-حدیث نفس یک شاعر،شاید شقایق زعفری:
زندگی من خیره سرتر از این حرفهاست
و فراموش کرده است مفاهیمی بزرگ از قبیل:خوشبختی،امید و آرزو
تنبل است و مثل یک اسب نجیب
راه می رود و بار می کشد
صبحها دیر بلند می شود و شبها سرش را بر دیوارها می کوبد
و آنقدر تنبل است
که حتی یادش می رود از مرگ بترسد
تنها می نشیند،تنها راه می رود
تنها کتاب می خواندو آرام آرام دیوانه ام می کند.
هیچ چیز خوشحالم نمی کند و پس از خوردن الکلهای بیشمار
سرم گیج نمی رود و گیج می رود کلمه ها،شعرها و نقطه هایی که شاید می خواست،زندگی شود.
اعتراف می کنم
زندگی من از سیگاری که لبهایم را همیشه پک ،تنبل تر است
و من شبی هزار بار
خواب کودکان بی سری می بینم که از پس دردی بویناک،کله بی مویشان را از آن خالی همیشگی بیرون می کشند و تمام سطح آبی خوابم قرمز
فردا دامنم ،روتختیها و بالشم قرمز می شود و من خجالت می کشم
از خودم
دیوارها
پنجره ها و آدمها که باز خواهند فهمید، پس از جنگ هفتاد دو ملت آسوده نخواهم خوابید و آنها همیشه هفت بار یقه های یکدیگر را جر می دهند و روی لبان پنجره داغم می کنند.
زندگی من تنبل است
و حتی پس از خوابیدن با هزارمین مرد مورد علاقه اش،موهایش را با خونسردی دم اسبی کرد ،روسری اش را سرش و آنوقت کوچه به کوچه راه رفت و آواز هزاران کودک بی سر و بی مو را خواند و وقتی به خانه رسید،به اولین آغوش فکر نکرد و ...
گوشی را برداشت:
الو عزیزم دوستت دارم
یعنی تو هزارمین آغوشی هستی که بعد از هم آغوشی دوستت ندارم
بزن به چاک!
عکسهایم را پاره کن و آن دوستت دارم های کورکورانه ات را بخورد دختران فکاهی مجله طنز بده...
آقای محترم
من بیشتر از اینها خودم را ساخته ام و تو را مثل مترسکی مضحک به دیواره های قلبم می آویزم و زندگی ام ،با تمام تنبلی موروثی اش به افتخار این کلاه گشادی که سرت گذاشته ام،هزار بار می خندد...
حالا بگو:خیلی شجاعی،نترس
یک مبارز همیشه آماده در مبدان
و من می ترسم ازخودم،تنها از خودم و جنون های آنی فکرهای بی در و پیکرم که بر تمام تنم چنگ می زند و من ناخنهایم را کوتاه می کنم تا چنگ نگیرم آن تن های بی سر بی مو را که همیشه از تمام ماهای تو بهتر فکر می کنند و با اشتها تر از تو مرا می بوسند.
وقتی مرا می بوسی ،به کسی دیگر فکر می کنم...
به گردشهایم در پارکهای افریقا و باغ وحشهای پاریس...
بلند شوید و با من های دیگر قدم بزنید
من زندگی تنبل ترم را به تمام دروغهای زرنگتر شما ترجیح می دهم
فکر کنید
به اینکه پاکم و خیلی پاک
و من در دلم به شما می خندم و هزار بار فاسقم را می بوسم و باز در دلم به فاسق هایی که ندارم و باید داشته باشم،فکر می کنم و موهای دم اسبی ام را باز می کنم و روی صورتم می ریزم.
(خارج از متن
دلم برای خودم تنگ شده است
لطفا یک نفر این را تصویری که مثل کنه به آینه چسبیده است،بکند.)
کتابهایی جدید ورق می زنم و ورق می زنم،لحظه لحظه های جنون های آنی که در قتلهای روزانه شکل می گیرد
زمین می گیرد،از این همه جنازه هایی که بوی ادرار و مدفوع می دهندو روزی هزار بار عق می زند و عق می زنم ،خودم را به شکل یک کلمه در تو:تف!
تف
بزن به چاک،گم شو!
فکر قصه گویی دیگر باش
این هزار و یکمین شب بودنم با تو بود
تمام شد
بزن به چاک
و من شهرزاد تمام قصه ها
در این شهر کوچک که دلم خیلی بزرگ می گیرد
نه هوای دم کرده،نه بارانی،نه آفتابی
تنها هوا را زیر سقف تنهایی ام دوست دارم
امتحان کنید
در نفهمی همیشه چیزی بزرگ از فهم های مدفون شده است که مثل گنج های خاک خورده از شما سلب آسایش می کند و این آسایش مفهوم همان درهای چوبی است که به دیوارهای سفید و پر از تابلو باز می شوند و تلویزیونی که همیشه خدا روشن و آدمهایی که نشسته اند و به آدمهای دیگر نگاه می کنند و یادشان می رود،آدمند...
فرشته ای هستم بی بال که شاید بالهایم را پشت پلکهایم آویخته ام
اگر مژه هایم را ببوسید،دهانتان بوی بالهایی می گیرد که رنگی از سایه هایی همرنگ لباسم دارد
هیچوقت تعجب نکردم
تنها یکبار
وقتی تصویر باران خورده ام را در آینه دیدم و با صدای بلند آنقدر خندیدم که پدر گفت:فاحشه را از خانه بیرون کنید
و من داد زدم:هستم،هستم
حالا دیگر فرقی نمی کند
روی نیمکتهای نمناک پارکها نخوابیده ام
موهایم را بلوند نکرده ام و لبهای قرمز نیست و آنقدر مانتوام کوتاه نشده است که مردم بفهمند فرار کرده ام
نه از خانه پدری ام
از خودم
از آن آلبومهایی که همیشه یکی مثل من می خندد و با چشمهایی گشاد نگاه می کند و خسته نمی شود و مژه نمی زند و سرش گیج نمی رود...
این یک اعترافنامه نیست
مذخرف محض نوشتن است
خسته شدید،ننویسید،من هستم،می نویسم:
تمام اینها وصیت نامه پیرزن منفوریست که نامش مادربزرگ من است و برای فاسق اولش نوشت، فاسق اول که اولین باری که با من خوابید،صبح به جای زندگی تنبل و کابوسهای بی سر،کودکی کنارم خوابیده بود و با دهانی که نداشت،نوک پستانهایم را می گزید و من پرتش کردم...
این اولین قتل مشترک من و فاسق مادربزرگ و مادربزرگ بود.
دومین وصیت نامه که برای دومین فاسقش بود،محرمانه است،خیلی محرمانه...
شبی که او در خواب،رانهای چروک همزادم را لیس می زد، به درک واصلش کردیم.
آمپول هوا به رگهای آبی دستهایش که مثل مار دور گردنم پیچید و مادربزرگ قهقهه زد و من زرنگتراز زندگی تنبلم و شما باور کنید،این ابتذال جدید
ابتذال،بله سر سفره عقد با اجازه بزرگترهاست ارثیه مادرم،مادر مادرم و تمام مادرهایی که بعد از این خواهم نوشت
حالا فکر کنید
شعر،داستان،وصیت نامه؟؟؟!!!
به هیچکس نگویید،حتی خودتان
این آخرین اثر موسیقی بتهون بعد از همخوابی اش با هرزگی های تن یک شاعر بود، بعد از این علامت تعجب !
حالا شما ،شما که به جامعه شعری بی توجهید و فکر می کنید،اخلاق یعنی شاعر و شاعر یعنی اخلاق
شجاع باشید و بوی زنان و مردان مختلف را در خودتان هم بزنید
مثل این متن که در بی متنی بزرگش تمام خواهد شد
آقای بتهون عزیز دیگر دینی به گردنت ندارم
جز سایه های هدایت که بوف کور را از روی نوشته های آسمانی قبیله ای کوچک و بی در و پیکر کپی کرد و بعد،بزرگ شد و قبیله های کوچک را جا گذاشت در جامدادی کهنه ای که مدادتراشیده اش آماده نوشتن سایه هایی بودند که از ترس خودشان را گم کردند...
بزن به چاک!
خسته شدم و می خواهم این متن را باتمام بی متنی بزرگش بعد از یک علامت پرسش جا بگذارم
؟
-
shaghayeghzafari@yahoo.com
http://www.shaghayeghzafari.blogfa.com/
-
دیگر آثار شقایق زعفری در اثر۰۰۰
-
-
-
اي شقايق ناقلا /معلوم ميشود حواست بيشتر از اينها به شعرع. پاينده باشي تيرداد نصري
شعر متفاوتی نسبت به کارهای گذشته شما بود باید بیشتر خواند شاید در وب سایت خودکار کم رنگ )مقاله(درباره اش نوشتم
خودکار کم رنگ خواستار موفقیت شما است
خودکار کم رنگ
می بینی که شعر تا ماسک از خودت بر نداری پا نمی دهد. حالا که داری خود زنی می کنی شاعر مجال می یابد از توی این تو بزند بیرون.
..
..
..
خوش آمدی به شعر شقایق!