چهارشنبه


شعرهایی از آزاده دواچی

روزهای مان
1
همه چیز تمام نشده
آخرین حرفت را
در دهانم قرقره کن
دستهایت را
برای شانه هایم تکان بده
و دعا کن باران ببارد
ناودانی نیست که نگرانش باشیم
2
باید گلدانهایمان را برداریم
و سر هر غروب
در دشتی بی نام دفن کنیم
آخر اینجا روزها خوابند
و شبها بی اجازه در رویای ما سرک می کشند
3
از دامنهای ما می ترسند
از گره ی محکم روسریهامان
پس طفره هایت را
براین ذهن بیمار بخوان
و از تنگهای ماهی بخواه
یک روز هم که شده نمیرند


چند متن از یک نمایشنامه

اپیزود اول

شهری بودم
با سیمهایی بریده
صدا به صدا نمی رسید
پرنده به درختم بند نمی شد
این پنجره های بسته
هوای لعنتی ام را ندیدند
روز نداشتم
شب نداشتم
و همه ی تنم
دیالوگ ممتد آژیر بود

اپیزود دوم

زنی بودم
یا شهری
که سکوت میکرد
برای تنهای اش
می خواستم از آدم پر نشوم
خون از دهانم نیاید
و با صورتی ورم کرده
عاشقانه ام را بنویسم

اپیزود سوم

متن این نمایشنامه ی لعنتی، تمام نمی شود
پرچم صلح در دستم
شیپور جنگی است بی پایان
کاش بوی خون نمی دادم
کاش پاهایت را وسط زنانگی ام نمی گذاشتی
من از تو پرم
و ذهنم برای تو منگ می شود

اپیزود چهارم

دستهایم بی تکان
در تیک تیک ساعتها غلت می خورند
خسته ام
از صداهایی که نمی شنوم
از مادرانی که
در خیابانم تلف می شوند

اپیزود آخر

می توانستم این روزها را نبینم
و از این پنجره ها
دستگیره های بی صدا
صدای شلیک نشنوم
شعر من زنی بود
که کنار خیابانی جان داد

1 Comments:
Anonymous نويد said...
سلام !
استفاده نموديم .
به اميد بهره هاي بيشتر .

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!