پنجشنبه

چند شعر از وریا مظهر
یاد وریا مظهر همواره باد
1
همانطور که هر روز
از سر کار می آیی
لم می دهی روی مبل
چشمهایت را آهسته می بندی و
آهسته
بطور خیلی آهسته می میری
همزمان داری فکر می کنی شعری می خوانی
که فکر می کند
آسان ترین راه مقابله با مرگ
مردن است
به شیوه ای کاملا طبیعی

۲
دوران سیاهِ خونه ‏به ‏دوشی تموم شد:
واسه ‏ت یه خونه خریده‏‏م
نزدیک جنگل، لبِ دریا
دیواراش بُلن ‏تر، مطمئن ‏تر
بالکون: شیشه ‏ای، درا: کشوئی
از همه ‏ش جالب ‏تر
پنجره ‏ی کوچیکِ بالای روشوئیِ تو‏الته
که هرکدوم از ما به ‏نوبت می ‏تونه
فرار و گم شدنِ کاملِ اون یکی دیگه ‏مونو از توش ببینه...

۳
از این که هنوز فکر می کنم هستم تعجب نمی کنم، چون هستم
از این که هنوز فکر می کنم خواهم بود تعجب نمی کنم،
چون فکر می کنم
از این که هنوز فکر می کنم مرده‌ام تعجب نمی کنم،
چون زندگی می کنم
از این که هنوز فکر می کنم حرفی برای گفتن دارم تعجب می کنم
چون فکر نمی کنم!

۴
اهمیت بده، الاغ
به خودت
به مورچه‌ای
که نزدیک می‌شود
به تن‌ات!

خدای ابری
برای کلارا که یک‌روز شکلِ خدا را از من پرسید!
پدرت در بچه‌گی، دخترم
خدا را تکه‌ابری سفید می‌دید
در آسمانِ روشنِ فیروزه‌ای
که گاه به‌شکلِ انسانی درمی‌آمد
لم‌داده با لبخند وُ ریشِ سفید
بعدها
وقتی بزرگ‌تر شد
هرچه به آسمان زُل زد
جز ابر وُ ابر وُ ابر
چیزی ندید.

این جنازه را لطفاً از این جا بردارید!
مرگ کلمه‌ای است که تمام شاعران جهان به نوعی با آن درگیرند
وقتی که در شعر به کارش میگیرند:
مرگ قلقکش میگیرد
دل ریسه می رود
غش می کند
می افتد
می میرد

کبوترها
دیروز همانطور توی پارک
زل زده بودم
به فوج کبوترهایی که فرود آمده بودند و
پیرزنی که با دامن بلند و چروک و مهربانی
برایشان نان می‏ریخت
یک لحظه حالم بهم خورد از این همه آرامش
پیرمردی که حدوداً شصت ‏و ‏دو ساله بود
نزدیک آمد:
«توی کشور شما هم کبوتر هست؟»
گفتم: « البته که هست، اما گوش‏تان را جلو بیاورید؛
تعدادِ کبوتربازهای ما از تعدادِ کبوترهای ما بیش‏تر است!»
خندید و رفت…
خندیدم و برخاستم:
توی پارک، هیچ کبوتری نبود
و آن پیرزن سال‏ها پیش از این مرده بود!


0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!