یکشنبه
چهار شعر و یک نقاشی/ ناهید سرشکی



-------------------------- دلقك --------------------------
قايم كه شدم از هيچ

--------از خودم............

مي رسم پشت صورت دلقك

كه نان را در خون

-------و خون را بر گونه ها ولب هايم ..........

چطور به نظر ميام ؟

دلقك خوبي هستم ؟

------ تو را مي خند انم ------

----
---------و مي خندم به خودم---------
------
كه باز نشود مشتم

و لو نرود

--- دستي كه هميشه روست---


......................................................... سرودار 83.........................................................


-------------------------- زبان دراز--------------------------

زباني دارم قد مار پله اي بلند

بي انكه دندان هايم سمي

یا فك هاي كوسه را قرض گرفته باشم

فقط هر روز مي نشينم اين روبرو
با گيسوان پريشان زني

كه نسبتي دارد با من

و مانده بود

----واماند ه----

در پیچ های بازی

كه جاي اش

هر روز عوض مي شود

--------------- از آ ن پيچ ----------------
---------------- به پيچ دیگر----------------

نردبان ها را جمع کرده ام

گذاشته ام کنار بام

تا تو بیایی !

......................................................... 25/10/84.........................................................


------- ------------------ تازه اول عصر بود--- ------------------

هر چه دست هایم را می کشیدم


------ دستم به جایی نمی رسید------


-----------------نمی رسید-----------------

-----------------به عکسی که در آینه-----------------

-----------------تو بودی و سیلی که آمد و برد ---------------

برد خواب آخرین دقایق خرداد ماه

------------------که من و تو----------------

تازه اول عصر بود

نشست بودیم روبه روی هم

با دو انگشتی

که تازه هفت شده بود

هفت سالگی را نمی گویم

عکسی که در آینه ام نشسته بود

----------------می گوید :----------------

--------------------این سیلاب از کجا آمده بود ؟--------------------

که دست هایمان

حتا به عکس های خیسمان

-----------------نمی رسید-----------------

عصر بود

ساعت برای هفت شدن کم بود

.............................................-85بهار....................................................


---------------------- زخمه ها ----------------------

دهانت را----باز كرده اي

----------- چشما نت را---بسته---------


چه مي گويند انطرف ها ؟

زخمهاي من است كه سر باز مي كنند

و استخوان هايم روبه تركيدن

زمين سخت شد زير پا ها یم

-----------------وآسمان چشم تنگ-----------------

------------------براي چشمهايم !------------------

گريختم از شب

------از هنوز------

------از تو-----

كه همبازي خدايان كودكي ام بودي

باز كن چشمهايت را

هنوز تمام نشده بازي

----------كه تو بكشي موهايم----------

------------------------------ 7/10/84------------------------------

بيو گرافي

نا هيد سرشگي در تهران متولد شد ه.
علاقه به هنر نقاشي در وي به سال هاي كودكي اش باز مي گردد . سرشگي غير از نقاشي كار شعر و داستان هم انجام مي دهد چاپ كتاب هاي (( همزاد )) مجموعه شعر در سال 79—ص64 (( جهان دو كلمه )) مجموعه شعر در سال --82 -ص 120ومجموعه داستان هاي كوتاه با نام ((319)) در سال 82 - ص 76 و (( از آسمان كه كم نمي شود چيزي )) در سال 1384 - ص 126 - از جمله فعاليت هاي ادبي او به شمار مي روند . اما بيشتر از هر حوزه ي ديگر اين اديب و هنر مند با بوي رنگ و بوم و قلم عادت و زيست دارد و اين زيست نيز همواره در تابلو هاي او به تصوير كشيده شده اند . سرشگي كار حرفه اي هنر را از دهه ي پيش يعني در سال هاي 74 آغاز كرده ودر طي اين سال ها شاهد فعاليت هاي ادبي و هنري او در مطبوعات و مجلات حرفه اي كشور بوده ايم .
مفهوم هنر انساني هميشه در آثار او نقش دارد به آن ميزان كه هميشه در تابلو هايش ردي از مسايل بشري از جمله مسايل زنان مورد توجه اش قرار دارد . تاكنون دو نمايشگاه را در فرهنگ سرا ي (( بانو )) و (( مركز نيكو كاري رعد )) بر پا داشته كه فروش آثارش را به نفع كودكان بم و معلولين اختصاص داده است .
سرشگي زندگي ساده و بي غشي دارد . گاهي غم نان در پيش برد اهداف اش دخل مي ورزد اما اين سرنوشت محتوم هنر مندانه او را نيز مثل همه ي هنر مندان ديگر كه در طول تاريخ با اين مشكلات و شرايط سخت دست و پنجه نرم كرده اند خم نكرده و گاهي آن

شرايط دشوار موجب ايستايي و جسارت در هنر وي شده است .
سرشگي افق هاي روشني را در هنرش مي بيند و مي گويد : زماني خواهد آمد كه تابلو هاي من جايي قرار بگيرند كه بايد ! .
سبك كاري وي (( سبك منريسم )) است او روي الياف خشن گوني كار مي كند اما آن الياف زمخت و خشن را طوري به هنر دعوت مي كند كه مي شود لطيف ترين و دل انگيز ترين موسيقي هاي بصري را در كار هايش يافت . الياف پرز دار و دورگه ي گوني گاهي پس زمينه ي زني عثيان گرمي شوند و گاهي طفلي در رحم مادر و گاهي و گاهي و گاهي ...
سرشگي مي گويد : اليافي كه بوم نقاشي من است از خزه ها و كنف هاي دريا به دست مي آيد. گوني سطحي خشن دارد و من همراه با اين خشونت طبيعي بهتر مي توانم خشونت پيرا مونم را انتقال دهم . او مي گويد كه من از تكنيك هاي روز فراري ام و مي خواهم كه طبيعت آزادم در هيچ قرار دا دي اسير نگردد و به استناد همين تفكر پيش هيچ استادي نقاشي را نيا موخته و طبيعت و ذوق ذاتي اش تنها معلم او بوده است .

0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!