سه شعر از سیاوش ملکی به همراه صدای شاعر
سروتشو شیره بمال !
یه روز باید می اومد
که اومد
البته بایدی در کار نبود
……………………- این طور فکر می کردیم
ولی اومد .
…………………..ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نمی دونم اسمشو می شه گذاشت پایان
یا این که ...........
هنوز درست آغاز نکرده بودیم
………………………………..- این طور فکر می کردیم
و این طور حس می کردیم
که هر روز
هنوز درست آغاز نکرده ایم
و آغاز می کردیم
و به پایان نمی رسیدیم
………………………..- این طور حس می کردیم
و به پایانی اگر می رسیدیم
همانی بود که آغاز کرده بودیم
همانی که نمی دانستیم چرا آغاز کرده بودیم
همانی که پایانی نداشت
…………………….................- فکر می کردیم
همانی که حس می کردیم
همانی که حس می کردیم ، و فکر می کردیم بایدی در کار نیست
همانی که انگار سرمان را شیره مالیده باشند
همانی که انگار لب هامان را شیره مالیده باشند
همانی که انگار دهان مان را شیره مالیده باشند
همانی که انگار دهان مان را سرویس کرده باشند
که باید می رفتیم
و می آمدیم
و این طور فکر می کردیم
که بایدی در کار نیست
و بود
و این باید را پوچ کردیم
و این باید را ........
-………………………………………………………. سرش را شیره مالیدیم
و در مقابل ِ تکامل ِ نسل بشر ایستادیم
و این همانی بود که کسی اسمش را گذاشته بود آگاهی
که یک روز باید می آمد
و آمد
پس بشاش به این آگاهی !