در عکس:مینو خواجهالدین
--
سانسورى ناپيد ا عليه هنر و هنرمند؟
مينو خواجه الدين
سال ها پيش در خانه ى دوستى اثرى از آرتا داورى ديدم. اين اثر تصويرى است از تأثر هنرمند از زندان. پس زمينه اى با رنگ هاى خاكسترى و پنجره اى با ميله. برايم عجيب بود كه چنين تابلويى زيور اتاق كسى باشد. هر روز چشمت را رو به زندان باز كنى؟ سوال كردم و باز هم سوال كردم. آنقدر سوال كردم تا دوستم تابلو را از روى ديوار برداشت. سال ها بعد، اثر ديگرى از آرتا داورى بر ديوار خانه ى دوست ديگرى ديدم. رنگ هاى سرخ و سبز و آبى فيروزه اى درخشان زنى را تصوير كرده بودند كه سه تارى بدست داشت. فرم، هندسى و موزائيك گونه بود. سبكى يگانه و ويژه. ويژه ى آرتا داورى كه به زيبايى و توانايى، طرح هاى هندسى و آبستره ى كاشى كارى ايرانى را با نقاشى مدرن اروپا آشتى داده است. كارى نوين كه همزمان، رنگ و بوى ايرانى و هنر پسا مدرن را با هم دارد. قدمى مبارك و بزرگ براى هنرمندى كه سابقه ى فعاليت سياسى نيز داشت. بر آمدن هنر از چهارچوب «هنر متعهد». قدم نهادن در عرصه ى هنر نوين وبه كار گيرى اشكال نوين هنرى.
خلق چيد مان کشتار67 قدم ديگرى از آرتا داورى است كه از توان تخيل او بعيد نيست. هرچند كه دل و جرئت هنرمندانه نيز مى طلبد. چرا كه هنرمند براى شكستن قالب هاى قبلى كار خود، در واقع تمام آنچه را كه قبلأ تجربه و كار كرده است؛ به كنار مى نهد و تجربه اى نوين را آغاز مى كند. حتى سنت هاى آثار خود را مى شكند.
هنر مفهومى*كه اشكال گوناگون آن از چهارديوارى آتليه بيرون مى رود ديگر به رنگ و قلم مو كفايت نمى كند؛ هرچند كه طرح هاى اوليه ى آن ممكن است با رنگ و قلم پرداخته شوند. اين نوع از هنر، گاه از حيطه ى هنر هاى تجسمى فراتر مى رود و از هنر هاى نمايشى و مو سيقايى نيز كمك مى گيرد. مسئله ى زمان و مكان را دايمأ نسبيت مى بخشد.
زمان و مكان در نقاشى با زمان و مكان واقعى تفاوت كيفى دارد. در هنرمفهومى، اين تفاوت باز هم پيچيده تر مى شود.
در اينجا با بر خورد به مثال كار مشترك دو هنرمند؛ آرتا داورى و فريده رضوى سعى خواهم كردبه اين پيچيدگى بپردازم و مسئله را قدرى مورد بر رسى قرار دهم.
در اینجا توضيح بدهم كه من نيز همواره از سوى «گفتگو هاى زندان» اي ـ ميل دريافت مى كردم مبنی بر آنكه اگر طرحى براى لوگو و پوستر دومين سمينار سراسرى كشتار ٦٧ دارم، برايشان بفرستم. چندين بار اين اى ميل را در يافت كردم. وسوسه شده بودم؛ اما ترديد داشتم. ترديدم اين بود كه آيا دست اندر كاران برگزارى اين سمينار تاب تحمل و پذيرش آن چه كه من به عنوان كار هنرى به آن ها ارائه خواهم كرد؛ خواهند داشت. آيا پيشنهاد هاى «اصلاحى» و «انتقادى» و چيزهايى از اين دست نخواهند داشت؟ تجربه ى تلخ ديگرى نيز از اين سايت به خاطر داشتم كه زمانى مقاله اى در مورد مسئله ى تواب ـ آن زمان كه هنوز بازارش داغ نبود ـ برايشان فرستادم و بى هيچ توضيحى چاپ نشد. وقتى علت را از مسئولان سايت پرسيدم ؛ گفتند ما ژورناليست ها مثل وكلا كه قسم مى خورند هميشه طرف حق را بگيرند نمى توانيم مقاله ى شما را كه طور ديگرى مسئله ى تواب را مى بيند انتشار دهيم.
از سوى ديگر بى رو در بايستى اساسأ شك داشتم كه سليقه ى هنرى و زيبايى شناسانه ى ما با هم جور در بيايد. چون با كارهاى هنريى كه در مورد زندان و كشتار در سمينار قبلى ارائه داده بودند و نحوه ى تزيين سالن، خودم را با آن ها از جهت هنرى همزبان و هم سليقه نمى يافتم.
گورنماد-یادمان ۶۷-اثر آرتا داوری
-
برمى گردم به كار آرتا داورى و فريده رضوى در چهار چوب سمينار دوم و خواننده را براى اطلاع بيشتر رجوع مى دهم به نوشته ى آرتا داورى در «گويا نيوز» با عنوان «حكايت كار هنرى با فعالين سياسى». براى دريافت حال و هواى آرتا داورى و فريده رضوى در خلق اين اثر كه چيدمانى است از گلبرگ هاى سرخابى رز و سنگ هايى به درشتى مشت و باسنگريزه هايى كه عدد ٦٧ را نشان مى دهد؛ مى بايست آن ها را در جمع آورى گلبرگ ها و سنگ ها در يك هفته ى بارانى همراهى مى كرديم. حتمأ لازم نيست اين كار را بكنيم اما از طريق خود اين اثر مى توانيم خودمان را جاى آن ها بگذاريم و حس كنيم كه با جمع كردن هر گلبرگ و سنگريزه به ياد كشته شدگان چه برآنها گذشته است. اثر ديگرى كه این دو هنرمند مى خواستند در اين سمينار ارائه دهند طومارى از نام كشته شدگان بود كه بر مبناى تخيل هنرمند مى بايست در مسير رفت و آمد حاضران در سمينار، بر زمين گسترده مى شد كه با پيشنهاد هاى «اصلاحى» و« انتقاد» مسئولان و حاضران اتفاق نمى افتد. چرا؟
اينكه حق هنرمند است در مورد نحوه ى بيان، محتواى كار ونوع اجرا، سبك و روش كارش آزادى داشته باشد؛ چيزيست كه همه فعالان سياسى از آن دفاع مى كنند. اما چه اتفاقى رخ مى دهد كه شعار آزادى بيان و تصوير فقط در اعلاميه ها و شعار ها يخ مى زند و جان نمى گيرد تا زندگى كند و حق زندگى به ديگران بدهد؟ اين نكته از عدم درك تفاوت بين واقعيت و واقعيت هنرى سرچشمه مى گيرد كه از تتمه هاى «هنر متعهد» است. واقعيت هنرى در زمان و مكان ديگرى اتفاق مى افتد تا واقعیت عينى. اثر هنرى برخلاف نظر طرفداران هنر متعهد، مستقل از واقعيت زندگی مى كند. يك نقاشى يا چيدمان در درون يك فضا(اتاق يا سالن)ارائه مى شود. در لحظه اى كه اثر در اين فضا قرار مى گيرد بخشى از آن مكان رابه خود اختصاص مى دهد،اما جزو آن نمى شود. در نظر بگيريد تابلويى را كه چشم انداز يك آبشار را در دل كوهى نشان مى دهد و بر ديوار خانه اى آويخته شده است. اين آبشار هرگز جزو ديوار خانه نمى شود. مكان واقعيت هنرى متفاوت از مكان واقعى يعنى اتاق است. لحظه ى ريزش آب نيز در زمان ديگرى جز زمان محسوس در لحظه ايست كه بيننده ى اثر آن را تجربه مى كند. مكان هنرى در عين اينكه مكانى باز(ريزش آبشار در فضاى بيرون)است اما در درون اتاق در فضايى بسته قرار مى گيرد. يعنى هنرمند آن را از فضاى باز به درون مى آورد. واقعيت هنرى آبشارى است در دل كوه و واقعيت روزمره اتاقيست با در و ديوار.زمان نيز. زمان ريزش آب به لحظه ى كنونى گره مى خورد كه بيننده در آن ايستاده است. وضعيت هنرمند در اين مورد بسيار پيچيده است. او زمان و مكان هنرى را در اثرش باز مى تابد و با آن زندگى مى كند. اما زمان و مكان واقعى را نيز.
با درك اين نكته مى توان گفت كه از لحظه اى كه كار جمع آورى اسامى كشته شدگان شروع مى شود، تك تك آن ها روى ١٦ متر كاغذ نگارش مى يابد، اين دو هنرمند در لحظه به لحظه ى زندان و شكنجه ی بيش از دو هزار نفر كه نام هايشان را مى نويسند؛ زندگى مى كنند. سال ٦٧ با خواندن اسم هر يك از كشته شدگان و نگارشش بر طومار جلوى چشمانشان زنده مى شود. آنگاه با گستردن اين طومار بين در ورودى و در سالن، دو هزار تن« همچون من و شما به سالن وارد مى شوند»١. هنرمند آن ها رااز راه واقعيت هنرى به مكان واقعى و واقعيت كنونى مى خواند. جادوى هنر در همين جاست. نيازى به داستان سرايى نيست. آگوست رنوار معتقد است كه داستان در عرصه ى ادبيات معنى دارد نه در هنر هاى تجسمى. به بهانه ى انقلابی بودن هم نمى توان اين عرصه ها را به دلخواه در هم ريخت.
نقاشى سياسى ايران به ويژه بعد از انقلاب اسلامى برخلاف شعر ايرانى كه مالامال از استعاره هاى زيباست به واقع گرايى ارزان قيمتى دچار شده است كه تخيل هنرى در آن جارى نيست. تابلو هايى كه از زندان و شكنجه كشيده شده اند بيشترشان فاقد ارزش هنرى هستند و در آن ها از زيبايى و ارزش هاى زيبايى شناسانه خبرى نيست. مستقيم و سيخكى هستند. اين نقاشى ها حتى نخواسته اند از نقاشى قهوه خانه اى كه بخشى از آن ها ذكر مصيبت است، درس بگيرند و در طرح صورت ها و حالات بدن به ذره اى تخيل هنرى دست يابند. چرا كه نقاشى قهوه خانه با در نظر نگرفتن بعد و پرسپكتيو فضايى را الغا مى كند كه هنرمندانه است و با واقعيت متفاوت. ما حتى صد سال پيش در اين زمينه هم پيشرفته تر از امروزمان بوديم.
اما كسى ككش نمى گزد. مهم اينست كه ما شعار سياسيمان را بدهيم. حال اگر حق هنر در اين بازار آشوب، ضايع مى شود؛ مهم نيست. مسئوليت هنر بر گردن روشنفكران سياسى نيست. يك مشت هنرمند اروپا نشين از سر سيرى نقاشى مى كنند. به جايى هم برنمى خورد كه ما فعالان سياسى از تئورى هاى جديد هنرى سر در نياوريم. مسئوليت بزرگ ما حل و فصل مسايل سياسى است.
آرتا و همسرش با آوردن نام هاو نقش كردن آن بر طومار، اين قربانيان را به درون جمع مى آورد ،آن ها را تا سالن (مكان واقعى) همراهى مى كند و آنگاه با تخيل و از راه نماد هنرى به خاك مى سپارد. او در واقع هم خود و هم ديگران را به اين خاكسپارى مى خواند و كنكاش مى كند تا راه براى التيام خود و ديگران بيابد و شايد از اين راه مرهمى بر زخم خود و جامعه بگذارد. هنرمند نه تنها امروز بلكه در تمام طول تاريخ ابزارى جزواژه، تصوير، ملودى و حركت موزون براى بيان خود به كار نبرده است. شايد زبانش ،چه زبان تصويرى يا موسيقايى يا گونه هاى ديگرحتى اگر موضوع خشن باشد؛ اما راه و روش آن صلح آميز بوده است. آرتا داورى و فريده رضوى زبان تصوير را مى گزينندو با اجراى اين چيدمان، آيينى برگزار مى كنند. آيينى كه نوعى وداع با ياران است.
معمول اینست که بر سنگ آرامگاه اسم فرد را مى نويسند. شايد اين چيدمان اشاره اى به گورهاى جمعى دارد كه از ياد ها فراموش شده اند. دو هزار نفر با يك سنگ قبر. بى هيچ اثر ديگرى. چند نام بر كاغذى كه باد هم مى تواند آن را با خود ببرد. سبك و سبكبال. در آب باران بپوسد و به خاك برگردد و در آوند درختان« به آفتاب سلامى ديگر» بگويد.
نيچه در ياداشت هايش كه سال ١٩٨٠ در بخش «هنر، تولد تراژدى» مى گويد:
« هنر چيزى جز هنر نيست. هنر تنها امكان دهنده ى به زندگيست. بزرگترين فريبنده اى كه ما را به زندگى اغوا مى كند. بزرگترين محرك ما براى زندگى.
هنر به مثابه ى تنها نيروى انديشه شده برعليه تمام نيروهايى است كه زندگى را نفى مى كنند. نيرويى والا بر ضد مسيحيت، بوديسم و نيهيليسم.
هنر به مثابه ى رهايى بخش انسان تشخيص گر كه ويژگى وحشتناك و سوال بر انگيز هستى را مى بيند و مى خواهد ببيند. انسانى كه مسئله ى تراژيك را تشخيص مى دهد.
هنر به مثابه ى رهايى بخش انسان عملگرـ كه نه تنها ويژگى وحشتناك و سوال بر انگيز هستى رامى بيند بلكه زندگى مى كند و مى خواهد زندگى كند. به مثابه ى رهايى بخش مبارزه ى تراژيك انسان و قهرمان.»٢
اگر اساس اين گفته ها را به عنوان مبناى هنر انقلابى بپذيريم ـ منظور از انقلاب در اينجا نه يك حركت اجتماعى است بلكه هنر به معناى عنصرى دخالت گر در امر اجتماعى است ـ آنگاه مى توانيم در نگرش خود به كار كسانى كه ظاهرأ انقلابى اما در واقع تسليم گرانه فقط شكل زندانيان را در پشت ميله ها و به عنوان انسان هاى ضعيف و عليل و اسير و بخت برگشته در كارهاى خسته كننده و بى رمق خود باز مى تابند؛ تغييرى بدهيم. در اين صورت قادر خواهيم بود از زاويه ى ديگرى كارهايى نظير كارهاى آرتا داورى و همسرش را ببينيم. جالب اينجاست كه درست كسانى كه معتقدند تنها انقلابيون جامعه ى ايران هستند در بازتاب حس خود ازانسان اقدام گر و دخالت جو به زبان تصويرى نحيف و از نظر هنرى بسيار ضعيفى دست مى يازند يا بهتر بگويم دست مى يابند كه قبل از بحث در مورد سبك بيان آن ها بايد در مورد هنر بودن آنها بحث كرد.
نقاشى هاى اين نوع نقاشان اگر بتوان به آن ها نام نقاش گذاشت ، شرح مصيبت است. آدم هاى اين نقاشى ها فقط غل و زنجير به دست و گردنشان است كه حال بيننده را مى گيرند. نه حركتى در آن ها هست و نه معيار زيبائى شناسانه دخالتى در اين كارها دارد. نه ايمايى و نه اشاره اى. مثل اخبار روزفقط بد هستند و بد اجرا شده اند. اخبار روز را هر شهروندى كه اندكى سواد دارد مى شنود و از آن مى گذرد. هنر كار خبرى نيست. پيچدگى هاى خود را دارد. انسان هاى روزمرگى به ويژه در كشور هاى جهان سوم متأ سفانه به اين پيچيدگى ها نمى پردازند. اين نوع نقاشى هاى روز مرگى نيز به سادگى به دست فراموشى سپرده مى شوند. چنين نيز باد! اين نوع كار ها ممكن است براى نقاشان اين كار ها اثرى درمانگرايانه٢ داشته باشد اها اما تاثيرى اجتماعى نخواهد داشت. چون جامعه در هنر، دنبال عناصرى پويا و حركت بخش است. هنر اما از سوى ديگر شعار نيز نيست. شعار كوتاه، صريح و سياسى است. اما هنرفقط كوتاه، صريح و سياسى نيست. هنر بيشتر از انكه با سياست هم خونى داشته باشد با فلسفه هم نواست. هنر به زندگى مى پردازد و نه به يك بعد از آن. سياست بعدى از اين زندگيست. هنر رو به آينده و نسل جوان دارد. و نسل جوان ايران به ويژه در عرصه ى موسيقى نشان داده است كه نه تنها به سياست مى تواند بپردازد بلكه مى تواند به اشكال هنرى بديعى دست يابد كه بكر است و بى بديل.
هنر در امر شدن، همه ى چيزهاى كهنه را چه از نظر محتوا و چه از نظر فرم دائمأ زير سوال مى برد و در اين درگيرى مدام به راه حل هاى نوينى دست مى يابد. كار هنر فقط ايستادگى و مبارزه در مقابل قدرتمندان سياسى نيست بلكه ايستادگى و مبارزه با هر نوع كهنه گرايى و سنت در راه پيشرفت زبان هنرى نيز هست. زبانى پويا كه اشكالى نوين براى بازتاب مسايل جديد جهان مى طلبد.
-
-----------------------------------------------------
-
١. آرتا داورى. گويا نيوز
1. http://news.gooya.com/culture/archives/063835.php
2. Aus dem Nachlass der Achtzigerjahre ,Bd.6 der Werke in sechs Bünde, hersg. v. Karl Schlechta
3. therapeutisch
4. Der Blaue Reiter
5. Wilde
6. Die Wilden Deutschlands in Der Blaue Reiter München 1984 s. 28 ,neue Ausgabe von Klaus Lankheit
* در واژه نامک کتاب "تاریخ هنر" هلن گاردنر، محمد تقی فرامرزی، مترجم كتاب، « هنر ادراکی» را در برابرش نشانده و در کتاب "معنی هنر" از هربرت رید و با ترجمان نجف دریا بندری، در برابر واژه کانسپت، تصور را. از همین رو شاید بتوان در برابر کانسپچوال آرت، «هنر تصوری» را نشاند. در کتاب های دیگر، در برابر کانسپچوال آرت، «هنر مفهومی» نيز به كار رفته است.
براى ديدن آثار مينو خواجه الدين مى توانيد به
http://www.tandis.de/ رجوع كنيد.
-
-------------------------------------------
- برای آشنایی بیشتر با مینو خواجهالدین به اینجا مراجعه کنید -
---------------------------------------------
-
برای آشنایی بیشتر با آرتا داوری به اینجا مراجعه کنید:
-