چهارشنبه
Alireza Zarin

سه شعر از علیرضا زرین



من (و او)

من خودم بودم و راحت بودم
اما در کنارم کسی راه می رفت
که پوست تنم را می پوشید و از بخار نفسهایم
گرم می شد
گاهی که جوش می آورد
کلاهش را بر سرم می گذاشت
و با من بر سر نرخ یک پرس هوای مطبوع کوهستانی
چانه می زد
گاهی آن چنان تنگ نظر می شد که شیشه ی عینکش
ترک بر می داشت
حتی اگر در یک صف ایستاده بودیم و او پشت سرم بود
در موقع ورود به جایی
ناگهان بر من سبقت می گرفت
و پیش دستی می کرد
و گرنه من خودم بودم و راحت بودم

2005
----------------------------------
ماهی در آبگینۀ زلال


ماهی در آبگینۀ زلال
می دوم و می روم و پرپر می شوم
و آسمان و آب و ماهی و خاک
مرا از آن خود می کند

پلک زدنی است جهان
پلکی به زندگی
به شادی و غم و درد
به مرگ—
و در دو سوی پلک
جهان کوچک و بزرگ

2006

---------------------------------
عروس زمستان


برف،
سرما،
درختان خمیده، سرشکسته
روباهان در لانه های تو در تو
در خواب
ماران زنگی در خرناسه های خاموش
جاده های یخ زده و مسافران پُرتشویش
تصادف، ویرانی،
اما هرچند روزی کم نور است
طبیعت لباس عروسی بر تن دارد.

2005
1 Comments:
Anonymous ناشناس said...
نقاش پیر آسمان
می نگارد زیباترین
منظره خلقت را
شب هنگام می آمیزد
رنگهای طبیعت را
و با خامه خود می نگارد
درخت بلورین را
به هنگام کرنش
به نوای دلنشین برف


آرامه

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!