یکشنبه
قطعه‌هایی از یانا برانوا /برگردان امیرحسین افراسیابی
قطعه‌هایی از یانا برانوا /برگردان امیرحسین افراسیابی

یانا برانوا در کشور چک به دنیا آمده است. او هم راه والدینش از چک اسلواکی سابق گریخته و سرانجام در شهر رتردام هلند مقیم شده است. یانا برانوا از جمله یک رمان و شش مجموعه شعر دارد. «میان زمین و آسمان» (د ِ خوس، 2002) و «میان پرده» (د ِ خوس، 2004) آخزین مجموعه های اویند و «انگشت زمان» در فوریه ی 2007 از او منتشر خواهد شد. سال ها است که او در مدرسه ی نویسندگی آمستردام به آموزش شاعری اشتغال دارد. هفت رمان از میلان کوندرا و شعر شاعران چک را ترجمه کرده است. در سال 2005 به خاطر تلاش هایش برای ادبیات چک، از دولت چک نشان مخصوص گرفت.

هفت قطعه

شیشه های درهم شکسته در تمام ِ پنجره ها
زن نمی توانست بام هاي پراگ را ببيند
در آن روز شهر گویی آشی جوشان بود
که از رود خشمگين بخار می کرد
او هم از خشم به جوش آمد و رفت
پيوسته خواهد رفت تا دور از دسترس باشد
تا دست ِ آخر انگشتان ِ دراز و آکله ی تاريخ را
به بازی گيرد
ما که در این جهان پیش آمدی بیش نیستیم
پس پای بندی چرا؟
دو دستي به اين پيشامد چسبيدن چرا؟
چنین گفت زن
ساحل هامان را جا به جا می کنیم
ساحل های آلوده به فضله های مرغان دریایی را
زمستان نیامده ترك برمي دارند
جام ِ شیشه ای را بلند می کنیم
شیشه همان آب ِ منجمد است
پیوسته دورتر می شویم

-------------------------------------

زن تکه شیشه ای را
که به بال ِ کرکسی می ماند
به اتاق می برد و کنار ِ تکه ای ديگر مي گذارد،
دنيايش سه پایه ی نقاشی او است
و عادت كردن به وسواسی ذهني
تا هر ارتباطي را بگسلد
و خاطره ها را چنان تنظیم كند
که با كوچكترين جنبش ِ دست به فرمانش در آیند
بازتاب ِ تکه های زندگی که با هم می سنجد
جا به جا مي کند ، برملا مي کند
و به هم می چسباند مبادا یکی را از دست دهد
سپس برچسب قيمتي بر آن مي گذارد
--------------------------------------

پدر را به دوش کشیده
خواب گردی می کنم ـ
به آن پاهاي آويزان نگاه مي كنم ـ
مادرم را كه طفلی بیش نیست
ميان ِ پستان هایم حمل می کنم
خردمندي در روياهای تو ظاهر مي شود
اين را سرخ پوست ها مي گويند
كه از طریق ِ حلقه ای در بيني
با بوي زمينشان پیوسته اند
شرم مي كنم، والدينم
در نهايت بچه هاي من اند
و به محض ِ بيداري، آنان را در آب می اندازم
در روياهاي من خيابان هميشه رودخانه است
گاهی خون آلود چون گلوله ای در چشم
اين زمان ِ آشكاری است
شايد روزي در پيچشی به سرچشمه باز گردند
اما چه كسي مرا در ميان پستان هایش حمل خواهد کرد؟

---------------------------------------

یادت نیست
دختر بچه اي که بيش نبودي همه چيز را
مي خواستي ببيني، تجربه و احساس كني؟
مور چه اي را با نگاهت در سبزه ها دنبال مي كردي
و بر سر من فرياد مي زدي او را به حال خود بگذارم
لگدمالش نکنم
بچه های دیگر كلاغ ها را زنده بگور مي كردند
تنها سرهايشان به نشانه از خاك بيرون بود
تو اما فرياد مي زدي او را به حال خود بگذارید!
تبعيد به مانند مردن زمان مي برد
و دیوانگی است بار ِ دیگر به دنیا آمدن
ناتمام و سپس دوباره مردن

---------------------------------------

درگیر مشو
خود را گرفتار ِ آن خفقان ِ وسواس گونه
و بی دلیل ِ آرزو مکن
چنین که بپندارم
به كساني می اندیشم
که پيش از من بودند
تاريخشان چه رنگی داشت
با عشق چه گونه برخورد می کردند
عكس ها را از جعبه بيرون نياورده ام
گرسنگي را ساكت نکرده ام
مي گويند اگر عذاب
تا ملكوت بالا رود
ونوس سيبي به زمين پرتاب می کند
وحشتی است بر دامنم
من که حوا نیستم
---------------------------------------

پلنگي برمی جهد
و آتش از دل كوه برف پوش برمی جهاند
به زیبایی ِ نور ِ ناگهان ِ فلاش
سنگيني غم انگيز تانك ها هم
که بر این پرده ی سپید واقعیتی مجازی است
هر طریقی را به بن بست می کشاند
ناسزا می گويم و ليوان از فشاردستم مي شكند
خون با شراب در هم مي آميزد
خون شيرين، دردي جايگزين ِ دردي ديگر
با دست درد آلود خرده شیشه ها را جمع می کنم
فردا روز ديگري است

-----------------------------------------

پيوسته دورتر باید
تا زندگي های به تأخیرافتاده را به چنگ آریم
تا در بیابان های هول سرگردان نشویم
امروز صبح آن مرد تصویر ِ هر روزه ام را در هم شكست
توده ی رنگارنگی که نه جامه دان بود نه کوله پشتی
بر تیرک شانه های زورمند
در کنار ِ دست های سیاه و سر و گردن سیاهش قد بر افراشته بود
و دالان ِ ایست گاه
تمام ِ دوردست، تلمبار و متراکم
حتا مراقبت
وقتي با تکان دستی هش دار دهنده بارش را بر زمين انداخت
تا استراحت كند، نزديك بود با هم تصادم كنيم
از دهانش هنوز آوای غرنده ی زمین قديمش می جوشید
سرنوشتش اکنون بر کف دست
با چنان خشونتی كه زمان را مي شكافد
تلاش می کند تا خود را مرتب كند

--------------------------------------

خدایان

کودکی غلتان وارد شد
و باز يكي ديگر
و باز يكي ديگر
کودکان دوست ندارند تنها باشند

هرچه کودک كوچك تر، روحش پاك تر
روانش به ملكوت نزديك تر است
گل نجوا مي كند، درخت، جويبار
عرق ِ تن نجوا مي كند
هرگز کودک را نیازار
وگرنه خدایان قهر می کنند

خدايي غلتان وارد شد
و باز يكي ديگر
و باز يكي ديگر
خدایان هم دوست ندارند تنها باشند

-------------------------------------

دلقک شب

زمستان ِ درونت را هم به آتش کشیده باشی
عروسکی کهنه ای با قندیل های یخ به جای حلقه های مو
واکه هایت را تار و جمله هایت را کند می کند
همیشه دیر کرده ای

واژه ها را هم چون پروانه به تور افکنده باشی
پیش از گفتن از زبان ِ الفبایت گریخته اند
اسباب خنده می شوی
دست نیافتنی اند

به شب هنگام اما
فرشته ای لکنت زبانت را به طرزی تازه می آراید
شیپوری بر لبانت می نهد و تو می دمی
از ته ِ دل می دمی

ستایش ستایش ستایش ستایش ستایش

و هر بامداد شکایت همسایه ها
از صدای بلند موزیک
----------------------------------------

رک و راست

پشت پنجره های یخ بسته
محبوبت را به شکستن ِ یخ تمنا کنی
و بگوید: پرشکوه ترین گل ها را
برای تو خواهم ساخت

چاپلوسانه از بهار می پرسی
محبوب ِ من آن ها را از دل کدامین غار برخواهد کند
از کدامین چشمه ی نامنتظر و چه گونه
از کدامین جاده ی راه بندان

تصادف قطره ی آبی است
که به هر ذره اش قویی پیوسته است
ریسمانی که بر آن می آویزی
می پرسی خورشید کجا بیتوته می کند
<آیا انسان در این سن و سال می تواند؟ آیا عشق می تواند؟>

یکی بازی ِ رایانه ای گل هایی را
به هیئت خورشیدهایی عظیم بر می جهاند
ناقوس هایی غول آسا و کسب و کار هم رونق می گیرد
به پیش ِ رو گسترش می یابی
از شرق به غرب
از قطب جنوب به نوا زمبلا
پشت تمام پنجره ها کلم قرمزهایی بزرگ و زیبا
از گل های سیکلمه
تا گرسنگی مان را تسکین دهیم
کارهای دیگر پس از آن درست خواهد شد

از خاک رس هم گل ها را البته می توانی ساخت

------------------------------------------

رودخانه این عشق را غرق نخواهد کرد

آخرین پرتوی آفتاب
از رسیدن شامگاه خبر می دهد
انگار گربه ای در گریز
بر آسمان پنجه کشیده است

در حفره ی گوشم ترانه ای شعله می کشد
و با کف زدن ِ امواجی که استنکا رازین
زن ِ رؤیاهایش را به میانشان افکند
می رقصد

عشق مایه ی ناتوانی است
قزاق هایش چنین می غرند
ولگا زخم هایش را
لجوجانه می لیسد

رهبران ِ تازه ای خواهند آمد
و عاشقانی تازه
پرشور یا خسته
خون و نطفه با انضباطی هولناک

ولگا زخم ِ قرن هایش را می لیسد
هم چنان که خرسندی ِ خاموش ِ آب
از سبد های پر از قارچی است
که از میان خانه های چوبین و گنبدهای صومعه ها

از میان اشتیاق و دعا
به شهر می برد
ولگا می داند که سلطه یافتن بر جهان
نیازمند ِ چیز ِ زیادی نیست

ما نان و نمک می خوریم
صدای غژ و غژ ِ کلبه ی چوبین
گویی از عشق است که شبانه بر پنجه ی پا
به درون می خزد

حس می کنم
چه گونه آب از سرم می گذرد
چه زود اتفاق می افتد

--------------------------------------

باور قديمي

كسي كه قايقي شکسته مي يابد
و ماهيگير
در دریا مدفون شده است
نباید چيزي از آن قايق بردارد

افسانه مي آموزد كه هم راه با ماهيگير
همه چيز از آن ِ درياست
چیزها به تدریج مي ميرند
دريا آن چه را که انسان از او می دزدد
بازپس خواهد گرفت

گمان كن حقیقت دارد
گمان كن به حکم سرنوشت
شکسته شدن ِ هرچیز محتوم است

گمان كن
تمام ِ این سنگ های اندوهی را
که هم راه ِ کسی
به ژرفای خاموش افتادند
در اجاقي فولادین بريزي و بسوزاني
به درازا خواهد کشید
و دود وحشتناك است

اما در آن روز سرد
آتش چه گرمایی داشت

--------------------------------------

بزودي

چون پرده ای توری
شفاف پشت ِ پنجره نشسته است
چه مي كني؟
مرد او را به دنياي خود باز مي گرداند
زن مي گويد: روز را حمل می کنم
کارم همين است: حمل کردن روزها
و كف دست هايش را باز مي كند انگار که

پسرش مي پرسد: به كجا؟

به آن ميز فلزی باغ كه باران حالا
بر گل هاي سرخ مانده از پارسالش مي بارد
گل ها را که بشمارم، كارم تمام است
پسر با نگاه زن هم راه مي شود
كبوتري به هنگام پرواز
فضله ی سفيدي بر کف ِ خیابان رها مي كند
هر قطره زیر ِ نور خورشيدی است

---------------------------------------
رودخانه و سنگ

رودخانه گفت
ـ بکش کنار
سنگ
وقت ندارم

و سنگ گفت
ـ نوازشم کن، نوازشم کن
ناهموارم
با نوازشت صافم کن

و او هنوز آن جا است
در میان ِ گرداب های خروشان
در آغوش رود
پس از قرن های بی شمار

همهمه گر
با گونه های درخشان
و سری در ابرها

رودخانه گفت
ـ بکش کنار
سنگ
وقت ندارم

و سنگ گفت
ـ نوازشم کن، نوازشم کن
ناهموارم
با نوازشت صافم کن

و او هنوز آن جا است
در میان ِ گرداب های خروشان
در آغوش رود
پس از قرن های بی شمار

همهمه گر
با گونه های درخشان
و سری در ابرها

رودخانه گفت......

0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!