www.flickr.com
|
نقل مکان
مهدی باطنی
توصیف وقایع همیشه کار سختی بوده است. اما این همیشه با همیشههای دیگر فرق میکرد.
راه پله را تا بعد از دو پاگرد بالا آمدم. رووبهروو یک حالت نورگیری بود با شبکههای مربعی کوچک که تعدادشان زیاد میشد. شبیه این خانههای کارتونی بود که آدم کمتر میتواند در واقعییت پیدا کند.
رنگ در و دیوارهاش کرمی طوری بود و پلههای موزاییکی داشت. پسر ما را آورده بود تا خانه نشانمان بدهد. توویِ راه دیده بودیمش و سوار موتور بود. گفته بود: "دنبال خانه میگردید؟" و انگلیسی را با لهجهی هندی حرف میزد.
گفتم: "آره، سراغ داری؟"
گفت: "بله آقا، سراغ دارم."
گفتم: "تو کی هستی؟" و بعد - درحالیکه پسر کوچکتر را که ترک موتورش سوار بود یکطوری بالا انداخت تا درست برِ موتور بنشیند - گفت: "Agent"
آدم یکجوری چندشش میشود وقتی این هندیها با آن لهجهی عهد باستانیشان، انگلیسی صحبت میکنند. کلمات را هم که درست تلفظ نمیکنند. مثل یک مشت آدم احمق که هیچ تلاشی هم نمیکنند که از این احمقیشان دست بردارند. تازه میبینی که مُصِر هم هستند. یک دنده و لجباز. بیشتر شبیه! شبیه هیچ جانوری هم نیستند که بخواهی مثال بیاوری. اما با همهی احمقیشان مهربانند.
ظهر بود، حدودهای ساعت دو یا سه. دقیق یادم نیست. پیاده کوچه را تا انتها آمدیم تا رسیدیم به خانه. آن بالا، روویِ رُخِ خانه به هندی نوشته بود "ساتیابهاما نیواس".
خانهی قشنگی بهنظر میآمد. در کشویی پارکینگ را باز کرد و رفتیم داخل. یک حیاط کوچک و زیبا. پر از گلدانهای گل بود. از این کنار رفتیم تا به مدخل یک راهپله مانندی رسیدیم. سقفَش کوتاه بود. راهپله را تا بعد از دو پاگرد بالا آمدم. رووبهروو یک حالت نورگیری بود با شبکههای مربعی کوچک که تعدادشان زیاد میشد. شبیه این خانههای کارتونی بود که آدم کمتر میتواند در واقعییت پیدا کند.
گفت: "بفرمایید آقا"
رفتیم داخل. از دوتا از پنجرهها نور خورده بود داخل. کف خانه هم موزاییک بود. پنجرههاش یک حفاظ آهنی عجیب داشت. شکلهای منحنی و دایره و قابدار. در بالکنی را باز کرد تا نشانمان بدهد و با دست اشاره کرد که یعنی بیایید و ببینید. من اول رفتم و دیدم و بعد هم، رفت و دید. گفتم: "نظرت چی هست؟" گفت:...
داخل حمام و آشپزخانه را هم دیدیم. همه چیز خوب و دلچسب بهنظر میرسید بهجز دلهُرهای که داشتیم.
حالا که فکرش را میکنم، میبینم که چهقدر بیخود و بیجهت دلهُره داشتیم. و بعد اینطور شد که قرار گذاشتیم و اسبابکِشی کردیم.
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|