یکشنبه
مصاحبه با ملیحه تیره گل/شاهرخ رئیسی

به­زودی جلد دوم کتاب «مقدمه‌ای بر ادبیات فارسی در تبعید» منتشر خواهد شد. این کتاب نوشته­ی ملیحه تیره‌گل، منتقد و نویسنده­ی ادبی­ مقیم آمریکا است. جلد نخست کتاب در سال ۱۹۹۸ توسط نشر یوتاچ در تگزاسِ آمریکا منتشر شد. در این کتاب ملیحه تیره‌گل به بررسی آثار ادبی (شعر، داستان و نقد) سال­های ۱۳۵۷ تا ۱۳۷۵ که در خارج از مرزهای ایران نوشته و منتشر شده است، می‌پردازد. این کتاب که در ۵۶۰ صفحه و شامل پنج فصل است، توسط بسیاری از منتقدان و پژوهشگران به­عنوان اثری ممتاز در عرصه­ی تحلیل ادبیات فارسی در تبعید شناخته شد و مرجع تحقیقات بسیاری پس از آن قرار گرفت.
اکنون ملیحه تیره‌گل می‌رود تا جلد دوم این کتاب عظیم را منتشر کند. بدین جهت مصاحبه‌ای کوتاه با او انجام دادیم و خواستیم قسمتی از کتاب را در اختیارمان قرار دهد تا همراه مصاحبه منتشر کنیم. گفت­وگوی زیر به صورت کتبی انجام شده است.
(کارنامه ملیحه تیره‌گل، شاعر، نویسنده و منتقد ایرانی مقیم آمریکا در پایان این مصاحبه آمده است)
-
شاهرخ رئیسی
سایت فرهنگی اثر
ژوئن 2007
--------------------------------------------------------
-
- خانم تیره‌گل، ممنونم از شما که پذیرفتید مصاحبه‌ای با سایت اثر داشته باشید. نخستین سئوال من این است که از چه سال­هایی کار تألیف کتاب «مقدمه‌ای بر ادبیات فارسی در تبعید» را شروع کردید و با چه انگیزه‌ای؟
-
م.ت: من هم به خاطر این دعوت از شما تشکر می­کنم. ضمناً، متأسفم که طول پاسخ­های من، به وعده­ی کوتاه بودن مصاحبه بی­وفایی می­کند.
از مرحله­ی « انگیزه­» شروع می­کنم: پرسش­های فرهنگی­ی من، در واقع، با اوج­گیری­ی حرکت­های مذهبی در بخش عظیمی از روشنفکران ایران در دهه­ی پیش از انقلاب، بروز کردند؛ که چرا و چه­گونه است که ما، با وجود پنج شش دهه تجربه­ی «تجدد»، میل به بازگشت داریم؟ در زمان انقلاب، من در امریکا بودم. اما، هم شعله­های آن را روی صفحه­ی تلویزیون­های امریکا دیدم، هم حرکت پرشتاب و آسان آن به سود جناح مذهبی را، و هم اشگ­های پیروزی و پخش شیرینی را؛ هم فریادهای «الله و اکبر» خاص و عام را از بام­ها شنیدم و هم هلهله­های خاص و عام را بر جنازه­ی اعدامی­ها را. همان زمان بود که دامنه­ی پرسش­های فرهنگی به صورتی دامنگیر در من گسترش یافت. تا مدرسه را به جایی برسانم و به ایران برسم، «بهار آزادی» جای خود را به برگریزان داده بود، و من هم دیدم و چشیدم آن چه را که همه دیدند و چشیدند. اما از چشم­انداز شخصی، دیدم که خیزگاه آن همهمه­های شوم، فقط­ تقابل «حکومت» و «اسلام سیاسی» با «ملت» نیست. بلکه، تقابلِ دو پاره­ از یک فرهنگ است. دیدم گروه عظیمی از مردم محله­ی من، که تا پیش از انقلاب آن­ها را «هموطن» و مانند خودم «ایرانی» می­پنداشتم، با نگاه­های خشمگین و بیگانه، با «ژ 3» در کوچه و بازار همان محله، هر لحظه آماده­اند که سرب داغ را در مغز پاره­ی ناخودی بچکانند. چنین بود که پرسش «این­ها، هما­ن­ها هستند؟»، «این­ها از کجا آمدند؟»، و هزار پرسش دیگر، شبانه روز در مغزم می­کوبید. اما آن چه که به این پرسش­های ذهنی و خاموش من تیر خلاص را شلیک کرد، و ماده­ی آن­ها را به کاغذ چکاند، برخورد با یک خانم نسبتاً مسن در کوچه­ای از کوچه­های ایران بود. انگار این برخورد، مخرج مشترک همه­ی نمودهای مقابله بین دو سوی «مخاصمه» بود که فضای ایران آن زمان را آکنده بود: صبح زود بود. کوچه خلوت بود. من با روپوش خاکستری رنگِ بسیار گشاد و بلند، و مقنعه­ای سیاه (که هنوز هم عمومی/ اجباری نشده بود. اما من که قادر به حفظ روسری روی موهایم نبودم به آن متوسل شده بودم)، با شلواری سیاه، که اندکی از آن از روپوش پیدا بود، با پاهای پوشیده در پوتین، بدون کم­ترین آرایش، کیف بر دوش، می­رفتم که از لبنیات­فروشی­ی محله­ام خرید کنم. در میان راه، نگاهم به خانمی افتاد که از روبه­رو می­آمد. مطلقاً هیئت «حزب­اللهی» نداشت. چارقد سفیدش را زیر گلو سنجاق کرده بود، دو سوی چادر گلدارش را طوری زیر بغل زده بود (یا به پشتش گره زده بود، درست ندیدم) که پیش­سینه­اش را نمایان می­کرد. در نگاه بعدی، او درست رو در روی من ایستاده بود. یک دستش را به کمر زده بود، و دست دیگرش را اول عمود بر صورت من بالا برد، و بعد در حالی که می­گفت: «جنده! شماها هنوزم آدم نشدین؟»، همان دست را به بلندای قامت من در هوا تکان داد، و بی­هیچ کلمه­ی دیگری از من گذشت و دور شد. در جا میخکوب شدم، و «شماها»/ «ماها»، «شماها»/ «ماها»، در مغزم مثل فرفره چرخیدن گرفت. به هیئت خودم نگاه کردم؛ به لحاظ «حجاب»، حتا از او «پوشیده»تر بودم. پس او خط فاصل را در کجا می­دید؟ «شماها»ی او، برای او چه تعریفی داشت؟ فاحشگی برای او چه معنایی داشت؟ این دو مفهوم در ذهن او با چه عناصری به هم پیوسته بود ؟ معنای او از «آدم شدن» و آدم بودن چه بود؟
تا من از ایران بیرون بیایم، سه سال از آن برخورد گذشت. اما همه­ی لحظه­های توان­فرسایی که در امریکا به خواندن و نوشتن سپردم، از ناسزای آن زن، و واژه­ی «شماها»ی او انرژی ­گرفت. و هر آن چه که نوشتم، خواسته یا ناخواسته، در دل به دست­ متهاجم آن زن تقدیم شد. چرا که، بعد از دو دهه پرسیدن، اما نکاویدن، او بود که به من نشان داد که نمی­دانم که هستم و از کجا هستم و از کجا می­آیم. من در برخورد با آن زن، ناگهان دریافتم که به رغم ادعاهایم در فهم وُ شعور وَ مثلاً مترقی وُ اهل مطالعه وُ مدافع «عدالت اجتماعی» بودن، نه خودِ فرهنگی­ام را می­شناسم و نه خودِتاریخی­ام را، و لابد، نه هویتِ فردی­ام را. چه انگیزه­ای می­تواند از این دریافتِ تلخ کاری­تر باشد؟
بخش عمده­ای از کارکرد این انگیزه، «خواندن» بود. خواندنی چنان بیمارگونه، که گاه، در نهایت واپسگرایی، آرزو می­کردم کاش نشر کتاب و نشریه، به مدت ده سال در جهان متوقف می­شد، تا من به نخوانده­ها برسم. از همان کودکی و نوجوانی هم عادتم بر این بود که برداشت­هایم از هر کتاب را یادداشت کنم. و تا یادداشت­برداری نبود، انگار که متن در فاهمه­ام نمی­نشست. (هنور هم همین­طور است.) من از همان سال 1363 (1984) که به امریکا برگشتم، حریصانه خواندم، و یادداشت­­هایم را به یادداشت­های قبلی افزودم. سال 1375 (1996) بود که یادداشت­های مربوط به آثار تبعید را جدا کردم، آن­ها را بر اساس بن­مایه و درون­مایه­ دسته­بندی کردم، و نوشتن کتاب «مقدمه­ای بر ادبیات فارسی در تبعید» را دست گرفتم.

-
- آنطور که از اسم کتاب بر‌می‌آید و از خواندن جلد نخست دستگیر من می‌شود در تحلیل و بررسی شما ، روش پژوهش و نگاه شما بیشتر از زاویه­ی جامعه‌شناسی ادبیات است. اگر همینطور است، چرا، چه دلیلی برای گزینش این زاویه­ی دید دارید؟ در نگارش جلد دوم روش بررسی شما چگونه است؟
-
م. ت: بله. کتاب «مقدمه­ای در....» را در قلمرو نقد فرهنگی نوشتم ، که طبیعتاً در چشم­اندازهای دانش جامعه­شناسی می­گنجد. اما صرفاً جامعه­شناختی نیست. بلکه، در بستر روان- جامعه­شناختی (روان­شناسی­ی اجتماعی) حرکت می­کند. بنا بر «انگیزه»­ای که شرح دادم، نه تنها کتابی که هم اکنون در دست تدوین دارم، بلکه کتاب «اندیشه در شعر اسماعیل خویی و خاستگاه اجتماعی­ی آن» (چاپ اول، 1373/ 1994) و تمامی­ی مقاله­هایم- حتا نقدهایی که بر آفرینش­های ادبی نوشته­ام- کم با بیش، آشکار یا نهان، در این قلمرو جا می­گیرند. چرا که، هیچ تنابنده­ای را از متن شرایط تاریخی­ی زایش و رشد آن بیرون نمی­بینم؛ حال، این تنابنده، چه «مؤلف» باشد، چه «متن»ی که آفریده، چه «خواننده»­ی آن متن، و چه «منتقد»ی که آن آفریده را به تحلیل تجربی، حتا به تحلیل تئوریک، می­گذارد. کما این که، مثلاً، اثری مانند «فاوست»، در آلمانِ تشنه­ی «توسعه» می­روید؛ «دکتر جکیل و آقای هاید»، در امریکای درگیر در «ترس سرخ» و جنگ سرد؛ و «بوف کور»، در ایرانِ میان­مانده بین سنت و تجدد. اما در عین حال که این آثار، فرزند شرایط تاریخی­ی زادگاه خود هستند، هر یک نیز فقط می­توانست از ذهن و زبان نویسنده­ی خاص خود هستی بگیرد. یعنی، «فاوست» فقط می­توانست از ذهن و زبان و تخیل «گوته» برآید و نه از ذهن و زبان و تخیل هیچ نویسنده­ی دیگر آلمانی. یا، بوف کور را فقط «صادق هدایت»، با تمام ویژگی­های شخصی، خانوادگی، و اجتماعی­ای که داشت می­توانست به هستی آورد. و نه هیچ نویسنده­ی دیگر ایرانی. همین معادله بر رابطه­ی «متن» و «منتقد» نیز حاکم است، که در مقایسه­ی نقدهای خودمانی و نقدهایی که فرانسوی­ها مثلاً بر «بوف کور» نوشته­اند، خود را نشان می­دهد. به عبارت آخر، در ذهن من، هیچ یک از چهار عنصر «مؤلف»، «متن»، «خواننده»، و «منتقد»، به سود سه عنصر دیگر «نمرده است»، یا به تعبیر محمود فلکی، «غایب» نیست.
-
- در جلد اول به بررسی تولید ادبی سالهای ۵۷ تا ۷۵ خارج از کشور می‌پردازید. آیا جلد دوم بر بررسی کارهای سالهای بعد متمرکز شده است؟ و دیگر این که، فکر می­کیند این کتابتان کی بدست علاقه‌مندان خواهد رسید؟
-
م. ت: نه، فقط مربوط به کارهای سال­های بعد نیست. اصلاً نمی­دانم این کتاب تازه را باید به عنوان جلد دوم کتاب قبلی شناسایی کنم یا نه. چون، در این کتاب دارم سه دهه متن فارسی در تبعید را بررسی می­کنم، و بر اساس طرح نخستین، فکر می­کنم، به پنج جلد خواهد رسید، که حالا تا نیمه­های جلد سوم آن رسیده­ام. شما حساب کنید کسی که در پاسخ یک سئوال شما این همه حرف بزند، مجموعه­ی حرف­هایش درباره­ی سی سال «ادبیات مقاومت»، «نقد و نظرهای اجتماعی/فرهنگی»، «نقد و نظرهای ادبی»، «نقد و نظرهای فمینیستی»، «کانون نویسندگان ایران در تبعید»، «انجمن قلم ایران در تبعید»، «ادبیات داستانی» و «شعر»، چه حجم عظیمی را پر می­کند. تعجب خواهید کرد (چون خودم هم تعجب کردم) اگر بگویم که تمام این گفتمان­ها، تازه، از جلد دوم کتاب شروع می­شوند. جلد اول، که 450 صفحه شده، مستقیماً به ادبیات فارسی در تبعید مربوط نیست. بلکه به شناسایی­ی شاخص­های فرهنگی، سیاسی، و اجتماعی­ی «پیرامون» (جوامع میزبان) و «کانون» (جامعه­ی مادر) اختصاص دارد. اما، درباره­ی تاریخ انتشار این کتاب، قول صد در صد که نمی­شود داد. منتها امیدوارم و می­کوشم که این مجموعه را تا پایان سال 1387، به حافظه­ی نشر ادبیات فارسی بسپارم. این موعد، هم به من وقت نوشتن و خط زدن و دوباره نوشتن می­دهد، و هم به عدد «سه دهه» یا «سی سال» پاسخ مثبت می­دهد. چرا که، از حرکت­های سیاسی/ فرهنگی/ ادبی­ی سال 1356 شروع کرده­ام، و در نظر دارم با متن­های سال جاری (1386) آن را به پایان برم. از این رو، باید در زمینه­ی تمام گفتمان­های کتاب، مدام گوش به زنگ تحولات تازه و آثار تازه هم باشم.
-
-
پس می­توان گفت که اطلاق واژه­ی «ادبیات» در این کتاب هم مانند کتاب پیشین، فقط به آفرینش­های ادبی و نقد ادبی منحصر نمی­شود؟
-
م. ت: نه، منحصر نمی­شود. واژه­ی «ادبیات» در این کتاب، حتا به نسبت کتاب «مقدمه...» توسع بیش­تری هم پذیرفته است. چون نمی­توانستم، از «ادبیات فارسی» حرف بزنم، اما مثلاً، از کنار «ادبیات مقاومت» بگذرم. یعنی نمی­توانستم به «خاطرات زندانیان سیاسی»، یا آفرینش­های ادبی­ی مربوط به آن، در این کتاب بی­توجه باشم . خب، همین که گفتیم «ادبیات مقاومت»، فقط خاطرات زندانیان سیاسی نیست که قد علم می­کند، بلکه، ادبیات سیاسی هم خود را به رخ می­کشد؛ و همین که گفتیم «ادبیات سیاسی»، متن­های مربوط به جنبش­های سیاسی، خود را به رخ می­کشند. و از آن جا که گرانیگاه هدف مطالعه­ام عبارت است از شناسایی­ی سازه­های ذهنی در بینش و کنش کوشندگان، فرهنگ­پروران، هنرمندان، و نویسندگان تبعیدی، و از آن جا که آشکارترین ردپای سازه­های ذهنی، در داوری­مان رقم می­خورد، و از آن جا که نقد و نظرهای سیاسی، الزاماً آکنده از گزینش­ها و داوری­های آشکار و نهان ماست، و از آن جا که، به قول شهلا شفیق، «نظریه و گفتار، خود نوعی عمل اجتماعی است»، نتوانستم از گفتمان­های مربوط به جنبش­های سیاسی بگذرم. به ویژه که، برای رسیدن به درک روشن­تری از افت و خیزهای «کانون نویسندگان ایران در تبعید»- که به نظر من بخش مهمی از «ادبیات فارسی در تبعید» است- خود را از بازبینی­ی جنبش­های سیاسی در تبعید ناگزیر می­دیدم. شاید مشکلِ کار من این باشد که نمی­توانم یک حلقه­ از زنجیره را جدا از کلیت زنجیره شناسایی کنم.
-
- آنطور که پیش از این اعلام کرده بودید کتابی در دست انتشار دارید بنام : «زن در ادبیات فارسی در تبعید»، آیا در جلد دوم کتابتان به جایگاه زن در ادبیات تبعید هم به طور جداگانه می‌پردازید؟
-
م. ت: بله، در این کتاب، بندی را به «زنان نویسنده­ی تبعیدی» اختصاص داده­ام، که خود پاره­ای است از بخش «نگاه به جنسیت در ادبیات فارسی در تبعید». من مقاله­ی مفصلی هم با عنوان «زن در داستان زن ایرانی در تبعید» دارم، که متن کامل سخنرانی­ای است که در کنفرانس سالانه­ی بنیاد پژوهش­های زنان ایران، در سال 2000 در برکلی­ی کالیفرنیا عرضه کردم، و در کتاب سالانه­ی این بنیاد منتشر شده است. اما یادم نمی­آید گفته­ باشم که کتابی درباره­ی «زن در ادبیات فارسی در تبعید» در دست انتشار دارم. یا من در این باره نامفهوم سخن گفته­ام، و یا اشتباه برداشت شده است. چون چنین پروژه­ای، به صورت مستقل، هیچ وقت در دستور کارم نبوده است. چرا که، میدان عمل نقد فرهنگی، روابط شبکه­وار تمام عناصر درگیر در پدیده­ی مورد بررسی است، و اصولاً هیچ­ یک از دیدگاه­های نقد فرهنگی چنین تفکیکی را برنمی­تابد. گذشته از چشم­انداز نقد، من خودم هم با این جداسازی مخالفم. تردید نیست که پژوهش­های فمینیستی و بررسی­ی ادبیات زنان، امری مهم و ضروری است. و باید هم انجام بگیرد، تا ضمن ارتقاء آگاهی­ی جنسی، دستمایه­ای هم برای پژوهش­های فرهنگی فراهم شود. اما تا جایی که به من و کار من مربوط می­شود، ادبیات زنان، همواره و همه جا، بخشی از ادبیات یک مرز و بوم و یک فرهنگ است، و باید در متن همگانی­ی آن فرهنگ بررسی شود. می­دانم با این حرف، مورد اعتراض شاخه­ی فمینیسمِ اگزیستانسیال قرار می­گیرم. اما من فکر می­کنم که تلاش ما زنان، دست کم، من، باید بر مبارزه علیه نابرابری و برای دست­یافتن به جامعه­ای برابر متمرکز باشد، که تنها از راه تفاهم و پیوست دو نیمه می­تواند متحقق شود، و نه با تقابل و گسست دو نیمه، و اثبات برتری­ی زن. در حالی که در پافشاری بر تفکیک، عنصر برتری­طلبی، خواه یا ناخواه، از گوشه و کنار کار سر برمی­کند. البته، چرایی­های این ادعا را - به همراه نمونه­ای از این گونه متن­ها- در همان بخش «نگاه به جنسیت در ادبیات فارسی در تبعید» در کتاب آینده­ام باز کرده­ام.
-
- قرار ما بر این شد که با این مصاحبه، بخشی از کتاب را در سایت اثر منتشر کنیم. درباره­ی این متنی که فرستاده­اید توضیحی دارید؟ --
م. ت: بله. این متن، یکی از «مقدمه»های کتاب است. من برای هر بخش از هر فصل، به فراخور موضوع مورد بحث، مقدمه­ی جداگانه­ای نوشته­ام. در نتیجه، بخشی که برای انتشار در تارنمای «اثر» فرستاده­ام، فراگیر تمام جنبه­های کتاب نیست. نکته­ی مهم دیگر این است که، نویسندگانی که در این مقدمه به عنوان نمونه از آن­ها نام برده­ام، تنها کسانی نیستند که در کتاب به آن­ها رجوع کرده­­ام. اگر هم نوشته­ی نویسنده­ای جزء «نمونه»ها به تحلیل گذاشته نشده باشد، نام و نشان آثاری را که از او خوانده­ام در بخش «کتاب­شناسی» ثبت کرده­ام. کما این که، نام­نامه­ی دو جلدی که تا اکنون به پایان رسیده، شامل صدها نام است. که می­دانم در تجدید نظر نهایی، بیش­تر هم خواهد شد؛ و در کل مجموعه شاید به هزارها هم برسد.

کارهاى منتشر شده­ی ملیحه تیره گل:‌

1- «از خفای خود» ( دفتر شعر)، لس­آنجلس: انتشارات مزدا، 1988
2- «اندیشه درشعراسماعیل خوئی و خاستگاه اجتماعی­ی آن» (نقد فرهنگی)، تکزاس: انتشارات «ترای ایمج»، چاپ اول 1994، چاپ دوم 1996.
3- «کاکتوس» (دفتر شعر به فارسی و انگلیسی)، تکزاس: انتشارات یوتاچ، 1994.
4- «و کوه جواب می­دهد» (مجموعه­ مقاله­های نقد ادبی)، تکزاس: انتشارات یوتاچ، 1995
5- «مقدمه­ای بر ادبیات فارسی در تبعید» (نقد فرهنگی)، تکزاس: انتشارات یوتاچ، چاپ اول 1998، چاپ دوم 2000.
6- تعدادی مقاله­، در زمینه­های معرفی­ی کتاب، نقدادبی، و نقد فرهنگی، چاپ شده در نشریه­های ایران­شناسی، ایران­نامه، آرش، بررسی­ی کتاب، سنجش، ایرانشهر، نامه­ی کانون نویسندگان ایران در تبعید، دفتر سالانه­ی بنیاد پژوهش­های زنان ایران، باران، و نشریه­های الکترونیکی­ی ادبیات و فرهنگ و غرفه­ی آخر، که هنوز به صورت کتاب چاپ نشده­اند.
7- تعداد 1550 متن کوتاه و بلند در زمینه­ی معرفی­ی کتاب، که بین سال­های 1999 تا 2003 در هفته­نامه­ی ایرانشهر در لس­انجلس به چاپ رسیده­اند.


1 Comments:
Anonymous ناشناس said...
لینک در بالاترین:
http://127.0.0.1:8580/dmirror/https/balatarin.com/permlink/2008/4/20/1279489

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!