چهارشنبه
در آینه کسی نیست
رباب محب


۱
شکل هایِ هندسیِ صورتت را در قاب می چینی
از تمامِ کاشی ها عشق چینیِ لب پریده ای ست،
می گویی و خوابت می آید.

در خواب چادرت
راهِ خودش را می رود
بر باد موهایت
بر پله های دیگری...

۲
از هفت شهر عشق
پرنده های شاخدار رسیده اند
از غروب هایِ شیشه ای گذشته.

باور می کنم این کویر کتابِ سنگینی ست
با کَنده کاری هایِ تاریخی.

٣
روز در آینه
مارِ خوش خط وُ خالی ست
بر شانه هایِ خرابه ها کشاله می کشد.

در گاهوارهایِ لاجوردی
زیرِ گودیِ گنبدهایِ بی مناره
مسجد هایِ بی امام
رؤیای دیگری ست...

۴
آینه رو به رویِ نور
بر صورتِ خرابه هایم.
در خوابم ولی آدمی نفس نمی کشد.
خانه های بادی
با بلندگوهایِ جمله هایِ سنگین
صحنه ها را هاشور می زنند.

پلک هایم می لرزند
سقفی از جنسِ پوستِ مار
بر سرم آوار می شود...

تير ۱٣۹۰ - ژوئن ۲۰۱۱
0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!