پسرها
نوشته ریک مودی
ترجمه محسن کاسنژاد
پسرها وارد خانه می شوند، پسرها وارد خانه می شوند و به همراه شان فکرهای پسرانه (فکرهای سنگین، ساده، و سرسختانه) وارد خانه می شود. پسرها، هر دو، پیچیده شده در قنداق بیمارستان، پسرها با تاسی نوزادوارشان، در آغوش پدر و مادر؛ پسرها در رویای سینه های مادر وارد خانه می شوند. پسرهای دوقلو؛ کتری های جوشان؛ پسرها در کوله پشتی های پلاستیکی ِ زشتی پوشیده از آب دهان و استافیلوکوک[1] و شیر استفراغ شده، که زوجی جوان از اهالی نیوجرسی[2] به خود بسته اند وارد خانه می شوند. دو پسر، در حالی که یکی شان دیگری را با یک هات- داگ[3] پلاستیکی می زند وارد خانه می شوند. دو پسر، در حالی که یکی شان با بالشی بر سر- و- کول دیگری می کوبد، و دیگری می گرید، وارد خانه می شوند. پسرها با یاوه سرایی وارد خانه می شوند. پسرها در حالی که مادر را صدا می زنند وارد خانه می شوند. یکشنبه ای در ماه می، روزی که شاید بتوان آن را یک روز خوب خواند، ماشین بستنی فروش به آهستگی از جلوی خانه می گذرد. بانگ بستنی فروش دهان بچه ها را آب می اندازد و ناگزیر در پی اش می دوند. اندکی پیش از آن، پسرها در حیات خلوت خانه چاله ای به ژرفای دو فوت کنده، و عروسک های خواهرک شان را در آن به خاک سپرده اند. بدین ترتیب، او هرگز عروسک هایش را پیدا نخواهد کرد و عروسک ها در دوزخ خواهند پوسید. آن گاه وارد خانه می شوند. پسرها پشت سر پدرشان، آن سان که گویی وی دومین مسیح موعود ِ لعنتی ِ جبروت ِ لعنتی ست وارد خانه می شوند و برای تماشای بیس- بال به زیرزمین می روند. پسرها وارد خانه می شوند؛ این مکان تباهی؛ و بی درنگ به آشپزخانه می شتابند؛ جایی که درآن گاز فندک، پودینگ وانیلی، مایع چاه بازکن، سرکه ی بلسانی[4]، رنگ آبی خوراکی، سُرخاب[5]، پنیر محلی، چند مورچه، یک مارمولک پلاستیکی که یکی شان به عنوان هدیه ی کریسمس گرفته است، چند پونز، ته مانده ی پوره ی سیب زمینی، کنسرو گوشت خوک کوبیده[6]، لوبیای لیمای یخی، و شکلات مایع را در یک قابلمه ی متوسط با هم آمیخته، روی شعله ی کم حرارت می دهند تا خودش را بگیرد، سپس قابلمه را در یک ظرف پیرکس مخصوص لازانیا ریخته، آن را به مدت نود دقیقه در داخل فر می گذارند تا خوب بپزد. آن گاه خواهرشان را وادار به خوردن این معجون ِ جادویی می کنند؛ پس از آن، سه قطعه ی قیمتی را که از اجدادشان به خانواده ی آن ها رسیده است در عرض دو- و- نیم ساعت خرد- و- خاکشیر می سازند (آخرین قطعه، یک تخم مرغ شیشه ای ست که به عمد خرد می شود)، و در نتیجه به اتاق خواب شان فرستاده می شوند. پسرها با پیراهن های مردانه ی اتو کشیده و شلوارک های فلانلی که سخت خارش آورند، سرحال آمده از مدرسه ی یکشنبه، با کاکل هایی طلایی و قهوه ای (به ترتیب) که خوابانده شده اند، اما دسته ای از تارها در زاویه هایی عجیب- و-غریب سیخ- سیخ شده و از میان سرشان بیرون زده اند وارد خانه می شوند. آن ها اندوهگین و فروتن، به راستی نمی دانند که آیا کارهای پسرانه ای – چون تیر انداختن به سگ همسایه با تفنگ بادی، و بستن دهان پسرک چاق با یک دستمال گلدار بزرگ، و یا نشان دادن آلت های چروکیده ی خود به خواهر کوچکتر– از این دستور انجیل که "خداوند- پروردگارت را با همه ی خلوص و همه ی جان و همه ی اندیشه ات دوست بدار و همسایه ات را نیز چون خودت" معاف اند یا نه. پسرها با ساز- و- برگ ِ بیس- بال (تنها یکی از پسرها می تواند ضربه های خوبی بزند)؛ با کفش های میخ دار و جوراب های لنگه- به- لنگه ای که بوی ِ پنیر استیلتون[7] می دهند وارد خانه می شوند. پسرها با لباس فوت- بال وارد خانه می شوند. پسرها اسکیت به دست وارد خانه می شوند. پسرها با چوبدستی های لاکراس[8] وارد خانه می شوند، و لختی بعد، با بالا و پایین انداختن یک توپ لاکراس در اتاق نشیمن لامپی را می شکنند. یکی از پسرها با لباس اسپورت بسکت- بال، و دیگری با شلوار جین و سوییت- شرت وارد خانه می شود. یکی از پسرها با خونریزی زیاد وارد خانه شده و آن گاه او را برای بخیه زدن بیرون می برند. دیگری زل- زل نگاه می کند. پسرها در پایان ترم با کارنامه های سیاه شان وارد خانه می شوند، و همچون جاسوسان کشوری بیگانه گرداگرد خانه پرسه می زنند. آن ها در پی یافتن جایی برای پنهان کردن کارنامه هایشان هستند (زیر توستر؟ یا شاید داخل قفسه ی داروها؟). یکی از پسرها در حالی که پای چشم اش کبود شده، و دیگری بدون کبودی وارد خانه میشود. پسرها با جوش های غروری که بر صورت هایشان دارند وارد خانه می شوند و آن لکّه های پوستی چندش آور را پیش روی خواهرشان فشار داده و می ترکانند. پسرها با چهرههایی پوشیده از پماد مخصوص درمان جوش وارد خانه میشوند. پسرها سر خیابان خودشان، پشت درخت بید حیاط الیز[9] می ایستند و دود سیگار را به شکل امواجی از دهان شان بیرون میدهند، و آن گاه با سرفه هایی خشک و ترسناک، و تجربه ی حالت تهوع وارد خانه می شوند. پسرها در حالی که یکدیگر را با واژگانی زشت چون عقب افتاده، همجنس گرا[10]، خَز[11]، و چندی بعد با نام- وارگانی چون جانی ِ گردن کلفت، و حمال عوضی خرد- و- خفیف کرده و لقب های دیگری نیز نثار هم می کنند وارد خانه می شوند. پسرها با یک موچین وارد خانه می شوند، به دنبال خواهرشان افتاده و او را تهدید به چیدن ابروهایش می کنند. او می گرید. پسرها به سختی می کوشند تا دخترانی را که بیش از شش یا هشت ماه از آشنایی شان نمی گذرد وادارند تا به همراه شان وارد خانه شوند. پسرها، گشاده- روی و بی ریا، به همراه دختران وارد خانه می شوند و می کوشند تا آن ها را وادارند تا دزدانه به همراه شان به اتاق خواب بروند، حال آن که هنوز هر دو در اتاقی مشترک می خوابند؛ دختران نمی پذیرند. پسرها وارد خانه می شوند، و به اتاق خواب های جداگانه ای می روند. پسرها به همراه پدرشان (که دستان اش را بر شانه هایشان نهاده است) وارد خانه می شوند، ولی حتا یک کلمه از روده درازی های او را که پیوسته تا رسیدن به خانه ادامه یافته است به یاد نسپرده اند. پسرها وارد خانه می شوند و در گوشه- و- کنار استمنا می کنند. پسرها در حالی وارد خانه می شوند که در توالت های ایستگاه راه آهن، در جنگل، در خانه های ساحلی، شب هنگام، زیر ستارگان آسمان، بر روی صندلی های استادیوم فوت- بال، در ماشین (زیر یک پتو)، زیر دوش، پشت سن نمایش، و در هواپیما استمنا کرده اند؛ پسرها همواره استمنا می کنند؛ هر دو به یک اندازه، و در برخی موارد روزی سه بار، خواهش نفس همچون جنونی مرگبار بر آنان چیره گشته است، حتا با شنیدن واژگانی معمولی، واژگانی که شبیه به واژگانی دیگرند؛ هم- خانگی آنان را به یاد همخوابگی می اندازد، داستان به یاد پستان، دکس[12] به یاد سکس، و مانند این ها. پسرها هنوز زیاد زرنگ نشده اند، و با وارد شدن به خانه، از این که همواره با دیدن یک هم- کلاسی، یک بیل بورد، یک شیر آتش نشانی، و حتا چیزهایی که نباید آن ها را به فکر استمنا کردن بیندازد (برای مثال، خواهرشان)، ژرف در اندیشه ی خود- ارضایی فرو می روند، دچار شرمی گران گشته، ولی به هر حال دست به استمنا می زنند. پسرها وارد خانه می شوند، به اتاق هایشان می روند، مجله های سکسی خود را از نهانگاه بیرون آورده، صدای موسیقی را بلند می کنند و دچار سرخوردگی می گردند. پسرها با نگرانی وارد خانه می شوند و با هم بگو- مگوی ِ سختی می کنند. پسرها زشت اند، بی عرضه اند، هیچ کس عاشق شان نخواهد شد؛ آن ها وارد خانه می شوند. پسرها وارد خانه می شوند و مادرشان را که اکنون احساس میکند پسرهایش از او بزگتر شده اند، می بوسند، و او برایشان شرح می دهد که مشکل خواهرشان، یعنی بیماری اش تا چه اندازه جدّی ست. پسرها وارد خانه می شوند، و می کوشند تا جای دقیق عروسک هایی را که هشت یا نه سال پیش در حیاط خانه به خاک سپرده بودند پیدا کنند. اما نا امید گشته، به اتاق خواهرشان می روند و در کنار بسترش می نشینند. پسرها وارد خانه می شوند و برای خواهرشان که اینک به کلی تاس شده است، لطیفه هایی درباره ی تاسی سر تعریف می کنند. پسرها، هر دو، تفاوت ها را کنار گذاشته، دست های خواهرک شان را گرفته، و او را کشان- کشان به درون خانه می آورند. پسرها از رفتن به مدرسه چشم می پوشند، وارد خانه می شوند، و از شب تا سحر بیدار می مانند. پسرها پس از آن که پدر و مادرشان سر کار رفتند، وارد خانه می شوند، در کنار خواهر و پرستارش می نشینند. پسرها با قوطی های آبجو وارد خانه می شوند. پسرها وارد خانه می شوند، و اینک بسیار دل- نگران اند. آن ها پیش از این نمی دانستند که نگرانی بیشتر نیز امکان پذیر است. پسرها با مواد افیونی وارد خانه می شوند. هیچ یک نیز به دیگری نمی گوید که افیون به همراه دارد. البته در چنین مواردی حالت نشئگی توجیه پذیر است. پسرها با چشمانی اشکبار وارد خانه می شوند و صدای شیون را از گوشه- و- کنار خانه می شنوند. پسرها شرمسار و خاموش، اندوهناک و سوگوار، رنجور و خشمگین، و افسرده و غم زده وارد خانه می شوند. پسرها به هنگام تعطیلات، در حالی که دست هایشان را با گرمایی راستین به یکدیگر قلاب کرده اند وارد خانه می شوند. یکی شان لباس تیره ای به تن کرده و قسمتی از سرش را تیغ انداخته است. دیگری موهایش را بلند کرده و بر خلاف همیشه، پیراهنی رنگ- و- رو- رفته پوشیده است. پسرها به هنگام تعطیلات وارد خانه می شوند و به تلخی پیرامون سیاست بحث می کنند (دیگر درباره ی چیزهای دیگر بگو- مگویی رخ نمی دهد). یکی از پسرها از شورش مائوییست ها در یکی از کشورهای آسیای جنوب شرقی طرفداری می کند، و دیگری بر این باور است که برای دگرگون کردن سیستم باید درون اش به کار پرداخت؛ یکی شان به دیگری هشدار می دهد که آن یاوه ها را از سرش بیرون خواهد کرد، و کرم بروله[13] ای را که مادر برای آشتی دادن شان درست کرده است رد می کند. یکی از پسرها به خانه نامه می نویسد، و بدان وسیله، تنها از راه شکاف صندوق پست وارد خانه می شود: او دلیل هایی می آورد که آن دیگری یک فاشیست مخفی ست، و باور دارد که بازار می تواند سطح خود را از نظر اخلاق و رفتار شناسی پیدا کند؛ پسرها در تعطیلات وارد خانه می شوند و خبر از پیشه های آتی خویش می دهند؛ پسرها در تعطیلات وارد خانه می شوند و نظرشان درباره ی آن حرفه ها تغییر می کند؛ پسرها در تعطیلات وارد خانه می شوند و یکی شان معشوقه اش را نیز با خود به خانه می آورد، ولی هنگامی که درمی یابد معشوقه اش باید روی تخت تاشوی زیرزمین بخوابد، عنق می شود. آن دیگری که معشوقه ندارد، دیرآشنا و گوشه گیر است؛ او ترجیح می دهد که آخر شب از رفتگان خانواده یادی کرده، و درباره ی آن ها حرف بزند. پسرها چندین- و- چند هفته، به طور جداگانه وارد خانه می شوند. پسرها در روزهای پر باران وارد خانه می شوند. پسرها در تاریخ های گوناگون وارد خانه می شوند، و به محض ورود گویی کاری جز صادر کردن بیانیه هایی خطاب به پدر و مادرشان ندارند؛ آن ها پشت سر پدر و مادر راه می افتند و به پاس جشن استقلال نوین شان این بیانیههای تازه را سر میدهند: "مامان جون، من دوست دارم صبح ها تا دیر وقت توی رخت خوابم دراز بکشم و شوهای تی.وی. رو تماشا کنم." یا " از این به بعد دلم نمی خواد کسی رو به جز هنرمندها ببینم؛ دخترهای دیوونه، آدم های رویایی، کسایی که دنبال جادوی سیاه[14] هستن. " یا " یه مرد باید سوسیس دودی بخوره، البته استیک هم خیلی مهمه." و یا " یه امریکایی باید دست ِ کم سالی یه بار بولینگ بازی کنه!" ، اما این بیانیه ها تنها برای مدت زمانی کوتاه می پایند، چرا که خیلی زود نقض و یا کنار گذاشته می شوند. پسرها دیگر وارد خانه نمی شوند، مگر به شکل پی- نقش های شبح گون دوران نوجوانی شان، نقش های زودگذری که دزدانه از پلکان خانه بالا- و- پایین می دوند؛ حوله های نمناکی که کف توالت افتاده اند؛ شلوارهای جینی که همچون افعی های شاخدار در ماشین رخت شویی به هم تنیده اند؛ پسرها در غیاب پسرها؛ آن ها زمانی شاد و خوشبخت بودند؛ همه چیز را سر جای خودش بگذارید، آن کتاب را سر جایش بگذارید، شما کمی دیرتر بیایید؛ همه ی این چیزها هنوز هم احساس می شوند؛ بروید یک جعبه شیرینی بخرید، می توانید نفری سه تا بخورید، و لختی دیگر شماری از شیرینی ها ناپدید می شوند. با این حال، پسرها دیگر بار وارد خانه می شوند، چرا که سرانجام ناگزیر از انجام دادن این کارند، زیرا این کار مایه ی آسایش خاطرشان است، حتا اگر تنها به منظور آماده شدن برای جشن عروسی یکی از آشنایان دوران کودکی باشد. یکی از پسرها ریش گذاشته است، ولی تر- و- تمیز و آراسته؛ دیگری هم خط ریش خوش فرمی گذاشته است. یکی شان کلاهی به سر دارد، و دیگری فکر می کند که کلاه چیز مسخره ای ست. یکی شان یونیفورم خاکی رنگی پوشیده است که کمرگاه اش چین خورده، و دیگری نیز دنیم[15] به تن دارد، ولی هر دو پسر با کت- و- شلوار به کلی دگرگون می شوند (یک دست حسابی اندازه است و دست دیگر اندکی تنگ)، گویی کت- و- شلوار نشانه و مرز بزرگسالی ست. پسرها پس از جشن عروسی وارد خانه می شوند و محکم به پشت یکدیگر می کوبند و فریاد می کشند "مهمونیه!"، تا آن که همه صدایشان را بشنوند. یکی از پسرها روی دست های دوستان اش وارد خانه می شود؛ او را به خاطر رانندگی در حالت نشئگی بازداشت کرده اند (پس از جشن عروسی)؛ رنگ به رخسار ندارد؛ آن دیگری می کوشد تا دهان اش را بسته نگه دارد: اتومبیل در گودالی چپ کرده است، درختی از کمر شکسته، و روی کاپوت اتومبیل افتاده است، اتومبیل آن ها به اتومبیل دیگری برخورد کرده، که آن نیز در نتیجه با اتومبیل سومی تصادف کرده است، "همه می فهمن!". یکی از پسرها سخت دلتنگ برادرش گشته است، دلتنگ گذشته، دلتنگ زمانی که به گونه ای نوستالژیک سپری شده است، زمانی که گویی هرگز وجود نداشته است، زمانی که به رویداد سوزانده شدن خانه ی عروسک های خواهرشان باز می گردد؛ اما دیگر به کلی از یادآوری آن روزگار می پرهیزد؛ هرکدام از پسرها هر بار که تنها وارد خانه می شوند دلتنگ دیگری می گردند، هر دو فداکار و بیعاطفه اند، و هر چند ماه یک بار به خوبی نقش خود را پای تلفن بازی میکنند. پسرها در حالی که همچون روزگاران گذشته درباره ی استفاده از تله و یا طعمه ی زنده با هم بگو- مگو می کنند، با قلاب ماهیگیری وارد خانه می شوند، تا به بهانه ی ماهیگیری، پدرشان را اندکی بیشتر ببینند. پس از آن که پسرها دیگر بار با طعمه ی زنده وارد خانه می شوند، بی درنگ پرسشی را مطرح می کنند؛ پسرها همواره لاف ِ گزاف ماهیگیری های گذشته ی خود را می زنند، هر چند هرگز در زندگی شان حتا یک ماهی هم نگرفته اند؛ "یادت می یاد یه زمانی چه قدر بلوز گوش می دادیم؟" ، پسرها پدرشان را که ناگهان از حال رفته است با خود به خانه می آورند. خیلی سریع اتفاق می افتد. پسرها شتابان وارد خانه می شوند و ماموران اورژانس را به سوی اتاق نشیمن، جایی که جسد را بر روی کاناپه ای خوابانده اند راهنمایی می کنند. پسرها وارد خانه می شوند، پسرها وارد خانه می شوند، پسرها وارد خانه می شوند. پسرها در ورودی را باز نگه می دارند، آستان شکوهمندی که حتا وقتی خودشان نمی توانستند به یکدیگر خوشامد بگویند به آن ها خوشامد می گفت، همان دری که هر بار می بایست واردش می شدند خوشامدشان می گفت؛ کوبه ی از جلا افتاده اش، و زنگ خوش آوایش؛ این جا همان جایی ست که پسرها می ایستادند و در را سنباده می زدند، زیرا هرگز سر جایش در چارچوب قرار نمی گرفت، این جای پاها نیز مربوط به زمانی ست که پسرها پشت در می ایستادند و با پاهایشان به آن تکیه می دادند. همین جا بود که روزگاری بطری های شیر را برای شیر فروش می گذاشتند؛ جای همیشگی روزنامه، و شکاف مخصوص نامه نیز بر روی همین در قرار دارد، این هم چراغ پلکان جلوی خانه، که هنوز روشن است. اینک پسرها درست در همین نقطه ایستاده اند، حال آن که مرد محبوب شان را از خانه بیرون برده اند. پسرها، که دیگر پسر نیستند، از خانه خارج می شوند.
-----------------------------------
Boys
by Rick Moody
ترجمه: محسن کاس نژاد
نسخه ی اول- تیر 1382/ نسخه ی دوم- فروردین 1385
(با سپاس ِ ویژه از دوستان ِ عزیزم؛ سارا کوچکی و مریم اشرافی)
-----------------------------------------------------دسته ای از باکتری ها که سبب بروز بیماری هایی چون کورک و کفگیرک می گردند (واژه نامه ی Oxford) 1. staphylococcus :
2. New Jersy
3. hot dog
گونه ای سرکه ی گیاهی 4. balsamic vinegar :
5. calamine lotion
با نام بازرگانی ِ 6. Spam
گونه ای پنیر تند مزه و ترد 7. Stilton :
ورزش تیمی امریکایی 8. Lacrosse :
9. Elys' yard
10. Homo
جوان زشت چرده ی طبقه ی پایین اجتماع (واژه نامه ی گفتار عامیانه ی انگلیسی- Slang) 11. Geek :
داروی سرفه و سینه درد 12. Dextromethorphan :
13. Crème Brulee
14. black magic
گونه ای پارچه ی کتانی سخت که در لباس های جین کاربرد دارد (واژه نامه ی Oxford)15. denim :