یکشنبه


پیشگویی های بیرونی
شهرام گراوندی


این که شبیه تو نیست
اصلن

ماه جادو
در اسطرلاب ابوریحان
گفته می شود
لامصب!
تمام جنگ های جهانگیر را هم دیده
حتا کلاهخود ناپلئون را در نبرد ترافالگار
یا شب مگوی چگوارا و فیدل
در جنگل سیرامادره
کنار تپه ای از خاکستر هاوانای اصل
که هی دود می شد و سپیده نمی آمد
حتا تمثال تمام سبیل دارها و
خواجه گان بی خایه ی عقده ای
سُرسُره ها و تیله های خوشگل تاریخی
در دست های بی موی و مبارک شاه شهید
و یا کنار مدائن و جغدهاش
جوک ها و اس ام اس های دست اول بهلول
و دخترکان سبزه ی یک شبه ی بغدادی
در آغوش هزار بستر صدام و شاخ شمشادهاش
ولی اما
هیشکی اسکندر نشده
که به جان تخت جمشید
چنان آتش دوانده
که هنوز هی " می سوزد و دود می شود
سودی کو؟! "
ولی اگر
قرار بر مدار همین دایره ی گچی بی سامان و تابنده ست
این که شبیه تو نیست

سده ی سوم هجری بود
نقل است
در جیب جلیقه ی حلاج
دست نوشته ای یافتند
به رمز قرامطه
نعوذ بالله
حضرت ش تیز کرده بوده
بدجوری!
خبر به ده ما که رسید
" گینه "های بادکنک های بنفش
سرخ شدند و ترکیدند
بره ها اعتصاب کردند
گاوها
به مادیان ها و کره اسب های رشید
پند ارزان می دادند:
این که شبیه هیچ چیز روشنی نیست
و بویی از سپیده نمی دهد
و در انعکاس نور ماه جادو
در شب دیجور رودخانه ی سرد
بجز ستاره ای که شکل نگرفته هنوز
- خیال تان راحت
هیشکی تا رویت روز
عمر نمی کند
شیهه تان را
درز بگیرد
و ... الخ!
........
گینه: بوته ی گون





تقویم بعد از صبح

به دنیا بگو
گفته ام که
که را دوست دارم
چرا دارم
این تکرار هزارباره ی نام توست
و بعد از صبح
هیچ گاه
شبی به جانب ما
سیاه نمی تازد
نمی وزد
تمامی شب از
- حتا –
با دو چشم ماهگون
می ترسد
چین دامن ت
- ولی –
به وقت قرابت
آهسته گی
کمند برافراشته ی آیاهاست !
دنیا را بگو
به ماه آشفته
بخوابد
و تقویم
در چشم های کودکی تو
ورق می خورد.



پدربزرگ ها

پدربزرگ هایم
نشسته اند روبروی هم
خم شده اند روی عصاهایشان
دارند حرف مرا می زنند
پدربزرگ هایم
مرا ندیده اند هنوز
هرگز
من هم !

در غرفه ای مجلل
با طاقچه ای علفی
که بوی زنجبیل ش آغشته
همخانه ی سقراط اند

پدربزرگ هایم
پیر شده اند
از بس !



شب تدریجی طولانی

چیزی شبیه ری را
در طول شب
در ته جنگل
در موج موج بوسه های آب
بر ساحل تشنه
- لب های ترک خورده
اما کشیده تر
طولانی تر

چیزی شبیه آی
اما درست ساعتی
بلکه بیشتر
طولانی تر
در یک شب تدریجی تیره
هزارسال
شاید هم !

چیزی شبیه آی
در برزخ بشکوه جانم
جان مرا در خواب
خوابم را
که باریده ست
در شب ترسیده
شاید هم !

رگ های آویزان دستی
بریده در جوی آب
آویخته
بر جدول پیاده رو
از مچ !

چیزی شبیه آه
اما درازتر
سیاه تر
چیزی شبیه ناله ی بومی
اما درون کاسه ی سرم
خوابم را
به وحشت روز دگر
پیوند می زند.









اهواز 16 امرداد 89
0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!