زغالسنگ ناجی تئاتر
جشنوارهی رور/رِکلینگهازن
از ۱۵ اردیبهشت تا ۲۲ خرداد ۱۳۹۰ (١ مه تا ۱۲ ژوئن ۲۰١١)
ایرج زهری
در زمستان بسیار سرد سالهای ۱۹۴۶/۱۹۴۷ اپرا و تئاترهای شهر هامبورگ آلمان برای گرم کردن سالنهای تئاتر خود زغالسنگ نداشتند. خطر تعطیلی، تئاترها را تهدید میکرد. اتو بورمایستِر، مدیر امورمالی و کارل رُزِنگارت، دبیر سندیکای کارگران ِاپرای هامبورگ با دو کامیون بهسوی منطقهی "رور"، که مرکز مهم استخراج زغالسنگ آلمان است راه افتادند. در شهر رکلینگهازن (٣۵۰ کیلومتری هامبورگ) کارگران معدن "شاه لودویگ" زغال رایگان در اختیار آنها گذاشتند، هنرمندان هامبورگ هم قول دادند، بدون درخواست هنرمزد در آن شهر نمایش اجرا کنند، تا سندیکای کارگران معادن بتواند از درآمد آن به آسیبدیدگان معدنها کمک کند.
به این ترتیب در تابستان سال ۱۹۴۷ نخستین جشنوارهی تئاتر رکلینگهازن برگزار شد که در آن اپرای هامبورگ "عروسی فیگارو" اثر ولفگانگ امادئوس موتسارت و۳ تئاتر با۱۵۰هنرپیشه، چند نمایش به نمایش گذاشتند.
جشنوارهی تئاتر رکلینگهازن سازمانیست مستقل که در جهت مالی، فرهنگی و تبلیغاتی از سوی سندیکای کارگران شهر رکلینگهازن، گروه صنعتی "اِوُنیک"، کارخانهی فولکس واگن، صندوق پسانداز شهر، رادیو WDR 3 و چند کارخانه و گروه و سازمان فرهنگی دیگر پشتیبانی میشود. نام و نشان همهی یاوران جشنواره برای آگاهی عموم در دفتر ویژه آمده است.
در طول ۶۴ سال زندگی، کنار هنرمندان آلمانی، هنرپیشهها و کارگردانهای نامی دیگر در این جشنواره درخشیدهاند، از آن میان پیتربروک، آریان منوشکین، موریس بِژار، رابرت ویلسون، همچنین ستارههای شُهره و برخی برندهی جایزهی اسکار سینمای آمریکا چون ماکسیملین شل، جٍف گلدبلوم، کِوین سپِیسی، سام مِندس، در سال گذشته وامسال جان مَلکوویچ.
نمایشها بر پایهی همکاری میان گروههای تئاتر آلمانی و خارجی با سازمان جشنواره ساخته و اجرا میشود.
موضوع جشنوارهی امسال "فریدریش شیللر" شاعر تئاتر آلمان و آثار اوست. . از وی نمایشنامههای "راهزنان"، "دُن کارلوس"، "خدعه و عشق"، "ماریا استوارت" و"دمتریوس" اجرا خواهد شد. در دفتر ویژهی او ابتکار جالبی کردهاند، همراه با معرفی نمایشنامههای وی سخنان نغز او را نیز به مناسبت آوردهاند. از جمله سرعنوان "راهزنان": "هنر دخترِ آزادیست"، سرآغاز "دُن کارلوس":"تمامی تاریخ جهان جنگیست ابدی میان قدرت و آزادی." و سرآغاز "خدعه وعشق":"حلقه، پیوند زناشویی را میآفریند و حلقهها زنجیر را."
دیگر نویسندگان و نمایشنامهی آنها: "ولفگانگ گوته" با: "ایفیژنی در تاوریس"، "ادمون رُستان" با: "سیرانودوبرژِراک"، هنریک ایبسن با: "ایولف کوچک"، یوجین اُنیل با: "سیرِ سفر طولانی روز در شب"، "ژرژ تابوری" با:"تظاهرات"، اینراِشلف با:"سفر خوش، خدانگهدار" و "آلبرت استرمایر" با "عصیان"؛ در جمع ۵۲ کارِ نمایشی تئاتر، باله، کاباره، شعر و رمانخوانی و نیز کنسرت در تالار اصلی، تالار کوچک، خیمهی تئاتر و در ساختمان شهرداری رکلینگهازن روی صحنه خواهد رفت.
جاکومو، برداشتها
هنرپیشگان:
جان مالکویچ ، در نقش جاکومو (۱)،
اینگه بُرگا داپکونایته در نقش ایزابل (۱)
خوانندگان:
فلوریان بوش در نقش جاکومو (٢)
اِفا لیبا در نقش ایزابل (٢)
نویسنده و کارگردان: میشائل اشتورمینگر
موسیقی: ولفگانگ آمادئوس موتسارت، لورنتسو دَ پونته ، بِرنهارد لانگ
فشردهای از دفترچهی نمایش:
جان مالکویچ (زادسال: ١۹۵٣ در ایالت "ایللینویس" آمریکا) فرزند خانوادهی مهاجر، پدر اهل کروآسی و مادر اسکاتلندی، پس از تحصیل در دانشگاه، پیش از آنکه در سال ۱۹۷٦ در کمپانی تئاتر"گرگ بیابانها" بهعنوان هنرپیشه استخدام بشود، با کارهای متفاوت از رانندگی اتوبوس گرفته تا نقاشی در و دیوار امرارمعاش میکرد. در سال ١٩٨٣ در نیویورک رخت اقامت میافکند و با داستین هوفمن در نمایش "مرگ فروشنده" اثر آرتور میلر همبازی میشود. سال بعد فولکر شلوندورف از روی این اثر فیلم میسازد. مالکویچ به خاطر بازی در این فیلم جایزهی "امی" و "پرمیو سن جوردی" را میبرد. در سال ۱۹٨٤ جایزهی کانون ملی منتقدان به خاطر بازی در فیلم "سرزمینی که به فریاد آمده" به وی تعلق میگیرد. چهار سال بعد دوباره به خاطرِ بازی در فیلم "هوسرانیهای خطرناک"، کنار گلن کلوز و میشل پفایفر به دریافت جایزهی"پرمیو سن جوردی" نایل میشود. مالکویچ تاکنون دوبار نیز برای بازی در فیلمهای"سرزمینی که به فریاد آمده" و "جایی در قلب" کاندید جایزهی اسکار شده است.
اینگه بُرگا داپکونایته (زادسال: ١۹٦۳ در ویلینوس/لیتوانی) از هنرپیشگان شهرهی تئاتر و سینمای لیتوانی، در خارج از کشورش نیز با موفقیت روبهرو بوده است. او کار بازیگری در سینما را از سال ۱۹٨٦، در دوران وابستگی کشورش به اتحاد جماهیر شوروی آغاز کرد. در سال ۱۹۹۴ در فیلم "آفتابی که ما را فریب داد" اثرِ نیکیتا میخالکُف، برندهی جایزهی اسکارِ سال، همبازی اُلِگ منشیکوف بود. با این فیلم برای نخستینبار در جهان سینما شهرت یافت. "مأموریت غیرممکن"، اثر بریان د ِپالما و "هفت سال در تبت" اثر ژان- ژاک آرنو، که در آن همبازی براد پیت بود از دیگر فیلمهای موفق اوست. وی امسال در شصت و هفتمین جشنوارهی فیلم ونیز، عضو هیئت ژوری خواهد بود.
فلوریان بوش (خوانندهی باریتون) در تابستان سال گذشته در اپرت "خفاش" اثر یوهان اشتراوس، امسال نقش اول اپرای ویتزک اثر البَن بِرگ را در اپرای کلن خواهد خواند. او نه تنها بهعنوان خوانندهی اپرا که به عنوان ترانهخوان با آثار شوبرت، گوستاو مالر و کارل لووه در جشنوارههای موسیقی اروپا، آمریکا، کانادا و ژاپن با موفقیت رسیتال داده است.
اِفا لیبا (خوانندهی سوپرانو)، فارغالتحصیل کنسرواتوار "کلاگن فورت" و "گراتز"/اتریش، برندهی جایزهی لئوپولد فیگل و مسابقهی بل وِ دِرِه از سال ٢۰۰٤عضو گروه اپرای زوریخ. او نقشهای مهم اپراهای موتسارات پوچینی، وُرژاک را با رهبری استادانی چون کریستوف فن دونانی، آدام فیشر، نیکلاس ارنانکور در اروپا و آمریکا اجرا کرده است.
بِرنهارد لانگ درگراتز/اتریش فلسفه، زبان، ادبیات آلمانی و تئوریهای جاز، پیانو، هارمونی و کمپوزیسیون تحصیل کرده است. از سال ۱٩٧٧ تا ۱٩۸١ به عنوان آهنگساز، ارانژور و پیانیست در گروههای جاز کار میکرد. او در موسیقی الکترونیک پژوهش کرده، برای حفظ کمپوزیسیونهای کامپیوتری نرمافزار ساخته است. در سال ٢٠٠۷ آهنگساز تئاتر بازل/سوئیس، سال بعد آهنگساز شهرِ درسدن آلمان بود. همان سال برندهی جایزهی آهنگسازی از وین شد.
لانگ چندین اپرا نوشته است از آن میان: "تئاتر تکراریها"( گراتز، ٢٠٠۳)، "I hate Mozart من از موتسارت متنفرم" (وین ٢۰۰۶). همچنین برای رادیو نیز نمایشی موسیقایی با عنوان: "آسمان کف ندارد" ساخته است.
انتخاب "آریا" های اپراهای موتسارت و دَ پونته همینطور قطعههای موسیقی میانی برای پیوند اپراهای موتسارت با متن نمایش از لانگ است.
مارتین هًسِلبوک رهبر ارکستر آکادمی وین، به عنوان ارگنواز با رهبران مشهور چون "کلادیو ابادو"، "لورین مََزل" و "ریکاردو موتی" کار کرده است.
میشائل اشتورمینگر (١۹٦۳ در وین/اتریش) در دانشگاه موسیقی و هنرهای نمایشی وین کارگردانی و سناریونویسی تحصیل کرده است. او در اپرای زوریخ، درسنت پترزبورگ (تئاترمارینسکی)، در کلن و دیگر شهرهای آلمان چندین اپرا از جمله آثار موتسارت: "رُبایش از حرمسرا " و"همه چنین میکنند " و نمایشنامههای "آنچه میل شماست" از شکسپیر، "پرگینت" از ایبسن، "حکایتهایی از جنگل وین" از ادون هُروت ، "تارتوف" از مولیر، "به انتظار گودو" از بکت را روی صحنه آورده است. همچنین فیلم او :"پسرناخلف" در چندین جشنوارهی سینما، از آن میان درسال ٢٠٠۴ در جشنوارهی فیلم ماکس اوفولس جایزهی بهترین کارگردانی را برده است.
فشردهی متن و اجرا:
اِشتورمینگر بر پایهی "حکایت زندگی من" ، کتابی حدود ۵٫٠٠٠ صفحهای اثرِ"شوالیه دوسَنگال جاکومو کازانوا" ، خاطرات شهرهترین مرد سدهی هجده میلادی اروپا را برای تئاترهمراه با موسیقی بازنویسی کرده است.
کازانوا کیست؟ به دنیا آمده در ونیز، شهر کاخ وکاتدرال وبانک، شهر دو نمایشنامهنویس بزرگ ایتالیا: کارلوگوتزی و کارلوگولدونی، شهر کارناوال و بالماسکه، شهر کمدیا دلارته. پدر و مادر، هر دو هنرپیشه، همیشه در سفر! جاکومو با چهار خواهر و برادر در هشت سالگی از دو سر یتیم میشود، مادربزرگ سرپرستی او را به عهده میگیرد. او آرزو دارد نوهاش کشیش بشود. جاکومو در دانشگاه و نیز رشتهی الهیات و حقوق را میخواند، در شانزده سالگی عنوان دکترا را کسب میکند و ردای کشیش را میپوشد. اما شغل رهبانی باب طبع وی نیست. این حرفه را بیش از سه سال تحمل نمیکند. روزی در حال وعظ، از شدت سرمستی نمیتواند سرِپا بایستد، کلهپا میشود. خداحافظ کلیسا!
جاکومو اهل موسیقی است، ویولن میزند؛ نویسنده است، با موتسارت و لورنتسودَپونته، لیبرتیست درخشان او آشنا میشود، در خاطراتش آمده که ایده و بخشی از متن اپرای"همه چنین میکنند" موتسارت را او به دَپونته داده است. استعداد بازیگری دارد، میخواهد خانهی تئاتر باز کند، موفق نمیشود. از این پس دوران سفرهای او میان دیارِ یار و اغیار، نشست و برخاست او با بزرگان هنر و سیاست و اقتصاد، موتسارت، وُلتر، دیداربا فریدریش کبیر امپراطور آلمان، لویی پانزدهم شاه فرانسه، کاترین کبیر، ملکهی روس. جالب اینجاست که همهی این بزرگان به او پیشنهاد خدمت دربار، یا تدریس میدهند و شعار او این است: "کمک مالی شما را با منت میپذیرم، اجازه بدهید نوکر خودم باشم." زندگی او پر است از زد و بندهای سیاسی و مالی؛ رفت و برگشت، حتا یکبار فرار از زندان! کنارهمهی این ماجراها نرد عشقبازی و همت درتزاید نسل، بدون پذیرش مسئولیت فرزندان، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
ِاِشتورمینگر از کتاب خاطرات کازانوا، تنها بخش رابطههای عاطفی! او را به نمایش آورده است. افسوس! آغاز نمایش "شوالیه دوسَنگال جاکومو کازانوا" را میبینیم سکته کرده، برای آنی به عالم باقی رفته و به عالم فانی برگشته . میکوشد خاطرهی همهی زنانی را که روزی روزگاری از آنان کام گرفته و به امید خدا رهایشان کرده زنده کند. میخواهد آخرِ عمری بفهمد، آیا این همهوقت و انرژی که برای دل بستن و دل گسستن به این آن حوری صرف کرده، به درد و زحمتش میارزیده است؟ آیا زندگی بدون عشق مفهوم دارد.
هر لحظه به رنگی بت عیار درآید: ملکویچ در قالب دُن ژوئن، کنت آلماویرا، دن الفونسو، همهی مردان زن فریب ِاپراهای موتسارت، از درد و شادی دل میگوید. اشتورمینگرِ نویسنده برای او همزاد آفریده: "فلوریان بوش"، خوانندهی باریتون به آواز ترجمه میکند. از سوی دیگر داپکونایته همبازی او نقش زنان دل و ناموس باخته و ترک شدهی او را بازی میکند و همزاد وی "اِفا لیبا" به درد دل او لباس آواز میپوشاند.
دو پهنه از خاطرات کازانوا جان میگیرند و به صحنه میآیند، پهنهی یک:
کازانوا/ مالکویچ در خانهی حامیاش کنت والداشتاین مهمان است. او قاب خاله خانم را که دزدیده، حالا دارد با حکایتهای شیرینتر از شهد خواهر ِجناب کنت را سرِحال میآورد، همزمان در خانهی دل آشپز دخترک نیز برای خود جا باز میکند - به نازم به این اشتها – و از همه جالبتر: سخنوری دربارهی عشق و مد لباس و آشپزی در حال دلبری! جناب کنت سرمیرسد. ناموس به خطرافتاده، غیرت به جوش آمده، دوئل! هر دو رقیب مجروح، کازانوا الفرار.
پهنهی دو: کازانوا عشق واقعی خود را یافته، میخواهد عاقبت به زندگی خود سر و سامان بدهد. حضور مادر عروس الزامیست. ورود. هیهات ای دل غافل! مادر عروس عشق دیرین کازانوا وعروس خود دخترِ او؟
از این شیرینتر پایان نمایش است که جان/ِجاکومو واینگهبورگا/سوزانه با همزادان خود سروجان به آواز میسپارند. او از آنها شکوه و جلای همزادان خوانندهشان را ندارد، اما نیازی هم به آن نبود، چه بهتر که آواز آنها زمزمهی مهربانی بود.
کازانوا/ مالکویچ که در آغاز نمایش سکته کرده بود، جان گرفته صحنه را با همزاد خود برای کشف راهی تازه ترک میکند.
"جاکومو، برداشتها" به خاطر بازی پر از سایه روشن و شاد جان ملکویچ و اینگهبورگا داپکونایته، آواز دلنواز اِفا لیبا وفلوریان بوش ونمایشنامهِی اِشتورمینگر، با تکیه روی موتسارت و دَپونته جذاب بود. من انتظارداشتم جاکومو کازانوا، این مرد همهفنحریف هزار چهره بیشتر معرفی میشد. آیا هدف هنرمند نباید این باشد که اشتهای خواننده و تماشاگر را تیز و نه سیر کند؟ اِشتورمینگر در این راه موفق بود.