سه‌شنبه



ترانه ای از دارسیه و ژان باتیست کلمان (1871)
بیداری طبقهء کارگرلاکانای (بی سر و پا)
ترجمهء تراب حق شناس
Dans la vieille cité française
در مرزوبوم کهنسال فرانسه
Existe une race de fer
نژادی پولادین هست
Dont l'âme comme une fournaise
که روح آن به سان کوره ای
A de son feu bronzé la chair.
گوشت و پوستش را از آتش خود قهوه یی رنگ کرده است
Tous ses fils naissent sur la paille,
همهء پسرانش در فقر زاده می شوند
Pour palais ils n'ont qu'un taudis.
و کاخ آنان جز یک کوخ نیست
C'est la canaille, et bien j'en suis.
بی سر و پا ها اینان؟ من هم از اینام.

Ce n'est pas le pilier du bagne,
او نه پای ثابت زندان محکومین به اعمال شاقه
C'est l'honnête homme dont la main
بلکه آدم درستکاری ست که دستش
Par la plume ou le marteau
با قلم یا چکش
Gagne en suant son morceau de pain.
نان را با عرق جبین به دست می آورد.
C'est le père enfin qui travaille
آخر، او پدری ست که کار می کند
Des jours et quelques fois des nuits.
روزها و گاه هم شبها.
C'est la canaille, et bien j'en suis.
بی سر و پا ها اینان؟ من هم از اینام.

C'est l'artiste, c'est le bohème
او هنرمند است، قلندر است،
Qui sans souffler rime rêveur,
که به سادگی و غرق در رؤیا،
Un sonnet à celle qu'il aime
غزلی آهنگین می سراید برای زنی که دوستش دارد
Trompant l'estomac par le cœur.
شکمش را با قلبش می فریبد.
C'est à crédit qu'il fait ripaille
با قرض و قوله است که شکم را سیر می کند
Qu'il loge et qu'il a des habits.
سرپناهی دارد و پوشاکی بر تن.

C'est la canaille, et bien j'en suis.
بی سر و پا ها اینان؟ من هم از اینام.

C'est l'homme à la face terreuse,
او مردی ست با چهرهء خاک آلود
Au corps maigre, à l'œil de hibou,
با تنی لاغر و چشمانی از حدقه برآمده
Au bras de fer, à main nerveuse,
بازوانی محکم، و دستانی ناآرام،
Qui sort d'on ne sait où,
که کس نمی داند از کجا بیرون می آید
Toujours avec esprit vous raille
همواره با شوخ طبعی شما را به سخره می گیرد
Se riant de votre mépris.
و به رفتار تحقیرآمیزتان می خندد.
C'est la canaille, et bien j'en suis.
بی سر و پا ها اینان؟ من هم از اینام.

C'est l'enfant que la destinée
او کودکی ست که سرنوشت
Force à rejeter ses haillons
او را وا می دارد تا لباس ژنده اش را به دور اندازد
Quand sonne sa vingtième année,
آنگاه که به بیبست سالگی می رسد
Pour entrer dans vos bataillons.
تا به صفوف سربازانتان بپیوندد.
Chair à canon de la bataille,
گوشت دم توپ در نبرد
Toujours il succombe sans cris.
همواره بی فریاد به خاک می افتد
C'est la canaille, et bien j'en suis.
بی سر و پا ها اینان؟ من هم از اینام.

Ils fredonnaient la Marseillaise,
سرود مارسیز زمزمه می کردند
Nos pères les vieux vagabonds
پدران ما آواره های پیر
Attaquant en 93 les bastilles
وقتی در 93 به باستیل ها حمله می بردند
Dont les canons
که توپهایش
Défendaient la muraille
از دیوارش دفاع می کردند
Que d'étrangleurs ont dit depuis
چقدر آنها را قاتل نامیدند
C'est la canaille, et bien j'en suis.
بی سر و پا ها اینان؟ من هم از اینام.


Les uns travaillent par la plume,
بعضی ها کارشان قلم زدن است
Le front dégarni de cheveux
و موهای جلوی سرشان ریخته است
Les autres martèlent l'enclume
دیگران چکش بر سندان می کوبند
Et se soûlent pour être heureux,
و شراب می نوشند برای خوش بودن
Car la misère en sa tenaille
زیرا فلاکت باچنگالهایش
Fait saigner leurs flancs amaigris.
دنده های لاغر آنها را به خونریزی کشانده است
C'est la canaille, et bien j'en suis.
بی سر و پا ها اینان؟ من هم از اینام.

Enfin c'est une armée immense
دست آخر این سپاهی ست عظیم
Vêtue en haillons, en sabots
با لباس ژنده، با کفش چوبی
Mais qu'aujourd'hui la France
اما امروز که فرانسه
Appelle sous ses drapeaux
فراخوان خدمت زیر پرچم می دهد
On les verra dans la mitraille,
آنها را در صف سربازان خواهیم دید
Ils feront dire aux ennemies :
آنها دشمنان را وادار می کنند بگویند
C'est la canaille, et bien j'en suis.
بی سر و پاها اینان؟ من هم از اینام.




Tombe de Jean Baptiste Clément
au cimetière du Père-Lachaise.




ژان باتیست کلمانشاعر فرانسوی (1837-1903) گویندهء ترانه های ترانه های تکه نان، ترانه های آینده (که در آن به یک انقلاب دیگر، به 1789 کارگران فراخوان میدهد)، موسم گیلاس" (1866 موزیک از رونار، که هنوز برای فرانسویان بسیار معروف و خاطره انگیز است). وی فعالانه در کمون پاریس شرکت کرد، با نشریهء فریاد خلق به مدیریت ژول والِس همکاری کرد، در پیکارهای هفتهء خونین (از 21 تا 28 مه 1871) حاضر بود، (شعر هفتهء خونین که خشونت و سرکوب کمونارها را افشا و محکوم می کند به تیر باران شدگان کمون تقدیم شده است). پس از وقایع کمون به لندن گریخت و پس از عفو عمومی در 1879 و باز گشت به پاریس در 1880 در حزب کارگری سوسیالیستی و انقلابی به رهبری بروس به مبارزه ادامه داد و سپس به حزب کارگری فرانسه به رهبری ژول گد پیوست (منبع: فرهنگ روبر، ج 2). ترانهء موسم گیلاس دورهء کوتاه دوماههء کمون را در اذهان عمومی فرانسویان تداعی می کند که سرخ است و عمرش کوتاه. در زیر آرامگاه شاعر را ملاحظه می کنید، رو به روی دیوار کمون در گورستان پِرلاشِز پاریس.
0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!