چهارشنبه
شعری از مهناز طالبی طاری

پیـاده و پاﺋـیز
شعری از مهناز طالبی طاری
-
-
تنها جرقه ای کوچک امروز میشکند
بلورِ پاﺋـیزِ ترک خورده ام را
-------در جنگلِ بیدار

و بازتابِ حضورش
که نوازشِ نگاهی جاریست
----------تا هاشورِ نور
و خرامیدنِ دستانش در دستانم
که نجوای برگی ست
-----تا شیارهای گِردِ باد
و فراخنای بیتـایش
که تکرارِ هندسیِ لکه های لاژورد
---------تا انتهای حجمِ زمان

نبضِ پیاده رَوی های روزانه ام را
با تپشِ کلامِ هر برگ میگیرم
در باریکه راههای بیست و دو گانه ام
در سرودهای بی پایانِ رفتن
در بی باوریِ افسانه های بازگشت ...

درختان
حافظانِ فراموشیِ خاک
-------با شانه های پهنِ اطمینان
درختان
حامیانِ شعرهای کوچکِ من
-------در فصلهای پیـاده و دور
ــ زندانبانانِ انتظار در باتلاقهای برلنِ بـا یا بی دیوار ــ
درختان
میخک های روشنِ دانش
-------سنجاقک وار در ضمیرِ گودِ تاریکی

شعرهایم را می نویسم
-------در گِردیِ مـاه
یا در حفره های خیسِ هوا، اما
اما میدانم، میدانم که این جنگلِ پیر
رازهایم را هماره خواهد خواند
پس پنهان میکنم
انگشتانِ ترس زده ام را
---------بیست و دو بار
لابلای درختچه های دودلی
یا زیرِ تحملِ سنگ های سختِِ فراموشی
و هر فصل، بیست و دو بار
---------می چینمشان
از سرِ شاخه های تلاقیِ نور
---------در مسیرِ نگاه
یا زیرِ سایه بانـانِ بلنـدِ بـاران

در گرگ و میشِ خلوتِ راه
------------ناگاه
دندان تیز می کند گُرازِ ترس
در چشمِ بی شهابِ زاغی تنها
و سنگریزه ی بی قرارِ رفتن
آب میشود در کفشِ نازکم
------مغلوبِ یخ پنجه هایِ خاک

ــ سَروهای شکسته، خطوطِ در همِ اندیشه های شـامند ــ

و من که هراسان
پاهایم را به نشانه
بر شاخه ای لُخت می آویزم و
---------------پیـاده
تا بیراهه های زمستانِ آینده میدوم ...

مرگ را هراسم نیست
از شماتت باد می ترسم
-
-
مـه نـاز طالبی طاری ـ برلن
-
-
-
-
1 Comments:
Anonymous ناشناس said...
بسیار زیباست، موفق باشید

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!