دوشنبه

-
ساختار روایت‌های کهن در متنی مدرن
«نقدی بر کتاب سلطان گل زرد نوشته الهه رهرونیا»
نوشته‌ی مهری جعفری
-
این قصه قرار است او را به دنیای اجنه‌ها و دیوها ببرد و در میانه جنگ موجودات خوب و شریف با موجودات پست و شریر قرار دهد و از دنیای پیچیده و امروزی گریزان از توصیفات دو‌گانه سیاهی و سپیدی برهاند.
داستان با جمله یکی بود و یکی نبود آغاز می‌شود. جمله‌ای که ذهن هر خواننده‌ای را به سمت قصه‌های عامیانه، افسانه‌های کهن و ادبیات فولکوریک از انواع ادبیات شفاهی سوق می‌دهد.
جملات بعدی خواننده را با یک روایت‌گر شهرزادگونه که نقش نقال یا قصه‌گو را برعهده دارد مواجه می‌کند ونهایت این‌که خواننده ذهن خود را به روایتی شیرین و افسانه‌ای که کودکی‌هایش را دیگربار زنده کند، می‌سپارد؛ آن‌چنان‌که روایت‌گر را جای مادر و مادربزرگ خود قرار بدهد.
نویسنده از همان ابتدا راوی خود را دانای کلی معرفی می‌‌کند که در قالب نقال نقشی توجیه‌پذیر را به عهده دارد.
با این توجیه که هر جا با متن عامیانه سر‌و کار داریم، ناگزیر با ساختار روایی خاص این‌گونه داستان‌ها مواجه می‌شویم.
یک خواننده عادی هم می‌داند که قرار است در ساختاری ساده روایتی ساده تعریف شود و این روایت ساده نیز با طرح اولیه خود، نقش‌های تعیین‌شده را به شخصیت‌های قصه ببخشد.
تنها تغییری که این‌گونه قصه‌ها در ساختار روایی خود دارند حوادثی است که باید ساخته شود و در بدنه آنها نقش‌ها هم تقسیم گردد.
زبان در این‌گونه قصه‌ها ساده و بی‌تکلف است و روایت از طرحی اولیه تابعیت می‌کند که طرحی بسیار ساده دارد و تابع طرح‌های پایه‌ای این‌گونه قصه‌هاست. طرح‌هایی که در اکثر قصه‌های عامیانه تکرار می‌شوند.
این گونه خوانش یک قصه عامیانه، پای نظریه فرمالیست‌های روسی را به‌میان می‌کشد که طرح اولیه و طرح روایی را در کنار هم قرار می‌دهند.
بوریس توماشفسکی بر‌پایه کوشش‌های پیشین همکارانش، کامل‌ترین پاسخ فرمالیستی را برای این پرسش ارایه داد که زبان داستان چگونه از زبان روزمره متمایز می‌شود؟ او عقیده داشت تفاوت چندانی وجود ندارد بلکه تفاوت در نحوه ارایه است. او برای تشریح این تفاوت دو مفهوم را کنار یکدیگر قرار داد:
Fibula – syuzhet طرح اولیه شرح سرراست یک رویداد است و آن‌چه را واقعا رخ داده برای ما نقل می‌کند. (1)
یعنی طرح اولیه به سادگی شرح حوادث در صفحه حوادث روزنامه‌ها است و وقتی تبدیل به داستان می‌شود که با طرح روایی ارایه شود اما در هر حال تابع طرح اولیه می‌ماند.
پراپ با توجه به نقش کارکردها (که به عنوان وجه ممیز زبان روزمره و زبان داستانی عنوان می‌شود) به این نتیجه می‌رسد که کارکردها و کنش‌گرها تاثیر مهمی در پیشبرد حکایت دارند. (2)
مثل همان‌ها که در نقش یاری‌رسان در قصه‌های پریان ظاهر می‌شوند. و این کارکرد همه قصه‌ها را با تعدادی طرح اولیه مشابه و بنیادین شکل می‌دهد. و در آخر مخاطب با دو کارکرد سر و کار پیدا می‌کند یکی پایان خوش داستان و دیگری پایان غم‌انگیز آن.
این نظام و ساختار که در قصه‌های عامیانه و افسانه‌های ایرانی نیز به‌خوبی قابل مشاهده است به‌نحوی به این قصه‌ها هویت می‌بخشد و به همین لحاظ اگر نویسنده قالب ادبیات عامیانه را برای بیان روایت خود انتخاب کند ناگزیر است از این طرح‌های اولیه استفاده کند.
در داستان سلطان گل زرد در جاهای مختلف قصه، با این طرح‌ها مواجه هستیم که کنشگرها و کارکردها نقش عمده‌ای در آنها ایفا می‌کنند و با بسیاری از داستان‌های عامیانه دیگر اشتراک دارند.
نقش پدر که می‌تواند دهقان یا هیزم‌شکن یا چوپان باشد اما در هر حال دارای دختری است که عاقل است و با همه دخترهای دیگر متفاوت است یادمان هم نمی‌رود که در هیچ‌کدام از این قصه‌ها مادر نقش کنشگری ندارد و به جای او نامادری بدطینت ایفای نقش می‌کند.
در همه این قصه‌ها مردی از طبقه بالا و مهم با طینتی پاک عاشق این دختر که از طبقه پایین هم است می‌شود. این مرد می‌تواند پسر پادشاه، خود پادشاه یا یک موجود افسانه‌ای باشد و ...
اما تابعیت از این نظام در داستان سلطان گل زرد به‌طور کامل اتفاق نمی‌افتد و همین امر به ساختار روایت لطمه می‌زند.
به عنوان مثال درمورد نقش نگار بی‌توجهی به طرح اولیه افسانه که کارکرد و کنشگری شخصیت‌ها را تابع این طرح می‌گرداند نه تنها به شخصیت‌پردازی روایت حتا به منطق درونی قصه هم لطمه می‌زند.
به این‌صورت که نگار در طرح اولیه روایت درونی داستان، قرار است نقش یک دختر با‌هوش از سرزمین انسان‌ها را بازی کند و راوی هم سعی دارد او را متفاوت از دخترهای دیگر سرزمین خود نشان دهد. اما مخاطب با کمال تعجب می‌بیند رفتارها و حرف‌های این دختر کمتر نشانه‌ای از هوشمندی با خود دارد و برعکس این سلطان گل زرد است که او را با زیرکی نزد خود نگاه داشته و نقش حامی را برای او بازی می‌کند.
وقتی نوبت به نقل قول مستقیم از زبان نگار می‌رسد وی تبدیل به یک زن غرغرویی می‌شود که بدون هیچ ابتکار عملی تسلیم شرایط است و منتظر نجاتگر و عاشق خود که هر بار به داد او می‌رسد:
- ئه معذرت می‌خوام مثل این‌که مادر من از قبر درآمد و این شر و شورها را به پا کرد! اصلا اگر مرا به این‌جا نمی‌آوردی این اتفاق‌ها هم نمی‌افتاد.ص56
و همه حرف‌های نگار در همان صفحه ...
نگار انتظار خواننده را نسبت به خود برآورده نمی‌کند به همین خاطر هم هست که وقتی در جنگ با خاله پلید سلطان گل زرد تنها می‌ماند اعمالی که از او سر می‌زند باورپذیر نیست و ساختگی می‌نماید. اما اعمال خود سلطان حتا در برپا کردن طوفان و کارهایی از این قبیل باورپذیرتر است.
یعنی راوی در ساختن شخصیت نگار طبق طرح اولیه داستان‌های عامیانه ایرانی که اگر دختری متفاوت و عاقل معرفی می‌شود تمام اعمال و گفتار او هوشمندانه و مدبرانه است موفق عمل نکرده و شخصیت تمام عیار این نوع قصه‌ را به شکلی ناقص و عقیم ارایه داده است.
این تخطی از طرح اولیه و نظام قصه‌گویی افسانه‌ای گاه در پرداخت شخصیت کنشگر اصلی قصه یعنی سلطان گل زرد هم دیده می‌شود. مثل زمانی که او به عنوان سلطانی قدرتمند معرفی می‌شود ولی عملا تا مدت‌ها حتا توان ساختن یک خانه جدا برای نگار را ندارد.
چیزی که بیش از همه متغیرها به این تخطی از ساختار دامن می‌زند زبان روایت است که عملا قادر نیست بعد از عقیم شدن نقش‌های پویای افسانه‌ای، رفتار کنشگران روایت را در قالب دلخواه راوی باورپذیر بنماید.
کارکرد زبانی در قصه‌های عامیانه بخصوص در گفتگوهای مستقیم شخصیت‌های داستان، نقش کلیدی در بعد زیبایی‌شناختی روایت ایفا می‌کند و قصه را در قالبی نظام‌مند پیش می‌برد.
در این‌جا قصه با استفاده از زاویه دید نقال پیش می‌رود هم‌زمان، راوی دیالوگ‌ها را عینا در متن می‌آورد.
آوردن گفتگو در متن روایت، در همه قصه‌های عامیانه ایرانی که در آن‌جا گوینده نقش راوی را هم ایفا می‌کند معمول است که در این قسمت روایت، گوینده معمولا لحن خود را تغییر می‌دهد و زبانی خاص زبان کنشگر انتخاب می‌کند. مثل شخصیت پلید که حرف‌های او با صدایی بم و با لحنی متکبرانه ادا می‌شود و برای بیان حرف‌های او زبانی مخصوص به کار بسته می‌شود. گاه حتا دیده می‌شود که حرف‌های یک شخصیت با زبانی متکلفانه بیان شود مثل زمانی که قراراست پادشاه سخن بگوید.
در داستان سلطان گل زرد در استفاده از این روش یعنی نقل قول مستقیم از زبان قهرمان‌های داستان، نه تنها از اصل ابتدایی تغییر لحن تابعیت نشده بلکه حتا زبان قهرمان‌ها بدون کوچک‌ترین توجهی به نقش آنها در قصه انتخاب شده است.
مهم‌تر آن‌که این زبان برای یک شخصیت در جاهای مختلف قصه تغییر می‌کند و از یک زبان رسمی و مودبانه به یک زبان عامیانه و گاه حتا کودکانه تبدیل می‌شود.
این امر درباره قهرمان اصلی قصه یعنی سلطان گل زرد بیشتر صدق می‌کند.
او در جایی از داستان که در حال بیان شرح حال خود به پدر دختر مورد علاقه خود است می‌گوید:
«هیچ، کار ما درآمد. من باید فرزند دو نفر می‌شدم. گذشته از نقشی که باید بازی می‌کردم، و رازداری و دقت در رفتار و گفتار، دوری از مادرم برایم زجرآور بود.» ص35
این جملات از زبان یک موجود عاشق افسانه‌ای به یک پیرمرد ساده روستایی است؛ قسمت اول حاکی از یک گفتگوی راحت عامیانه است: هیچ، کار ما درآمد. اما در ادامه شخصیت در جلد یک موجود استدلال‌گر می‌رود که با لحنی کتابی و رسمی می‌گوید: گذشته از نقشی که ...
و در جای دیگر:
پیرمرد:
حتما منطق‌ات هم مخصوص خودت است و با منطق همه فرق دارد؟ ص14
جمله‌ای فاضلانه و امروزی که از زبان پیرمرد ساده عصر کهن گفته می‌شود.
هر‌چند زبان راوی یک‌دست است اما او هم در اغلب موارد از زبان ساده قصه‌گو خارج شده و به یک زبان انسانی متفکر که در حال بیان موضوعاتی جدی است تغییر می‌کند.
اما در بدنه روایت استفاده از تمهیدات خاص قصه‌های عامیانه به نحو بهتری اتفاق افتاده است.
مهم‌ترین تمهیدی که در چنین متنی برای جذاب‌تر شدن قصه به کار می‌رود تعلیق است.
راوی با گره‌اندازی در روایت و پیش آوردن مشکلات متعدد برای قهرمانان قصه سعی می‌کند ذهن مخاطب را درگیر روایت کرده و نهایت این‌که قهرمان را به سرنوشتی که مخاطب می‌داند راوی از آن مطلع است نزدیک کند.
سرنوشت به‌گونه‌ای رقم می‌خورد که تکلیف قهرمان روشن شود و خواننده نفسی به راحتی بکشد.
نویسنده این داستان به‌خوبی توانسته است از این تمهید استفاده برده و خواننده را تا آخر قصه با خود همراه سازد.
این تمهید در آمیزش با تمهید منطق‌گریزی جهان افسانه‌ای روایت، به خوبی پیش می‌رود و خواننده را تا روشن شدن سرانجام قصه می‌کشاند.
با شرحی که در بالا آمد شاید در بازخوانی قصه‌های عامیانه در جهان معاصر و در اقدام به بازنویسی این گونه قصه‌ها بتوانیم به این اصل معتقد باشیم که هرگونه پیشنهادی در این قالب باید چنان زیرکانه طرح شود که قصه عامیانه را از قالب ماهوی خود خارج نکند ویا در قالب جدیدی بریزد که بتواند با حفظ جهان درونی این نوع قصه ها، آن را در ساختاری دیگرگونه بنمایاند.

------------------------------------------------------------
(1مبانی نظریه ادبی نوشته هانس برتنس ترجمه محمدرضا ابوالقاسمی (خوانش برای فرم)
(2همان منبع یاد شده در بالا
-
-
3 Comments:
Anonymous هلیا آبادی said...
با سلام. خانم جعفری عزیز من پیش از این در نقدی که پس از انتشار این کتاب در روزنامه ی اعتماد ملی منتشر کردم، آنچه شما از آن به عنوان تخطی از طرح اولیه ی نظام قصه گویی افسانه ای یاد کرده اید را نقطه ی قوت تمایز و فراروی این اثر دانسته و همچنان بر آن تاکید میکنم. که رهرونیا با عبور از مرزهای افسانه در ارتقای آن کوشیده و ساختاری نو در روایت افسانه ای ایجاد کرده است.

Anonymous هلیا آبادی said...
در این رمان سعی شدهبا اضافه کردن محورهای دیگری در روایتو ایجاد جزییات واقعگرایانه در زبان و توصیف فضا هااز فاکتورهای کلیشه ای که شما اشاره کردید عبور کند.او سعی کرده است با پرداخت وجوه متفاوت شخصیتهایی که اشاره کردید تحت عنوان کنشگر و دیگران و نزدیک کردن آنها به یک شخصیت حقیقی و زنده و نه افسانه ای محض، پیوندی میان ساختار افسانه ای وساختار مدرن ایجاد کند. و در این راستا بسیار موفق ظاهر شده است.

Anonymous هلیا آبادی said...
شخصیت نگار در این رمان زنی واقعی اما افسانه ای است. زنی که گاه دلگیر میشود گاهی غر غر میکند، گاهی ناامید است و گاهی هم قهرمان.او یک قهرمان افسانه ای مدرن است نه یک قهرمان ساختگی و کلیشه ای طبق نظام های کهن.رهرونیا با بهره گیری از ساختار های مختلف زبانی سعی در شکستن مرز های روایت افسانه ای دارد. من در نقدی که همان سال در رادیو زمانه منتشر شده بود،خواندم که این اثر میتوانست نسخه ایرانی هری پاتر باشد.و این ادعا چندان اغراق آمیز نیست.در اینجا میتوانید نقدی را که همان سال بنده در اعتماد ملی منتشر کردم بخوانید. پایدار باشید.http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1431873

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!