از نامه هاي نرسيده(3)
محمود خلعتبری
بلد نیستم را به هر زبان زنده بلدم
گلوله توی تمامشان می کشد و جنگ
-------------------------خانه خراب میکند
یکی چشمهایش را توی دست گرفته و ناله
یکی میان خشت خشت آوار پی خانه ، پی دری می گردد گلوله پی اش ندود.
زبانها میروند توی هم و دروغ میشوند و جهانی تازه میشوند میان خشت و گلوله
آدرسها درست است، همان خیابانها، همان کوچه
پلاکها اما دیواری نیست رویش نشسته باشند
دری نیست پستچی پشتش باشد و پستچی ها گم شده اند با دو پاکت توی دست لا به لای خشت خشت آوار
دومی را من فرستادم به زبان زنده ات برایم بنویسی به زبان مادری ات برایم
دوستت دارم.