بیژن الهی :حجمی که پا نگرفت
ابوذر کردی
بیژن الهی به موج نو تعلق داشت یا به حجم ؟ در این مقولات ما گریبان گیر نوعی جواب های سوال نشده و سوال های جواب داده نشده ، هستیم که برخی از تاریخ نویسان تحلیلی شعر نو از جمله محمد تقی شمس لنگرودی نتوانسته اند پاسخی مناسب این رویکرد را به جهان مخاطب برگردانند و ضمن جمع آوری داده های روتین تاریخی بدون طرح ریزی نوعی آزمون و فرض یا آزمون و خطا برای تحلیل واقعی یک جریان ادبی و خروجی مبتنی بر پیشگویی های ادبی موفق یا ناکام ، بدون ریسک از کنار جنبش های ادبی گذر نمودند.
اگر دست از مرزبندی های فکری و زبانی که ریشه در نظریه پردازی ادبی معاصر بعد از نیما دارد ، برداریم و یقین داشته باشیم که تئوری شعر در معنای پارادایم (paradigm) به نمونه ی خروجی آن تلقی می گردد و کسی به صرف ظاهر دنبال زیر و رو کردن بیانیه ها نیست و هر شعر ، قرارداد یک مافیای شعر است که با بعدی جایش را عوض می کند ، به نوعی تصویر و تصوری غیر قطعی از شعر می رسیم که شعر خصلت مکانیستی خود را برای سرچشمه گرفتن از یک بیانیه یا مانیفست از دست خواهد داد و اینجاست که شعر بیژن الهی این امتیاز را دارد که از دو جریان شعر موج نو و حجم بهره برداری نموده و بخواهد نوعی تعادل نسبی بین این دو سبک در شعر خود پیاده سازی نماید.
وقتی به شعرهای پراکنده ی بیژن الهی نگاه می شود در قیاس با تصاویر سه بعدی که شگرد و شمای شعر حجم است ، به شکل های حجیمی ناقصی می رسیم که از لحاظ کیفیت و چگال بودن ماهیتی فراسطحی دارند ولی گویا نمی شود از طریق توصیف (knowledge by description) به تعبیر برتراند راسل ، نامی برای آنها بر گزید، یک بُره ای از یک مکعب ، یک مخروط ناقص ، یک نیم استوانه که از ذوق دوار افتاده است ، یک نیمچه هرم که به طبع تفرعن خویش غره است و تا مرز عصیان ، مخاطب را می کشاند :
...
طاعون پشت صفات رام و پنهان است و با افتخار، مشقت ارجمند تو را عظیم کرده و خواهد
کرد ، آه خاوران !
همیشه بگذار من این ماه را ، که مدرک سرگردانی من است ، عنوان کنم ؛
چرا که تحملت – که در آفتاب ، از سجده های خصوصی فوران کرده است- در سواحل پست،
از یاد رفته است.
باری من بهشت را در کاغذی آغشته با خط پلنگ ، تا سحر سوزانده ام
و پیشانی ام ، مهاجرت محجر دو نبی است !
...
کمی سرگردان کننده است ولی در هر صورت بارم هایی از حجم های پراکنده در شعر قابل مشاهده است ، این سرگردانی و عدم ثبات در قوام بخشی به حجم ها خود جای سوال دارد !
می شود همان مکعب را به یاد آورد که شمایی از یک تصویر حجم دارد ، منتها این مکعب اگر نمایی از طبیعت است ، شاعر به رنگ هایی که می شود به این مکعب تخصیص داد ، وفادار نمانده است ، در این صورت با تابلویی روبه رو می شویم که برجستگی های شکلی و عنصرهای تشکیل دهنده ی آن از دور نمایان شده است ولی رنگ وجوه مختلف از دور خبر از یک قضیه ی پیچیده می دهد ، گاه خود رنگ ها جریان سازند ، مثلا ما کمی با رنگ " آبی کبالت " ممکن است واکنش نشان ندهیم ولی بلافاصله وقتی می گوییم قرمز مایل به سبز کمی به این رنگ در صورت وجود و یا تشکیل آن می اندیشیم ، شعر الهی مختصاتی به این صورت دارد ،پرتره های برجسته ی غنایی و حماسی که نوید (promise) آغاز رخداد رهایی انسان است و این شاه فنر افتراق شعر الهی از شعر حجم است ، براستی که شعر حجم کمکی به انسان معاصر نکرد و وی را در خلسه ی ابدیت یک عرفان به تعلیق درآورد ، این نوید که گفتیم از کلمه ی لاتین promittere بلند می شود از pro به معنای پیش و جلو و mittere به معنای فرستادن ، شعری که الهی دنباله ی آن را گرفت قطعا نمی تواند برآیندی از نوید دادن به معنای ابتدایی کلمه باشد وی از پیش نوید می دهد ، نوید تباه شدن ، همین تباهی است که وی را به سخن می آرد درست مثل هایدگر که به مصیبت نوید می اندیشید ، آنگاه که از غرب افلاطونی –مسیحی اروپایی و از تباهی (verwesen) انسانیت و حتی تباهی نوع یا جنس دم می زند ، الهی نیز این مضمون را در ساختارهای پریشان شرقی خویش به باد انتقاد نوشتن می گیرد .
شب که سروهای ناز ،ماه را سوراخ کرده اند،،
دستی ، بریده در اقصای شهر
بر سقف همه ی گورها چراغ می آویزد.
پس بخوان که خروسان ، تاج خویش را بر سرت گذاشته اند
ای که قبله نماها،مکان تو را در فریاد شرقی من معلوم می دارند !
این دشوار نویسی غالب و رایج که با آبزردیته ی دهه ی چهل آمیخته می شد ، این تاویل پذیری متکثر در همه ی فضاهای شعری الهی سرایت کرده است ، شعر فخیم و حجیم که رنگارنگ است و اصرار دارد که بگوید قرمز سیاه تا روشنایی قرمز تیره ! این نوعی لج بازی در شعر است که در نوردیدن قراردادها را به دنبال می کشاند ، نوعی عدم ثبات ، نوعی پا نگرفتن حجم و تیپا زدن به حجم است .
ابوذر کردی
aboozarkordi@gmail.com