ها، هر دو، بخوانیم. در منجی در صبح نمناک چه­گونه­گی­ی زنان را در چهره­ی دو زن می­خوانیم: کتایون شایگان، استیانا مجد. کتایون شایگان چک اهدایی­ی محمود شایگان را خرج کرده است، محمود شایگان را به چاپ نمایش­ بی­ارزش­اش تشویق می­کند، به جنبه­های خودنمایانه- متجددانه­ی زنده­گی معتاد است، از مالکیت اشیاء هویت می­گیرد، جهان را بر محور جسم خویش می­چرخاند، هم­سر خویش را بی­خانمان رها می­کند، مردم تهی­دست را تحقیر می­کند. محمود شایگان همه­ی ویژه­گی­های هم­سرش را در صورت او چنین پرخاش می­کند: «اگر تو امشب به خاطر یک تآتر دانشجویی سه ساعت زیر دستان سلمانی نشسته­ای و خودت را زراندود کرده­ای، برای این نیست که از نقش نعش خسته شده­ای و می­خواهی بازیگر یک نقش عمده باشی؛ برای این است که خودت را در کنار من کمرنگ و پلاسیده حس می­کنی ... و برای همین است که اگر هزار راه درست و سر راست پیش پایت باشد، تو همیشه هزار و یکمین را انتخاب می­کنی که پر از مارپیچ و سنگلاخ است. و آن هم جریحه­دار کردن غرور مردمی است که عزت نفس دارند و متواضعند و به نام زندگی فقط کود تحویل دنیا نمی­دهند. این است که هر روز پیرتر می­شوی؛ اما رشد نمی­کنی. هر روز بیشتر خودت را بزک می­کنی؛ ولی باز هم زائده، بدلی، تحمیلی و قلابی هستی. آخر تو بدون یک مانتو چه هستی زنک؟»14 استیانا مجد در نقطه­ی مقابل کتایون شایگان ایستاده است. نمایش­نامه­ی منجی در صبح نمناک را برای محمود شایگان تایپ می­کند، محمود شایگان را به مقاومت در برابر نظم حاکم تشویق می­کند، به معنویت هستی دل بسته است، فداکاری را می­شناسد، مردم تهی­دست را دوست دارد. استیانا مجد جهان خود را چنین تصویر می­کند: «من دو سال برای آرمان مطلب نوشتم. نقد و مقاله و گاهی داستان. آرزو داشتم یک روز به طور مستقل و حرفه­ای نویسنده بشوم. برای محرومان و مردم ناامید و خشن قلم بزنم، امید بدهم، و با ظرافت­های زندگی آشنای­شان کنم. که با نشاط و فروتنی زندگی کنند و به نیکی و پاکی و زیبایی ایمان بیاورند ... من فردای خودم را انتخاب کرده­ام.»15 پس بخوانیم: در منجی در صبح نمناک تجددِ مبتذل برابر است با شر؛ زن برابر است با دوگانه­گی؛ نیمی تجدد مبتذل، نیمی غنای آرمان؛ زن برابر است با دوگانه­گی­ی شر - خیر؛ توده­ها در تقابل اند با تجدد مبتذل، توده­ها برابر اند با امکان تحقق غنای آرمان؛ توده­ها برابر اند با خیر.
در وای بر مغلوب با پنج زن روبرو هستیم؛ در آن میان سودابه، سوسن؛ دو تمثیلِ تجددِ مبتذل: بی­احساس، بی­مسئولیت، برده­ی جسم، فرصت­طلب، سطحی، بی­­اعتقاد. خدیجه، سودابه و سوسن را افشاء می­کند:«والله، اولش یه آقای خوش بروبالا و خوش پوش اومد و با سوسن خانم رفتن. یه دقه بعدش یه آقا همچی توپول و موپول که ریش قائمه­ای داشت اومد و با سودابه خانم رفتن ددر.»16 پس بخوانیم: در وای بر مغلوب تجدد مبتذل برابر است با شر، زن برابر است با تجدد مبتذل، زن برابر است با شر.
چه­گونه­گی­ی تودها را از زبان مرد جوان بشنویم؛ از زبانِ هم­صدای تمثیل­های تجدد مبتذل: «براتون بگم که ... خب دیگه ... من یه آدم عجیب و غریبی هستم ... خوش ندارم با همه نشست و برخاست بکنم ... از طبقة گداگشنه بدم میاد، همه­شون پرمدعان، مثل این که از همه چیز دنیا سر در میآرن، همه­شون حسود و خودخورن، خیالاتی­ن. اما آدمای مرفه، جالب­ترن. خیالشون راحته، غصة هیچ چیزو نمی­خورن ...»17 پس بخوانیم: در وای بر مغلوب توده­ها در تقابل اند با تجدد مبتذل، تجدد مبتذل برابر است با شر، توده­ها برابر اند با امکان تحقق غنای آرمان، توده­ها برابر اند با خیر.
پایان جنگنامه­ی غلامان چه­گونه کجا رقم می­­خورد؟
7
جنگنامه­ی غلامان پایانی خوش دارد. ترگل و معروف به وصال هم می­رسند، سه پهلوان شکست می­خورند، الماس ابزار جنگی­ی پهلوان ببراز را به زمین می­کوبد؛ پس از آن­که شعری عاشقانه می­خواند: «نگاه کن خیر ندیده، برام نقشه کشیده./ کمند گیسوانش، برام تاری تنیده./ دو ابروی چنانش، چو خنجرها خمیده./ بدان تیر نگاهش، کمانش را زهیده./ زده بر قلب یاری، که خونش را مکیده ... ناگهان کیسه را دور سر می­چرخاند و به زمین می­کوبد ...»18
پایان جنگنامه­ی غلامان را از زاویه­ی چه­گونه­گی­ی زنان و توده­ها بخوانیم: در جنگنامه­ی غلامان تنها یک زن حضور دارد: ترگل. هم او است که در برابر دو پهلوان خون­ریز شورش کرده است، به عشق پای­بند است، منادی­ی صلح است، از شورش نمی­هراسد. ترگل در بی­مکانی و بی­زمانی­ی جنگنامه­ی غلامان صدای خویش را چنین بلند می­کند: «... من یه مرد می­خوام نه یه پهلوون ... لعنت به همه­ی شما؛ زندگیم پر از پهلوون شده. اگر همه بجنگند کی آشتی کنه؟ اگر همه خراب کنند دیگه کدوم زندگی؟»19 پس بخوانیم: در جنگنامه­ی غلامان تحقق عشق برابر است با خیر، زنانه­گی برابر است با تحقق عشق، زنانه­گی برابر است با خیر.
چه­گونه­گی­ی توده­ها را در رفتارِ الماس جست­وجو کنیم. الماس از جدال با خویش سرافراز بیرون می­آید: ترس را دفن می­کند، به دریای آزادی می­زند: «... اون نوکر خودش بود و آقای خودش، اون یکی کنیز خودش بود و خانم خودش، چرا من نتونم؟ نمی­شه آرد به صورت مالید، نمی­شه توی آینه نگاه نکرد. الماس، تو همیشه می­خواستی بری صیادی لب دریا. خب، حالا بهترین وقته. بله که می­تونم!- بری که برنگردی. خوب رفتی ارباب که از دستت رها شدم. از فرمون دادنات، چشم غره­هات، تفاخرت، تو سرزدنات؛ حالا نوکر خودمم و ارباب خودم!»20 پس بخوانیم: تحقق آرمان آزادی برابر است با خیر، توده­ها برابر اند با امکان تحقق آرمان آزادی، توده­ها برابر اند با خیر.
روشن­فکران در پایان­­های موسی ژوردان: حکیم نباتات و درویش مستعلی­شاه مشهور به جادوگر، و ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر چه­گونه کجا ایستاده­اند؟
8
در تمثیل­های موسی ژوردان: حکیم نباتات و درویش مستعلی­شاه مشهور به جادوگر، و ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر هیچ کس به صدای روشن­فکران گوش نمی­گشاید. آن­ها نمی­توانند پایان ماجرا را تغییر دهند. در موسی ژوردان: حکیم نباتات و درویش مستعلی­شاه مشهور به جادوگر، موسی­­ ژوردان و شهباز بیک حاملِ اندیشه اند. اولی از هوای تاریک می­گریزد، دومی تسلیم می­شود. صدای آن­ها تنها است؛ هر چند درهم می­پیچد: «حیف است مثل شهباز بیک جوان زیرک و صاحب سواد، زبان فرنگ نداند. من تعهد می­کنم او را پاریس برده زبان فرنگی یاد داده راهش بیندازم ... عموجان، قربان سرت، همچو که هر دو به فائدة سفر اقرار آوردید اگر خوشبختی مرا می­خواهید مرخصم بفرمائید با موسی ژوردان بروم ... نمی­دانی که همسران من همه نوکری کرده، صاحب معرفت شده، حرمت و عزت یافته، خوشبخت گشته­اند. من مانده­ام در میان این نیزار بی­نام و نشان.»21
در ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر حاجی نوری حامل اندیشه است؛ مردی که از جهل می­گریزد، عدالت را خوش می­دارد، بوی فریب را می­شناسد، توده­ها را در سرنوشت خویش مقصر می­یابد. حاجی نوری هم ارزش «اکسیر» صنعت را می­شناسد هم «اکسیر» هنر خویش را: « ... صنعت هر کس برای خودش اکسیر و مایة گذران اوست. دیگر چه لزوم کرده پشت سر کیمیاگرها بیفتد. من ملا ابراهیم خلیل را ندیده­ام اما بفراست می­دانم دستگاه عوام فریبی باز کرده است ... هنر من در حقیقت اکسیر است، اما چنانکه شما می­گوئید، برای اکسیر لامحاله فلزات دیگر لازم است که تأثیر آن را قبول کند. همچنان برای هنر من هم ارباب ذوق و کمال و معرفت لازم است تا قدر اشعار مرا بدانند. در صورتی که از بدبختی من در میان همشهریهایم که شما هستید، نه عقل و کمال باشد و نه شوق و ذوق، در این صورت از هنر من چه فایده حاصل خواهد شد، و شعر من به چه کار خواهد آمد؟»22
روشن­فکران تمثیل­های موسی ژوردان: حکیم نباتات و درویش مستعلی­شاه مشهور به جادوگر، و ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر به تنهایی­ی خویش مغرور اند. آن­ها از هیچ تناقضی رنج نمی­برند؛ که یک­سره به غنای آرمان خویش دل سپرده­اند. پس بخوانیم: در موسی ژوردان: حکیم نباتات و درویش مستعلی­شاه مشهور به جادوگر، و ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر آرمان تجدد برابر است با خیر، روشن­فکران برابر اند با آرمان تجدد. روشن­فکران برابر اند با خیر.
قدرت­مداران در پایان وکلاء مرافعه چه­گونه کجا ایستاده­اند؟
9
قدرت­مداران در وکلاء مرافعه دو تکه اند؛ گروهی تباه، فریب­کار، طماع؛ گروهی خردمند، عادل، درست­کار. حاکم شرع و «داروغة بازار» نماینده­گان گروه اول اند؛ «شاهزاده» نماینده­­ی گروه دوم. در وکلاء مرافعه بخشی از قدرت­مداران در برابر بخشی دیگر می­ایستند تا صدای روشن­فکرانِ موسی ژوردان: حکیم نباتات و درویش مستعلی­شاه مشهور به جادوگر، و ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر پژواک خویش را در تمثیلی دیگر بیابد؛ صدایی در برابر صدای قدرت­مداران تباه. «داروغة بازار» شاهدان خویش را چنین معرفی می­کند: «این هپو قمارباز است که دیروز از اردبیل آمده است. این هم شیدا قزوینی معروف است؛ روزها صرافی دارد شبها عیاری می­کند. این یکی هم قربانعلی همدانی است. شب هر کاری که بخواهی از دستش برمی­آید، اما روزها در بازار جوراب فروش است. این دیگری هم حنیفة مراغه­ایست. روزها دست­فروشی می­کند، شبها پیش خودم است.»23 در برابر چنین قدرت­مدارانی است که «شاهزاده» به تعطیلِ محکمه­ی فریب­کارانه حکم می­دهد. در وکلاء مرافعه حاکم شرع و «داروغة بازار» در سویی ایستاده­اند؛ «شاهزاده» در سویی دیگر ایستاده است. پس بخوانیم: در تمثیل وکلاء مرافعه قدرت­مداران دو تکه اند؛ نیمی خیر، نیمی شر. نیمه­ی خیر قدرت­مداران در سوی روشن­فکران یک­پارچه ایستاده­ است.
روشن­فکران در پایان منجی در صبح نمناک چه­گونه کجا ایستاده­اند؟
10
در منجی در صبح نمناک روشن­فکران سه تکه اند. گروهی در برابر قدرت­مداران رفتاری متناقض دارند؛ دستی به سوی قدرت­مداران دارند؛ دستی به سوی توده­ها؛ دستی به سوی وسوسه­ی رفاه؛ دستی به سوی ایستاده­گی. گروهی یک­سره به حکم قدرت­مداران تن داده­اند. گروهی به تمامی در برابر قدرت­مداران ایستاده­اند.
محمود شایگان نماینده­ی گروه اول است؛ یک بورژواصفت که، گاه، از امتیازهای اقتصادی­ی خویش قصه­های متفرعنانه می­بافد؛ از ویلا و پیپ و مهتابی­ی خویش؛ تازه به دوران رسیده­ای که خودداری نمی­داند؛ روشن­فکری که از دست خدمت­کارش چای می­خورد: «ساعت هفت صبح بلند می­شوم. یک چرخِ آهسته دور باغچه می­زنم ... اگر هوا خوب باشد، یک صبحانة رقیق توی مهتابی می­خورم، و در حالیکه تهِ صندلی اسپرت فرو رفته­ام، پیپم را روشن می­کنم و در نوای ملایم پاته­تیک به باغ، به مِه، به رویش درختان اقاقیا و نارون خیره می­شوم. این برنامه با تمام جزئیات مثل یک مراسم آیینی انجام می­شود تا من جسماً و روحاً در شرایط کار قرار بگیرم ... طوبی، چای بیاور ...»24 نیمه­ی دیگر محمود شایگان اما، از نیمه­ی نخست خود شرمسار است؛ خسته از شباهت خویش به قدرت­مداران؛ نیمه­ای که در برابر قدرت­مداران فریاد برمی­آورد؛ انگار نیمه­­ای از خود را به سخره می­گیرد: «آدم­های دلپسند، مناظر فانتاستیک ... جنگل کبود، کوه مه گرفته، دریای نیلگون، باغ و استخر و فونتن و رُزهای رونده، خانم­های فربه و محترم با سینه­های گنده و سرویس کارتیه، مدیران مدبری که زیر چترهای رنگی شامپانی غِرغِره می­کنند و از نرخ دلار و پروستات مزمن و مصالح مملکتی حرف می­زنند، و زن­های جوان و دختران دم­بختی که با بیکینی و عینک آفتابی کنار استخر دمرو افتاده­اند که پوست­شان زیر آفتاب شکلاتی بشود ... منظرة بدیعی است! اصلاً کارت پستال است!»25 محمود شایگان با خود در تناقض است. پرویز طلایی اما، یک­سره به حکم قدرت­مداران تن­داده است، روشن­فکری که از دانش خویش ابزاری برای توجیه سانسور می­سازد؛ ابزاری برای تباهی. پرویز طلایی ستایش تجددِ برآمده از قدرت­مداران را بنیان توجیه هستی­ی خویش می­کند؛ بنیانِ تحقیر توده­ها. پرویز طلایی نیمه­ی تباه محمود شایگان است: «بله! کارگر نداریم. حمال نداریم. کشاورز نداریم. سپور سیگار وینستون می­کشد. باجی سر میز شام می­خورد. دهاتی دانشگاه می­رود. سیب از لبنان می­آید، گوشت از استرالیا. پزشک ما کره­ای است، کلفت ما فیلیپینی. از تایلند رقاص می­آوریم و از آمریکا برنج و گندم و مستشار وارد می­کنیم ... اینکه ملت روی تخم طلایی نشسته و دنیا را به خدمت گرفته، دلیل سعادت ما و یک حرکت با شکوه انقلابی نیست؟»26 پرویز طلایی نیمه­ی تباه محمود شایگان است؛ حسین حشمتی نیمه­ی آرمانی­ی محمود شایگان؛ نماینده­ی روشن­فکرانی که به تمامی در برابر قدرت­مداران ایستاده­اند؛ نیمه­ای که نیمه­ی­ دیگر را به محکمه می­کشد حسین حشمتی تکه­ای از محمود شایگان است که در گذر زمان گَردِ وسوسه نگرفته است؛ خروشِ تمام در برابر خویش و دیگری؛ در برابر محمود شایگان. حسین حشمتی نقش محمود شایگان در غارت زحمت­کشان را فاش می­کند: «غارت مگر چیست آقای شایگان ... همین که عطر توتون هلندی شما هر تازه­واردی را مست می­کند، همین که در نور ماه دور باغچه قدم می­زنید تا در موقعیت الهام قرار بگیرید، همین که یک بلوچ هستة خرما آرد می­کند و شما به طور لوکس سالاد می­خورید، و همین که برای سه چاپ یک لاشه صد هزار تومن حق­القلم گرفته­اید، معنای پوست کند­ه­اش غارت است ... نه، این دنج شاعرانه عدالت نیست؛ نقاب است، اهانت به آن دست­های پینه­بسته­ای است که در هُرم آفتاب داس و بیل و چکش می­زنند و اوقات فراغتی هم ندارند که از چشمه­های جادویی شما سیراب بشوند.»27 پس بخوانیم: در منجی در صبح نمناک قدرت­مداران سه تکه­ اند؛ تکه­ای خیر، تکه­ای­شر، تکه­ای خیر – شر. روشن­فکران خیر به­تمامی در برابر قدرت­مداران ایستاده­اند.
روشن­فکران در پایان وای بر مغلوب چه­گونه کجا ایستاده­اند؟
11
در وای بر مغلوب روشن­فکران دو تکه اند. مرد جوان موفقیت را در نزدیکی به قدرت­مداران می­یابد؛ در داشتن همه­ی چیزهایی که جز با «مقامات عالیه» به دست نمی­آید. او اما تنها روشن­فکر وای بر مغلوب نیست؛ روشن­فکر دیگری نیز هست؛ روشن­فکری غایب که آرزوهای مرد جوان را پوچ می­یابد، پوزخند می­زند، سفر در بی­راهه می­داند. مرد جوان از مهندس جوانی سخن می­گوید که می­خواسته او را فریب بدهد: «یکی از خوشبختی­های من اینه که به آدمای عوضی خیلی کم برخورد کرده­ام. اما یه بار کم مانده بود که گول یکیشونو بخورم ... یه مهندس جوانی بود که من اول خیال می­کردم که آدم حسابیه، ولی بعدها فهمیدم که از اون عوضی­هاس. همیشه بمن می­گفت: دوست عزیز چرا میخوای عمرتو هدر بدی؟ و من منظورشو نمی­ نفهمیدم. یه روز از من پرسید که هدف تو در زندگی چیست و من گفتم رسیدن به مقالات عالیه ... بعد پرسید مقامات عالیه چیه؟ جواب دادم، شغل خوب، زندگی خوب، چیزای خوب دیگه، عزت، احترام، شهرت. یه پوزخندی بمن زد و گفت همة اینا باد هواست رفیق. چیزای بهتری هم هست. همین طوری هی بگوش من خووند و خووند، منم که حالیم نبود یه بار چشم باز کردم و دیدم داره زیر پام صابون میکشه، کتابای عجیب و غریبی برام میآورد، از اون­ها که آدمو بدبخت میکنه.»28 در وای بر مغلوب روشن­فکری که در برابر قدرت­مداران ایستاده است از صحنه غایب است؛ چنان غایب که هیچ نقشی در پایان نمایش ایفاء نمی­کند؛ تنها گویی می­ماند که پس از پایان وای بر مغلوب بازیگر اصلی­ی نمایشی دیگر باشد. روشن­فکری که در صحنه است اما، تک­صدایی است که تباهی­ی­ حاکم بر نمایش­نامه­ی وای بر مغلوب را رقم می­زند؛ تباهی­ی قدرت­مدارانی را که جنون و تنهایی می­آفرینند. پس بخوانیم: در وای بر مغلوب روشن­فکران دو تکه­ اند؛ روشن­فکران خیر به­تمامی در برابر قدرت­مداران ایستاده­اند.
وکلاء مرافعه، موسی ژوردان: حکیم نباتات و درویش مستعلی­شاه مشهور به جادوگر، و ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر، از زبانِ چه نوع شخصیت­هایی سخن می­گویند؟
12
در تمثیل­های وکلاء مرافعه، موسی ژوردان: حکیم نباتات و درویش مستعلی­شاه مشهور به جادوگر، و ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر شخصیت­های مسطح، ایستا، مجرد سخن می­گویند. شخصیت­­های مسطح، ایستا، مجرد را، به کوتاهی، تعریف کنیم. شخصیت مسطح شخصیتی است که در حد تیپ باقی مانده است؛ تا فردیت قد نکشیده است. شخصیت مسطح تک­بعدی است، اعمال غیرمنتظره از او سر نمی­زند، ویژه­گی­های متناقض در خویش حمل نمی­کند.29 شخصیت ایستا، شخصیتی است که در طول نمایش هیچ تغییری نمی­پذیرد.30 شخصیت مجرد شخصیتی است که همه­ی جنبه­های وجوداش به ساده­گی درک می­شود.31
هیچ یک از شخصیت­های تمثیل­­های وکلاء مرافعه، موسی ژوردان: حکیم نباتات و درویش مستعلی­شاه مشهور به جادوگر، و ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر نه تناقضی نشان می­دهند، نه تحولی می­پذیرند، نه رازی حمل می­کنند. خام­کردارانی که خواست­هایشان، حیله­هایشان، درگیری­هایشان محدود، قابل پیش­بینی، ساده­دلانه است. سکینه­خانم و زینت وکلاء مرافعه یک آرزو دارند؛ شرف­نساخانم، شهربانوخانم، خان پری­ی موسی ژوردان: حکیم نباتات و درویش مستعلی­شاه مشهور به جادوگر نیز. آقا مردان، آقا سلمان، داروغة بازار، حاکم شرعِ وکلاء مرافعه از یک سرشت اند؛ حاجی کریم، آقا زمان، مشهدی جبار، صفر بیکِ ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر نیز. شهباز بیکِ موسی ژوردان: حکیم نباتات و درویش مستعلی­شاه مشهور به جادوگر صراحت و صداقت را، معصومانه، در هم آمیخته است؛ حاجی­نوری­ی ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر نیز. پس بخوانیم: در تمثیل­های وکلاء مرافعه، موسی ژوردان: حکیم نباتات و درویش مستعلی­شاه مشهور به جادوگر، و ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر شخصیت­های مسطح، ایستا، مجرد جدال خیر و شر را ساده می­کنند.
منجی در صبح نمناک، و وای بر مغلوب از زبان چه نوع شخصیت­هایی سخن می­گویند؟
13
در نمایش­نامه­های منجی در صبح نمناک، و وای بر مغلوب آمیخته­ی شخصیت­های مسطح، ایستا، مجرد و مدور، پویا، پررمز و راز سخن می­گویند. شخصیت­های مدور، پویا، پررمز و راز را، به کوتاهی، تعریف کنیم. شخصیت مدور، در برابر شخصیت مسطح، شخصیتی است که در حد تیپ باقی نمانده است، تا فردیت قد کشیده است. شخصیت مدور چندبعدی است؛ اعمال غیرمنتظره از او سر می­زند، ویژه­گی­های متناقض در خویش حمل می­کند.32 شخصیت پویا، در مقابل شخصیت ایستا، شخصیتی است که در طول نمایش­نامه تغییر می­پذیرد.33 شخصیتِ پررمز و راز، در مقابل شخصیتِ مجرد، شخصیتی است که همه­ی جنبه­های وجوداش به ساده­گی درک نمی­شود.34
­ در منجی در صبح نمناک، از جمله، کتایون شایگان، استیانا مجد، حسین حشمتی، پرویز طلایی شخصیت­های مسطح، ایستا، مجرد اند. شخصیت­هایی که هم از پیش راه خویش را برگزیده­اند؛ در نقشِ خویش در نمایش­نامه­ی هستی تردید نمی­کنند؛ وسوسه­ی تغییر مسیر خویش ندارند؛ دشمنان خویش، به خوبی، می­شناسند. از سیمای استیانا مجد نور می­تراود؛ از دهان حسین حشمتی صدای حقانیت محرومان برمی­خیزد. پرویز طلایی راه قدرت­مداران ارج می­گذارد، کتایون شایگان صدای ابتذال کهنه است؛ همیشه؛ همه جا؛ در درون؛ در برون. محمود شایگان، جعفر قوانلو، بیژن فلسفی، ابوالحسن زنگنه اما، شخصیت­های مدور، پویا، پررمز و راز اند. در راه خویش تردید می­کنند، بازمی­گردند، دوباره بازمی­گردند، سازش می­کنند، وسوسه می­شوند، از خویش شرمنده می­شوند؛ خود دشمن خویش اند. محمود شایگان در میان تاریکی­ی کتایون و نور استیانا سرگردان است. جعفر قوانلو در جدال پرویز طلایی و محمود شایگان در کنار پرویز طلایی می­ایستد: دست­پرورده­ی خویش قربانی می­کند. بیژن فلسفی سر قلم می­چرخاند. ابوالحسن زنگنه در باد بازی­ی قدرت­مدارن نقاب از چهره برمی­دارد. پس بخوانیم: در منجی در صبح نمناک شخصیت­های مسطح، ایستا، مجرد جدال خیر و شر را ترسیم می­کنند. شخصیت­های مدور، پویا، پررمز و راز جدال خیر و شر را پیچیده می­کنند.
در وای بر مغلوب سودابه، سوسن، پسرعمو شخصیت­های مسطح، ایستا، مجرد اند. عاشق لذتِ تن، ثروت ، قدرت همیشه؛ همه جا؛ در درون؛ در برون. سوسن به مرد جوان بوسه هدیه می­کند؛ تا زمینه­ی لذتِ تن با مردان دیگر فراهم شود؛ سودابه نیز چنین می­کند. مرد جوان دروغ می­پذیرد و به خویش دروغ می­گوید تا مرگ. خانم، سکینه، خدیجه اما، شخصیت­های مدور، پویا، پررمز و راز اند. در جدال با خویش؛ گم­کرده­راه؛ زخمی؛ حاکم، محکوم، ظالم، مظلوم. خدیجه نقش­ها بازی می­کند در برابر دیگران؛ سکینه نیز چنین می­کند. خانم از جنون تا جنایت فرو می­رود. پس بخوانیم: در وای بر مغلوب شخصیت­های مسطح، ایستا، مجرد، جدال خیر و شر را ترسیم می­کنند. شخصیت­های مدور، پویا، پررمز و راز جدال خیر و شر را پیچیده می­کنند.
جنگنامه­ی غلامان از زبان چه نوع شخصیت­هایی سخن می­گوید؟
14
در جنگنامه­ی غلامان تیپ­های ازلی سخن می­گویند. تیپ­ ازلی را، به کوتاهی، تعریف کنیم. تیپ­ ازلی مخرج مشترک نوع خود است. مخرج مشترک خواست­ها، ناخودآگاه­ها، باورها، منش­های یک جنس، یک حرفه، یک نسل. تیپ ازلی از تنوع شخصیت­ها برمی­گذرد تا نمونه­ی یک اصل باشد.35
در جنگنامه­ی غلامان الماس نمونه­ی برده­گانی است که سرانجام شورش را برمی­گزینند. ترگل نمونه­ی زنانه­گی است؛ سازنده­گی؛ عشق. پهلوان ببراز، پهلوان شیرباش، پهلوان اژدر نمونه­ی مردانه­گی­ی غالب؛ معروف نمونه­ی مردانه­گی­ی مغلوب. پس بخوانیم: در جنگنامه­ی غلامان تیپ­های ازلی جدالِ همیشه­ی خیر و شر را ترسیم می­کنند.
کنش­ شخصیت­های وکلاء مرافعه، موسی ژوردان: حکیم نباتات و درویش مستعلی­شاه مشهور به جادوگر، و ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر چه­گونه شکل می­گیرند؟
15
به روایتِ نظریه­ی کنشی سرنوشت یک نمایش­نامه را کنش شخصیت­ها رقم می­زند. نظریه­ی کنش توسط بسیاری، از جنبه­های بسیاری، زیر عنوان­های بسیاری سامان یافته است؛ از آن میان در چهارچوبِ جدول اکتانسیل. بر مبنای این جدول در کنش­های هر نمایش­نامه شش عنصر در گیر اند: عنصر سوژه؛ یعنی شخصیت، موضوع، چیزی که به سوی هدف می­­رود. عنصر هدف؛ یعنی آرمان، خواست یا مقصدی که پیش رو است. عنصر فرستنده؛ یعنی انگیزه­ای که سوژه را به حرکت وامی­دارد. عنصر گیرنده یعنی جایی، چیزی، شخصی یا موضوعی که منظور فرستنده را دریافت می­کند. عنصر نیروهای کمکی یعنی کسان یا چیزهایی که سوژه را در رسیدن به هدف یاری می­کنند. عنصر نیروهای مخالف یعنی کسان یا چیزهایی که در راه سوژه مانع ایجاد می­کنند. بر مبنای این جدول از شش عنصر اصلی­ی کنش در یک نمایش، سه جفت می­توان اخذ کرد: جفتِ سوژه و هدف، جفتِ فرستنده و گیرنده، جفتِ نیروهای کمکی و نیروهای مخالف.36
در وکلاء مرافعه سکینه خانم را سوژه فرض می­کنیم. هدف رسیدن به ارث خویش است. فرستنده تحقق عدالت است، گیرنده­ مقابله­ی قانون­مداری با بی­قانونی است. نیروی کمکی «شاهزاده» است. نیروهای مخالف، از جمله، آقا سلمان، آقا مردان، «داروغة بازار»، حاکم شرع اند.
در موسی ژوردان: حکیم نباتات و درویش مستعلی­شاه مشهور به جادوگر شهباز بیک را سوژه فرض می­کنیم. هدف رسیدن به پاریس است. فرستنده ترقی است. گیرنده­ مقابله­ی ترقی­خواهی با جهلِ عمومی است. نیروی کمکی موسی ژوردان پاریسی است. نیروهای مخالف، از جمله، شرف­نساخانم، شهربانوخانم اند.
در ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر، ملا ابراهیم خلیل را سوژه فرض می­کنیم. هدف رسیدن به سود است. فرستنده تقویت جهل است. گیرنده مقابله­ی جهل با اندیشه است. نیروهای کمکی، از جمله، حاجی­ کریم، آقا زمان، ملا سلمان، مشهدی جبار اند. نیروی مخالف حاجی نوری است.
کنش­ شخصیت­های منجی در صبح نمناک، وای بر مغلوب، جنگنامه­ی غلامان چه­گونه شکل می­گیرند؟
16
در منجی در صبح نمناک محمود شایگان را سوژه فرض می­کنیم. هدف رسیدن به رهایی است. فرستنده مقابله­ی قدرت­مداران است. گیرنده مقابله­ی روشن­فکران حامی­ی قدرت­مداران و روشن­فکرانِ مخالف قدرت­مداران است. نیروهای کمکی، از جمله، استیانا مجد، حسین حشمتی اند. نیروهای مخالف، از جمله، خود محمود شایگان و کتایون شایگان اند.
در وای بر مغلوب خانم را سوژه فرض می­کنیم. هدف رسیدن به شوکت است. فرستنده تحقق ساختار طبقاتی است. گیرنده­ تقابلِ جنون عمومی و عاقلانِ تنها یند. نیروهای کمکی سکینه، خدیجه، سودابه، سوسن، مرد جوان اند. نیروهای مخالف سکینه، خدیجه، سودابه، سوسن اند.
در جنگنامه­ی غلامان ترگل را سوژه فرض می­کنیم. هدف وصالِ معروف است. فرستنده تحقق عشق است. گیرنده تقابل عشق و جنگ است. نیروهای کمکی معروف، الماس اند. نیروهای مخالف پهلوان ببراز، پهلوان شیرباش، پهلوان اژدر، معروف اند.
به پایان جستار خویش نزدیک می­شویم.
17
در سخن سه تمثیل و سه نمایش­نامه­ی ما با خود و یک­دیگر می­توان ساختی یافت؟ تلاش ­کنیم. در سه تمثیل و سه نمایش­نامه­ی ما چهار عنصر زن، توده، روشن­فکر، قدرت عناصر اصلی اند. در وکلاء مرافعه، موسی ژوردان: حکیم نباتات و درویش مستعلی­شاه مشهور به جادوگر، و ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر زنان: شرِ سنت، توده­­ها: شرِ سنت، روشن­فکران: خیر یک­پارچه­ی تجدد، قدرت­مداران: دوگانه­گی­ی خیر - شر. در منجی در صبح نمناک، وای بر مغلوب: زنان: خیر - شرِ غنای آرمان، ابتذال تجدد، توده­ها: خیرِ امکانِ تحقق آرمان، روشن­فکران: خیر - شرِ غنای آرمان، ابتذال تجدد، قدرت­مداران: یک­­پارچه­گی­ی­ شر. این دو ساخت را در برابر یک­دیگر بخوانیم. شرِ زنان به دوگانه­گی­ی خیر- شر تبدیل می­شود؛ شر توده­ها به خیر توده­ها. خیر روشن­فکران به خیر - شر روشن­فکران تبدیل می­شود؛ خیر – شرِ قدرت­مداران به شر قدرت­مداران.
این ساخت را در شخصیت­ها و کنش­ آن­ها نیز جست­وجو کنیم. در وکلاء مرافعه، موسی ژوردان: حکیم نباتات و مستعلی­شاه مشهور به جادوگر، و ابراهیم خلیل کیمیاگر شخصیت­ها مسطح، ایستا، مجرد اند. در منجی در صبح نمناک؛ وای بر مغلوب شخصیت­ها مدور، پویا، پررمز و راز اند.
از زاویه­ی کنش­ها در وکلاء مرافعه، موسی ژوردان: حکیم نباتات و مستعلی­شاه مشهور به جادوگر، و ابراهیم خلیل کیمیاگر، با نگاه به هدف، فرستنده، گیرنده رهایی را گم­شده­ی مشترک می­یابیم؛ نیروهای کمکی را روشن­فکران، قدرت­مداران؛ نیروهای مخالف را زنان، توده­ها، قدرت­مداران. در نمایش­های منجی در صبح نمناک، وای بر مغلوب، با نگاه به هدف، فرستنده، گیرنده، رهایی را گم­شده­ی مشترک می­یابیم؛ نیروهای کمکی را، زنان، توده­ها، روشن­فکران، نیروهای مخالف را زنان، روش­فکران، قدرت­مداران. این دو ساخت را در برابر یک­­دیگر بخوانیم. در هردو ساخت گم­شده­ی مشترک رهایی است، توده­ها از نیروی مخالف به نیروی کمکی منتقل می­شوند، زنان از نیروهای مخالف به نیروهای کمکی – مخالف، روشن­فکران از نیروهای کمکی به نیروهای کمکی – مخالف، قدرت­مداران از نیروهای کمکی – مخالف به نیروهای مخالف.
رهایی گم­شده­ی مشترک است. جنگنامه­ی غلامان نشانی­ی دیگری می­دهد.
18
ساختِ سخنِ وکلاء مرافعه، موسی ژوردان: حکیم نباتات و درویش مستعلی­شاه مشهور به جادوگر، و ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر با منجی در صبح نمناک، وای بر مغلوب را در سطرهای آخر باز هم بخوانیم. سه تمثیل­ دوران مشروطیت سخن از ارج تجدد می­گویند؛ آرزوی نخبه­گان. دو نمایش­نامه­ی دوران محمدرضا شاه پهلوی از زخم تجدد می­گویند؛ فریاد توده­ها. جنگنامه­ی غلامان در ساخت دیگری سخن می­گوید: گم­شده­ی رهایی را راه دیگری است: راهی پُر از مزارِ شمشیر؛ چشم­خندِ عاشقان.
مهرماه 1385

پی­نوشت­ها:
1- آخوندزاده، میرزافتحعلی. (2536)، تمثیلات: شش نمایشنامه و یک داستان، ترجمة محمد جعفر قراجه­داغی، تهران، ص 249
2- همان­جا، ص 317
3- همان­جا، ص 373
4- رادی، اکبر. (1383)، روی صحنة آبی: دورة آثار جلد دوم، دهة 50، تهران، ص 414
5- گوهرمراد. (1351)، وای بر مغلوب، تهران، ص 5
6- بیضایی، بهرام. (1370)، جنگنامه­ی غلامان، تهران، ص 6
7- آخوندزاده (12536)، ص 312
8- همان­جا، صص 370 - 369
9- همان­جا، صص 407406
10 – همان­جا، ص 359
11- همان­جا، ص 388
12- رادی (1383)، ص 675
13- گوهرمراد (1351)، صص 96 – 95
14- رادی (1383)، صص 539 538
15- همان­جا، ص 663
16- گوهرمراد (1351)، ص 59
17- همان­جا، صص 37 – 36
18- بیضایی (1370)، ص 91
19- همان­جا، ص 88
20- همان­جا، ص 90
21- آخوندزاده (2536)، صص 347 و 339 و 332
22- همان­جا، صص 383 و 379
23- همان­جا، ص 293
24- رادی (1383)، صص 426 و 423 و 422
25- همان­جا، ص 587
26- همان­جا، صص 590 – 589
27- همان­جا، ص 557
28- گوهرمراد (1351)، صص 38 – 37
29- قادری، نصرالله. (1380)، آناتومی ساختار درام، تهران، صص 161 – 151
30- همان­جا، صص 168 – 167
31- همان­جا، صص 176 – 173
32- همان­جا، صص 161 151
33- همان­جا، صص 168167
34- همان­­جا، صص 176173
35– همان­جا، صص 173 - 170
36- همان­جا، صص 204 - 196

-
-این جستار پیش از این در نشریه­ی بارانِ شماره­ی 13، پاییز 1385، چاپ شده است.
-
-
-
-
-
-
0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!