جمعه





به‌خدا که می‌کُشم هرکس که کُشتم
یادداشتی از منوچهر آتشی بر چند قصه از بهرام حیدری
گردآوری و مقدمه از شهرام گراوندی

بهرام حیدری کجاست؟ واقعن کجاست این آدم قد بلند و رشید که فکرهای عالی هم داشته در زمانه‌ی خودش و خیلی هم موثر بوده در محیط خودش؟ و یادم هست چند سال پیش مدیر انتشارات " زر " را در تهران دیده بودم و صحبت قصه‌نویسیِ جنوب شد و صاف گذاشت توویِ دستم که اگر در تمام جنوب هیچ کتاب قصه‌ی دیگری هم چاپ نشود خیالی نیست؛ چون بهرام حیدری را دارید و کتاب " لالی " هم هست. ولی بنده‌خدا نمی‌دانست که بهرام حیدری سال‌هاست به آدم‌های غایب پیوسته و خبری ازش نیست و انگار، قرار هم نیست خبری بشود. آخر کجایی مرد؟ کجا سر برده‌ای زیر پوست شب و تنهایی؟ می‌گویند سوئد هستی. کجای سوئد؟ سوئد که راهی نیست. رخ بنما از فراز کوه‌ها و دره‌ها و یخچال‌ها و آب‌ها. لامَسَّب! لااقل یک ردی یک اثری از خودت ثبت کن تووی این فضای بی‌کرانه‌ی اینترنت - فیس‌بووک - چه می‌دانم، هر جایی که تو را عشق است! تمام جهان را خلاصه کرده‌ای در چند خاطره‌ی دوور " لالی و مسجدسلیمان"مگر؟! یادم هست از ابتدای زمانی که وارد جرگه‌ی روزنامه‌نگاری شدم یکی از دغدغه‌ها و یکی از اصلی‌ترین اهدافی که دنبال می‌کردم پیدا کردن و جستن خط و ربط آدم‌های نازنینی بود که در این جهان کوچک شده و در عین‌حال شلوغْ خبری از آن‌ها نیست. حتا آدم‌های فوت شده‌ای که در گذر زمان فراموش شدند. مثلن منوچهر شقیانیِ نویسنده، و قدرت کیانیِ شاعر، ووو... که این دو هم از هم‌تباران من هستند. سال 76 هم‌زمان با شروع کارم در هفته‌نامه‌ی " فجر " آن‌سال‌ها- که بعدها تبدیل شد به " کارون " و اکنون با این نام فعال است - مطلبی نوشتم مفصل با عنوان " در جست‌وجوویِ بهرام حیدری " که واکنش‌های احساسی، عاطفی بسیاری برانگیخت. دوستان شاعرم به‌ویژه " یارمحمد اسدپور" مطلب جالب و عمیقی در واکنش به آن نقدواره نوشتند. بعدها هم در هفته‌نامه‌ی " تولید " که به سردبیری خودم منتشر می‌شد و بعد از 5 سال تعطیل شد، چندین مرتبه از بهرام یاد شد و حتا قصه‌ای هم که با واسطه به‌دستم رسید و از کارهای این چند سال اخیر او بوده را منتشر کردم. مقاله‌ی جامع و مفصلی هم در باره‌ی بهرام و پیرامون سه کتاب منتشر شده‌اش توسط محقق گرامی داریوش احمدی در مهر 86 در " تولید " چاپ شد که امید است در فرصتی مناسب‌تر به آن هم توجه شود.در هر حال بهرام حیدری غایب است و تلاش‌های ما هم برای پیدا کردن او و نشانی از او بی‌حاصل مانده است.

و حالا، این‌که چرا این مقاله را این‌جا آوردم، بیش‌تر یادمان و اندوهی نوستالوژیک برای خودم رقم می‌زند. این مقاله را سیروس رادمنش برای من آورد. مقاله را منوچهر آتشی نوشته و در "تماشا"ی آن‌سال‌ها چاپ شده. سیروس مُرده و منوچهر هم. سیروس برای چاپ دوباره‌ی این مقاله در هفته‌نامه‌ی "تولید"، مقاله را به من داده بود. هیچ ردِّ دیگری از مقاله در هیچ‌کجای جهانِ پهناور اینترنت نخواهی یافت. یعنی هنوز بِکرِ بکر است، از پسِ حداقل 35 سال. آسان می‌گوییم 35 سال، درحالی‌که 35 سال خود یک‌عمر است. یعنی 4 سالی کم‌تر از فروغ و که و که و چه و چه. این مقاله در زمانی دارد روانه‌ی فضای سایبرنیتیک اینترنت می‌شود که هفته‌نامه‌ی "تولید" هم چهار پنج‌سالی می‌شود که تعطیل شده و باعث آزار و رنجش کسی نیست. یعنی اگر دقت کنیم یک هم‌زمانی و قرابتی پیدا کرده این مقاله در سیر مرگ. و البته زنده‌گی پیرامون. با همه‌ی اوضاعی که دارد. و من نمی‌گویم خوب یا بد. سودی ندارد. راستش اگر دوست عزیزم سامان فرجی بیرگانی نبود این مقاله شاید این‌جا هم سبز نمی‌شد. خوش‌حالم که هنوز در بچه‌های مؤلف و فرهنگیِ بختیاری کسی و کسانی پیدا می‌شوند که امثال بهرام حیدری را دوست دارند و عاشقانه پی‌گیر هر ردِّ کوچک و خُردی از او هستند. خوش‌حال‌ترم وقتی‌که این مقاله در نشریات بی‌هوده و بی‌خود و بی‌مایه‌ی استانیِ " استان خوزستان " چاپ نشود. بهتر است این نشریات دنبالِ همان چهار خط آگهی و چهار تا خبر اینترنتی و گزاره‌های از فیلتر گذشته باشند. اخلاق هم که اَبدَن. بارها شده خبری را دوستی برای من آورده که فلان مطلب یا شعر در فلان نشریه کار شده. بدون اجازه. بدون اشاره حتا. درحالی‌که من زنده‌ام. و دمِ دست. نه این‌که... اصلن، بگذریم.

به‌خدا که می‌کُشم هرکس که کُشتم
منوچهر آتشی
مجموعه سه قصه از بهرام حیدری
قصه‌های بهرام حیدری، در متن فرهنگ، زبان و آداب و عادات لُرِ بختیاری نه کوششی است - مُطلقن - در جهت ثبت و ضبط آن فرهنگ و زبان و آداب... - و در نتیجه سردستی و ساده - و نه تفننی است برای ارایه‌ی ادبیات متظاهرانه‌ی لُر - فرنگی، چنان‌که بعضی از جوانان و عیب‌جویان، سردستی، برای یک‌دیگر پچ پچ می‌کنند. کار حیدری تجربه‌ای است زنده و حساس، و تلاشی است صادق و مؤفق، در قلمرو قصه نویسی این دیار، با بهره‌گیری از زمینه‌های بکر گسترده‌ای از فرهنگ غنی بومی سرزمین ما. فرهنگی که امکان دست‌یابی نویسنده را به شگردی هوشمندانه در بهره‌جویی از عناصر رویدادی و زبانی تازه‌ای، آسان می‌کند.
در یک قصه‌ی حیدری - مثلن نخستین قصه‌ی کتاب حاضر - به‌خدا که می‌کشم... - سهم نویسنده، ظاهرن اندک می‌نماید. زیرا رویدادها، آداب و عادات و زبان قصه را به‌راحتی می‌توان در محیط انسانی آن‌ها - بختیاری- جست‌وجو کرد و بر آن‌ها آگاهی یافت... تنها کار حیدری، شگرد ترتیب و ترسیم داستانی عناصر اولیه است. اما به‌راستی، همه‌ی آن عناصر بکر و حساس، چه ارزشی می‌توانستند داشته باشند اگر چنین هوشیارانه در قصه‌یی خوش استیلْ بافت نمی‌گرفتند؛ یا حامل خطوط فکری و باورهای اجتماعی، هنری و عاطفی نویسنده نمی‌شدند؟
در عین‌حال، رمز توفیق امروزین بهرام حیدری، غیر از هنر گزینش و تلفیق و بافت داستانی، تا حدود زیادی نیز مرهون رعایت مضمون و طراوت و ژرفاپذیری فرهنگ و زبان و آداب و عادات لر- بختیاری است.
عشایر لر ایران - به‌طور اعم و بختیاری به‌طور اخص - برخودار از زنده‌ترین، متنوع‌ترین و شگفت‌انگیزترین موسیقی - شعر و آواز - هستند. لرهای ایران، وسیع‌ترین جغرافیای عشایری را تشکیل می‌دهند. از ایلام و خرم آباد تا اصفهان و از اصفهان تا دشتستان. در این حوزه، طوایف و تیره‌های گوناگون لر زیست می‌کنند و هر طایفه یا تیره، با وجود اشتراک زمینه‌ی فرهنگی، گونه‌های ویژه‌یی از شعر و ترانه‌ی مربوط به‌خود را دارد. فی‌المثل، در بختیاری بیش‌تر بیت رواج دارد ( تک‌بیتی‌هایی هر یک بازگو کننده‌ی حال و وضع یا رویدادی خاص ). در خرم آباد، ترانه و آوازهای لری بیش‌تر مطرح است، و لرهای بویراحمد - ممسنی ( در فارس ) و حیات داودی ( در بنادر و جزایر خلیج فارس- بوشهر ) بیش‌تر دوبیتی‌های زیبایی را به‌صورت تصنیف‌های ریتمیک می‌خوانند. نکته‌ی دیگر در مورد شعر و موسیقی بختیاری به ویژه‌گی محتوای بیت‌ها مربوط است: بیت‌های مردانه که از جنگ و عشق و مرگ سخن دارند و اغلب به حوادث خاصی اشاره‌گرند... ( بیت‌های قصه‌ی اول این کتاب ) بیت‌های زنانه که زن‌ها، در مواقع عزاداری برای مردان - یا گاهِ تنهایی و هجوم غم و غصه، می‌خوانند، و محتواشان به همان نسبت سوگ‌وارانه و رقت‌انگیز است ( بیت‌های قصه‌ی جداگانه‌یی از حیدری که زیر عنوانِ گاگریو در کیهان چاپ شد ).
اما مهم‌ترین وجه تشخص و ارزش‌مندی شعر و موسیقی بختیاری و اصولن فرهنگ این قوم، ریشه در زنده‌گی داشتن آن است... این تاریخ، محیط، زنده‌گی، آداب و عادات جالب بختیاری‌هاست که آفریننده‌ی چنان هنر پرجذبه و موثری است... زنده‌گی سراسر درگیری و بی‌آرام و قرار، ستیز مدام با قهر طبیعت، روابط قومی و تیره‌یی و خانواده‌گی طولانی و همیشه مسلحی که تا چندسال پیش فعال بود و عمیق‌ترین تاثیرها را روویِ خلقیات مردم و روابط آدم‌های معتبر و ساده برجا گذاشته و عناصر نیرومند آن، تا شرکت در حکومت و سیاست دولت نیز پیش رفته بودند ( سردار اسعد بختیاری ). فئودالیزمی که در اوج توانایی‌اش- به سبب بستگی‌ها و خویشاوندی‌های انکارناپذیر بیش‌ترین افراد قبیله با هم - گاه از مسیر مشخص و روشن خان‌خانی ستم‌کش منحرف می‌شد، و بسیار پیش می‌آمد که بستگان و زیردستان خان‌های معینی، از امتیازهایی کلی ذی‌نفع باشند و یا مثلن در دوره‌ی سلطه از بهره‌مندی بیش‌تری برخوردار باشند، و یا مثلن در دوره‌ی سلطه‌ی یک قدرت‌مندِ غیر ایلی ( شیخ خزعل عرب ) با جان و دل طرف بزرگ‌تران خود را بگیرند. و بالاخره روابطی که در غایب و نهایت، فئودالی بود و عامل فاجعه‌ها، کشتارهای شبانه‌روزی و بیوه شدن‌ها و یتیم کردن‌ها و برادر کُشی‌ها... تمامی این عوامل، تاریخ و زنده‌گی لر بختیاری را شکل می‌دهد و هنر او را آبیاری می‌کند.
حیدری با شناخت کاملی که از زنده‌گی و تاریخ و هنر و آداب و عادات چنان قومی دارد و با توانایی‌های خودش در نویسنده‌گی و آشنایی‌اش با کنه عناصر فرهنگی و زبانی لر- بختیاری، توانسته دقیق‌ترین و حساس‌ترین بهره‌گیری‌ها را از آن منبع غنی بکند. یکی از گوشه‌های تحسین‌انگیزِ شگردِ نویسنده، استفاده از گویش بختیاری و نشاندن عین صورت گفتاری آن‌ها در متن نوشتاری است؛ با در نظر گرفتن این اصل مهم که یک قصه را فقط کسانی نخواهند خواند که چه بسا آشنایی با زبان و لهجه‌ی لری نداشته باشند. و همین نکته، خود انگیزه‌ی بسیاری از داوری‌های نارسا درباره‌ی کار او شده و شاید بعد از این هم بشود. برای نمونه، به‌عنوان کتاب ( و قصه‌ی اول ) توجه کنید: « به خدا که می‌کُشم هر کس که کشتم » این تکه، تقریبن فارسی شده‌ی یک نیم بیت است که بدون پیش و پس شدن حرفی یا واژه‌یی نقل شده است. صورت اولیه‌ی این نیم بیت، همین بوده، جز این‌که، فی‌المثل هرکلمه‌ای شکل نوشتاری کلمه‌ی دیگر را پذیرفته، یا ایکُشَم - می‌کشم شده است. شاید به همین دلیل حفظ سلامت صورت گفتاری این نیم بیت ( و تقریبن تمام دیالوگ‌ها ) باشد، که خواننده‌گان غیر دقیق، یا به‌کلی بیگانه با فرهنگ عامه‌ی این دیار، نمی‌توانند بر جنبه‌های دل‌پذیر و هنرمندانه‌ی کار نویسنده آگاهی یابند و از قصه‌هایش لذت ببرند. درحالی‌که این نوع، استفاده‌ی گسترده‌ی او از شیوه‌ی گفتاری بختیاری، خود قسمتی از هنر نویسنده‌گی اوست. حیدری، به خوبی تداوم و یک‌دستیِ زبان قصه‌ی خود را- با همه‌ی دشواری‌ها، پاس داشته، و بافت جالبی از دو نیمه‌ی نسبتن نامشابه گفتار و نوشتار و یا صورت گفتاری محلی و شیوه‌ی نگارش امروز، به‌وجود آورده است. این بافت جالب، هم در اجزا و هم در کلیت هر قصه، به‌خوبی محسوس است: دیالوگ‌های اندکی وضوح یافته از بُعد بومی‌گری، به کمک عبارت‌های ربط و توضیح و معترضه، هم شکل ادبی به‌خود گرفته‌اند و هم تسلیم شگرد نویسنده شده‌اند و سبک کلی او را پی‌ریزی نموده‌اند. این اجزا در پیوند نهایی، مظروف نوعی تفکر امروزی شده‌اند. فی‌المثل در قصه‌ی اول، تردیدی هملت‌وار گریبان‌گیرِ اله‌قُلی قهرمان داستان است. تردیدی که در انتقام از قاتل خالو ( دایی )‌اَش پیدا می‌کند و سرانجام، مرگ خودش را نیز از پی می‌آورد.
قصه‌ی اول، کامل‌ترین و دل‌پذیرترین قصه‌ی کتاب است. و گرچه در آخر، آن‌جا که ماجرا پایان یافته، حیدری به‌خاطر استفاده و نشان دادن بیت‌های مربوط به مرگ داودخان ( قاتل دایی )، تکمله‌ گونه‌یی بر آن می‌افزاید، که از دیدگاه منطق قصه، اضافی می‌نمایند؛ با این‌همه، خود بیت‌ها، چنان سحرانگیزند و بازگو کننده‌ی واقعیات، که پیوند درونی خود را با قصه، از دست نمی‌دهند. این‌را هم باید افزود که: عنصر داستانی قصه نیز هم‌چنان‌که بیت‌ها در اصل واقعیت داشته است: ماجرای جوانی است بنام اله‌قُلی که در عبور از یک روستا ضمن شکار در می‌یابد که دایی‌اش، برخلاف شایعات، از کوه نیفتاده، بلکه داودخان کسی که اله‌قُلی را بزرگ کرده و در حق او بیش از یک پدر، مهربان بوده به انتقام خون برادر خود، سر او را بریده است... از آن لحظه است که آرام و قرار از اله‌قُلی گرفته می‌شود. عمده طول قصه، در فاصله‌ی آغاز تردید تا عملی شدن تصمیم اله‌قُلی است. اما محتوا، غیر از این تردید، انگشت نهادن بر عادات و خلقیات و واکنش‌ها و نحوه‌ی برداشت لرها از رخدادهاست و این‌که، در چنان مواردی چه می‌کنند. حیدری در برگرداندن بیت‌ها نیز، همان روش اندکی وضوح دادن به صورت اولیه را پیش گرفت با این تفاوت که به‌جای تغییر، معانی بعضی واژه‌ها یا تکیه کلام‌ها را در گیومه آورده هم‌چنان‌که اصطلاحات و اسم‌های لری را به‌طور کامل نقل کرده است...
داستان « چل پلکان » نیز از همان شوور و گرمی، بلکه بیش‌تر برخوردار است. داستانی است روشن‌گرِ فاجعه‌های سووگ‌آفرینِ زنده‌گی مردم بختیاری. مردمی که خشک‌سالی و مرگ و میر دام‌ها، چیزی برای‌شان باقی نگذاشته، اما در همان زمان، نماینده‌گان شیخ خزعل برای گرفتن سهیمه می‌آیند... در این‌جا گرچه هر دو سوویِ دعوا، خان‌ها هستند، اما تفاوت مساله در محل و موقع این دو خان است: نصیرخان می‌خواهد از اسداله‌خان به‌خاطر یک بیگانه‌ی قلدر- خزعل - مالیات بگیرد. همین امر، موقعیت اسداله‌خانِ بختیاری را محکم‌تر می‌کند، و بختیاری‌ها، عاشقانه دورش را می‌گیرند و یاری‌اَش می‌کنند. نصیرخان که با ملایمت قادر نیست سهمیه بگیرد، به فریب متوسل می‌شود و دو برادر اسداله‌خان را به دام می‌اندازد و آن‌ها را گروگان نگه می‌دارد، تا وقتی‌که اسداله‌خان سهمیه را بپردازد. اما اسداله‌خان، هم دلاورتر و هم غیرتی‌تر و هم دوراندیش‌تر است و نمی‌خواهد میدان را برای آزمندی‌های بعدی او باز بگذارد، این است که فاجعه درمی‌گیرد، و جنگ می‌شود. جنگی که نصیرخان و برادرش در آن نابود می‌شوند و اسداله‌خان و یک برادرش نیز...
در این‌جا، روحیه و خلقیات بختیاری‌ها، به‌خوبی ترسیم و بازنمایی شده است... اسداله‌خان می‌تواند حتا وعده‌ی سال بعد را به عوامل شیخ عرب بدهد. اما غیرت و همَّتَ‌ش قبول نمی‌کند. وانگهی، او از چه کسی سهمیه بگیرد؟ مردم همه از هستی ساقط شده‌اند.
قصه سوم « کباب »، طنزگونه‌یی است از یک ماجرای ساده‌ی روستا ( دزدی یک برّه ) و تصویری از دادگاه عشایری ( خان و بازپرسی داوری حضوری او، بدجنسی دزد برّه و دروغ‌گویی زیرکانه‌اش و بالاخره بخشش گرفتن از خان ). شیوه‌ی نوشتاری قصه، کماکان، چون قصه‌های دیگر حیدری است، و فرم نیز ، به همان کمال و یک‌پارچه‌گی... یک نکته در اینجا، بد نیست یادآوری شود: حیدری، از قرار، محکم چسبیده به محیط خاص بختیاری و آداب و عادات و رویدادهای زنده‌گی مردم آن... و مهم‌تر این‌که تاکنون، هرچه از او خوانده‌ایم، موضع زمانی مشخص و مشترکی دارند. این آگاهی، ما را بر آن می‌دارد از خود بپرسیم آیا نویسنده، نظر به پژوهشی هم دارد یا نه؟ و اگر دارد، چرا تنها دوره‌یی خاص را مطمح نظر قرار داده است؟ آیا می‌خواهد قصه‌های او، روشن‌گرِ آن‌دوره‌ی معین باشند؟ و دیگر این‌که، اگر تنها می‌کوشد از این کار مایه، حداکثر بهره را برگیرد، متوجه این خطر هست که فرهنگ بختیاری، با همه‌ی غنایش - ظرفیت کارهای زیادی ندارد و ممکن است داستان‌ها، صورتی مشابه و تکراری پیدا کنند؟... با این‌همه، حیدی تا امروز موفق بوده است، و امید این‌که این توفیق مدام یار او باشد.
2 Comments:
Anonymous ناشناس said...
چه نثر قشنگی داره این شهرام گراوندی. خود ایشان هم در ادبیات دستی دارند؟ یا فقط کار مجله ای روزنامه ای کردن؟ اطلاعات شما متاسفانه ناقصه. موفق باشید

Anonymous ناشناس said...
salam-man dastanhayi ke bahram dar qorbat neshteand xandam bi ru dar wasi xosham nayamad vali hanuz dustash daram

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!