دوشنبه




رازگشایی بیست‌وپنج

گفت‌وگو با محمد یعقوبی به بهانه‌ی اجرای
نمایش «نوشتن در تاریکی»
محسن عظیمی
تصویر: محسن کرمانی


نویسنده و کارگردان: محمد یعقوبی، بازیگران: (به ترتیب اجرای نقش) آیدا کیخایی، مسعود میرطاهری، معصومه رحمانی، مژگان خالقی، مهدی پاکدل، محمد عسگری، علی سرابی، و اشکان خیل‌نژاد، طراح صحنه: منوچهر شجاع،‌ دستیاران صحنه: محمد موسوی، هادی بادپا، محمدحسین علی‌پور، طراح لباس: پریدخت عابدینی‌نژاد، آهنگساز: بهرنگ بقایی، طراح پوستر و بروشور: امیر اسمی، دستیار اجرا: امید غلامحسینی، دستیار کارگردان: امین عظیمی، مدیران صحنه: ارنواز صفری و سامان پورسلیمانی، مشاور رسانه‌ای: پیمان شیخی، مدیر تولید: محمد قدس، عکس: مصطفی قاهری، نوشین جعفری، ویدیو گرافیک: مشهود محسنیان، طراح نور: امیر ترحمی، اجرای نور: امیر خوارزمی، صدابردار: فرشاد محمدی، اجرای پروجکشن: روح‌ا... ایرجی، طراح چهره‌پردازی: بهمن صنیعی، زمان و مکان اجرا: تئاترشهر، سالن چهارسو، آبان و آذر 89. گروه تئاتر این روزها:www.yaghoubee.com

...وقتی هدف وحدت است، استفاده از هر وسیله‌ای جایز است حتی مکر و خیانت، حقه‌بازی، شدت‌عمل، زندان و مرگ، زیرا همه برای نظم اجتماع است و فرد را باید در برابر منافع جمع قربانی کرد.
«دیتریش فون نیهیم. اسقف وردن. 1411 بعد از میلاد»
در تاریکی هر کس به‌گونه‌ای‌ست، کسی تنهایی‌اش را در آغوش می‌گیرد و به تاریکی بدوبیراه می‌گوید و یا همانطور ورد خاموشی برلب خیره به خویشتن خویش پناه می‌برد، کسی دیگر سعی می‌کند در جست‌وجوی نور باشد و کسی سعی می‌کند تا آتشی بگیراند و کسی هم در پی آن‌ست که تاریکی را انکار کند اما محمد یعقوبی کسی‌ست که در تاریکی به نوشتن برمی‌خیزد. به‌طور یقین اگر بخواهیم از زاویه‌ی نگاه کسی که در تاریکی پی بدوبیراه است و یا ورد خاموشی بر لب گرفته و یا کس دیگری که به جست‌وجوی نور است و یا منکر تاریکی به کار محمد یعقوبی که در این تاریکی به نوشتن برخاسته نگاه کنیم یا او را لعنت می‌کنیم، یا ورد خاموشی بر لب می‌گیریم و یا به‌طور مطلق انکارش می‌کنیم.




1
«ماهی دات بلاگفا»، «ماهی فاش با بیست‌وپنج سفید»، «نوشتن در تاریکی»


: قبل از شروع اجرای عمومی «نوشتن در تاریکی» قرار بود اسمش «ماهی دات بلاگفا» باشه که شما توی گفت‌و‌گوهاتون اشاره کردین دوست داشتین «ماهی فاش با بیست‌وپنج سفید» باشه نهایتاً شد «نوشتن در تاریکی»، دلیل این تغییرات توی روند اسم چی بود؟

: خب من از روز اولی که فکر کردم نمایش‌نامه‌ی امسالم درباره‌ی چه کسانیه؟ موقعیتش چیه؟ می‌دونستم اسم نمایشم هست «ماهی فاش با بیست‌پنج سفید»، چون مطمئن بودم که نمایش‌نامه اساساً توش شعر «ماهی فاش» وجود خواهد داشت؛ (مکث) بعد منتها گفتم اگه من از الان بگم اسم نمایشم هست «ماهی فاش با بیست‌وپنج سفید» از اون اول می‌خوان بگن یعنی چی این بیست‌وپنج سفید؟ چون توی «خشک‌سالی و دروغ» منم بوده خب دیگه آشناست برای بعضی تماشاگرا که یک واژه‌ایه جایگزین واژه‌ای که نمی‌شه گفت. برای همین حساسیتی ایجاد می‌کرد که کل اثر رو زیر سوال می‌برد. بعد با توجه به اینکه من می‌خواستم سالن تمرین بگیرم گفته بودم من متن‌ رو ننوشتم و باید توی تمرین دربیارم اون‌وقت اینا هی حساس می‌شدن که خود متن رو بگیرن و از این داستان‌ها داشتیم خلاصه. (مکث) واسه همین گفتم اسم کار هست «ماهی نقطه بلاگفا» و از همون اولم گفتم این نام موقته و توی ذهنم این بود که به موقع‌ش، همین‌که کارم بازبینی شد و مجوز گرفت تازه به روزنامه‌ها بگم اسم کار هست: «ماهی فاش با بیست‌وپنج سفید» ولی وقتی بازبینی‌ها هی تکرار شد که اصلاً پیش‌بینی نمی‌کردم یهو شیش‌هفت‌بار بازبینی بشه وقتی هم مخصوصاً گفتن که آقا کارت خیلی «بیست‌وپنج» داره و از همون صحنه‌ی اول چرا این‌قدر «بیست‌وپنج» داره؛ فهمیدم نباید دیگه این اسمو بذارم و از این‌ورم اینا گفتن که به نمایش «ماهی دات بلاگفا»ی شما از بالا حساس شدن حالا ما این‌همه توی بازبینی می‌گیم هی عوض کن این‌جا و اون‌جا رو، دیگه کار این‌قدر تغییر کرده که بهتره اسم کار رو هم عوض کنم تا بتونن دفاع کنن و بگن اصلاً یه کار دیگه‌س (مکث) منم واسه همین گفتم اسم کارم هست «نوشتن در تاریکی».

2
«کلاردشت»، «لنگرود»، «هایدلبرگ»

: ایده‌ی نوشتن «نوشتن در تاریکی» چطور به‌ذهنتون خطور کرد؟ اصلاً چی‌جوری متن آماده شد و چه روندی داشت؟

: من آخرهای پارسال فکر کنم به این نتیجه رسیدم که نمایش‌نامه‌ای بنویسم درباره‌ی رویدادهای این روزهای خودمون (مکث) بعد... (مکث) اولین صحنه‌هایی که نوشتم، ایده‌ش به‌ذهنم رسید و نوشتم صحنه‌های شیش تا... هشت تا تئاتری بود، می‌خواستم بنویسم ایده‌شو، بعد احساس کردم جواب نمی‌ده، اینا نباید هشت تا تئاتری باشن. گفتم خب سال 88 و 89 مخصوصاً 88 سال خبرئه و بنابراین بهترین گزینه‌ی شغل برای اینا شیش تا... هشت تا روزنامه‌نگارئه بعد هشت تا رو کردم شیش تا، واسه همین هی عدد شیش رو می‌گم، دیدم زیادن و لزومی نداره واقعاً... شد شیش تا روزنامه‌نگار توی بعضی نقدها می‌خونم که چه دلیلی داره فلان شخصیت باشه؟ می‌شه حذف بشه. من می‌خوام بگم نه الان دیگه شیش تا کاملاً به‌جاست و فکر نکنم بشه کسی رو حذف کرد.
با خودم گفتم حالا وقتی اینا روزنامه‌نگارن حتی اگه من یه چیزهایی رو نگم تماشاگر همین‌که می‌گیم روزنامه‌نگارن دیگه خودش یه چیزهایی رو دریافت می‌کنه و (مکث) بنابراین صحنه‌هایی رو نوشتم درباره شیش تا روزنامه‌نگار که توی یه جایی‌ از شمال هستن مثلاً «کلاردشت» که دور از دریاست و می‌خوان برن «لنگرود» که نزدیک دریاست و حالا سر این‌که چه ساعتی بیدار شن و برن «لنگرود» به توافق نمی‌رسن با هم، اولین صحنه‌هایی که نوشتم این بود؛ (مکث) بعد صحنه‌ی «هایدلبرگ» رو نوشتم. (مکث) ولی زمانی من تمرینو شروع کردم که شخصیت «محمد» یعنی بازجو رو هم نوشتم و پایان نمایش‌نامه رو هم نوشتم. دیگه می‌دونستم شروع چیه، پایان چیه و شخصیت‌ها کی هستن حالا دیگه تمرین رو شروع کردم. اون پایان از لحاظ محتوایی همین پایانه که شما می‌بینید ولی از لحاظ فرم خیلی تغییر کرده یعنی مثلاً من یادمه روز اول که با بچه‌ها متنو خوندیم خیلی خوششون اومده بود ولی می‌گفتن هنوز شعاری‌ئه، این فکر، فکر خوبی‌ئه که «محمد» تغییر می‌کنه ولی شعاری‌ئه، واسه همین در طی تمرین در حالی که بچه‌‌ها اون صحنه‌های شمال رو که تغییر خیلی کمی نیاز داشت تمرین می‌کردن و یواش یواش داشتن از بر می‌شدن من نشستم صحنه‌های دیگه رو نوشتم. به‌هر حال روز اولی که تمرین رو شروع کردم صحنه‌هایی که به‌طور مشخص نوشته شده بود؛ صحنه‌های شمال، صحنه‌ی «هایدلبرگ» و صحنه‌ی چیز بود... صحنه‌ی اول بازجویی یعنی «برتولت برشت» و صحنه‌ی دوم «ماهی فاش با بیست‌وپنج سفید»، صحنه‌ی «یِسِنین» و صحنه‌ی پایانی. اینا نوشته شده بودن و در طی تمرین من صحنه‌ی «بچه‌ها و قورباغه‌ها» رو نوشتم و صحنه‌ی «دلم برات تنگ شده» رو، (مکث) در واقع من در طی تمرین، این دو تا صحنه رو نوشتم و این شروعی که انگار دارن تلویزیون نیگاه می‌کنن توی شمال، این شروع رو هم وقتی داشتن صحنه‌های دیگه رو تمرین می‌کردن تو همون روزهای اول نوشتم.

3
«اونا به من نمی‌گفتن چی‌کار بکن اونا به من می‌گفتن چی‌کار نکن.»

: دقیقاً نظر هیأت بازبینی درباره‌ی نمایش برای اجرای عمومی چی بود؟

: می‌گفتن که مگه ما همچین لوکیشنی داریم؟ این لوکیشن نباید تو نمایش‌تون باشه یعنی محل بازجویی. یعنی می‌گفتن داریم ولی نباید نشون بدیم؛ نه اینکه خودشونم انکار کنن می‌گفتن این حساسیت‌برانگیرئه شرایط ما رو درک کن و دیگه اینکه این شخصیت هم نباید وجود داشته باشه بهتره که این شخصیت... من با خودم فکر کردم خود بازیگر «علی سرابی» باشه که داره نقش خودش رو تمرین می‌کنه. اونا به من می‌گفتن چی‌کار نکن... و من دیدم واقعاً می‌گن که ما می‌خوایم کارت اجرا بشه، همش اینو به من می‌گفتن و این چون برام خوشایند بود دیگه باب گفت‌وگو رو باز کردم...

: ... برام جای سواله چرا اینو می‌گفتن؟

: والله من فکر می‌کنم که اصرار داشتن برای این‌که بگن ما قصدمون رد کردن نیست، فکر کنم تجربه‌ی «محمد رحمانیان» که کارش رد شد این‌قدر سروصدا کرده بود که دیگه دوست نداشتن این اتفاق بیفته، مخصوصاً که توی دوره‌ی مدیریت قبلی بود. اینا تازه اومده بودن نمی‌خواستن از اول احتمالاً بنا رو بر رد کردن بذارن، منم که از روز اولی که تمرینو شروع کردیم بچه‌ها گفتن آیا این تصویب می‌شه؟ من گفتم می‌خوام هر جور شده هر چقدرم حذف کردن این کار رو اجرا کنم؛ من نیتم از روز اول اجرا کردن بود، با خودم گفتم اگه در سال 89 حساسیتی به کار ما وجود داشته باشه ما نباید احساساتی بشیم و بگیم اگه این‌جوریه و اینجا رو حذف کنین ما اجرا نمی‌کنیم گفتم باید مواظب باشیم وارد بازی‌ای نشیم که اینا یه‌جورایی «محمد رحمانیان» رو واردش کردن. من گفتم اگه لازم بشه جسد تئاترمونم اجرا بشه (مکث) من اجراش کنم و بگم تئاتر سال 89، تئاتر اجتماعی سال 89 می‌تونه این‌جوری اجرا بشه. به‌نظر خودم خوشبختانه کمتر از اونی که پیش‌بینی می‌کردم در نهایت حذف شد یعنی وقتی بازبینی اول و دوم رو رفتیم گفتم خیلی حذف می‌شه ولی خوشبختانه این‌جوری نشد و می‌بینم تماشاگر داره با کارمون ارتباط برقرار می‌کنه.





4
«آدما دو دسته‌ن: شصت‌اندیش و نواندیش»


: در طول اجراها چی؟ مشکلی براتون ایجاد نکردن که قسمتی رو باز حذف کنین یا گروه خاصی فشاری بیاره؟

: ابدا.. ابدا... نه خوشبختانه (مکث) فقط یک بار زنگ زدن گفتن مثلاً لباس خانوم و اینا که اینا هم چیزای روتینی‌‌ئه ولی توی نظرگاه تماشاگرا که می‌رم مثلاً تئاترشهر یه سایتی داره که خیلی خوبه یعنی...

: ... سوال بعدیم راجع به همینه.

: خب پس من بگم الان، سایت خیلی خوبیه، به نظر من این ایده باشگاه تماشاگران که توش نظر می‌دن فوق‌العاده‌س برای این‌که تو چه بخوای چه نخوای دیگه محکوم به اینی که درباره‌ت نظر بدن، من خیلی برام خوشاینده وقتی این نظرگاه رو می‌بینم و نظرها رو می‌خونم می‌بینم تعداد کسانی که مخالف کار ما هستن کمه و بی‌اختیار یاد یه دیالوگی می‌افتم که توی کارمون هست. البته گفتن تغیرش بدیم ما هم تغییرش دادیم. یه جای کار نیما می‌گه «آدما دو دسته‌ن: شصت‌اندیش و نواندیش» اینا به من گفتن «شصت‌اندیش» رو نگو! واسه همین «نیما» که «مهدی پاکدل» نقشش رو بازی می‌کنه به‌جاش می‌گه «بیست‌وپنج‌اندیش و نواندیش». نیما توی نمایش می‌گه این شصت‌اندیش‌ها هی داره تعدادشون کم و کم‌تر می‌شه دارن منقرض می‌شن. من وقتی نظرگاه تماشاگرها رو خوندم با خودم گفتم: «آفتاب آمد دلیل آفتاب» وقتی نظرگاه تماشاگرها رو می‌خونین متوجه می‌شین چقدر تعداد «شصت‌اندیش»‌ها کمه و روز به روز دارن کم‌تر می‌شن. این برام خیلی خوشاینده خیلی برام امیدوارکننده‌س. احساس می‌کنم خب پس این جوونایی که الان دارن تو وب‌سایت تئاترشهر نظرشون رو می‌نویسن اینا (مکث) تعدادشون و نظراشون امیدبخشه و واقعاً به نظر من جریان بنیادگرایی داره محو می‌شه؛ گرچه این جریان بنیادگرایی با یک سماجت و وقاحت وحشتناکی می‌خواد هی حضورشو اعلام کنه حتی با تهدید و ارعاب ولی محکوم به فناست این واقعیتی‌ئه. واسه همین چیزی که دارم ازش لذت می‌برم اینه که اینترنت دیگه نمی‌ذاره کسی پنهان بشه پس بنیادگراها نمی‌تونن چیز کنن... هارت و پورت کنن و بگن ما بسیاریم، نیستن. کمن. اینترنت به‌عنوان یه سند معتبر داره می‌گه که تعدادشون بسیار کمه.

:اتفاقا توی همین باشگاه تماشاگران یه بحثی که بین تماشاگرا شکل گرفته درباره مذهبه و با وجود اینکه نمایش شما و کارهای شما اجتماعی هستن بحث‌هایی راجع به مذهب می‌شه؛ این دلیلش چیه به نظر خودتون؟

: به نظر من این بنیادگرایی «شصت‌اندیش»‌هاست که برای اینکه یه چیزی رو تخریب کنن می‌خوان سوءاستفاده کنن از مسائل دیگه برای کوبیدن یه جریانی که احساس می‌کنن مثل خودشون نیست در حالی که واقعاً توی نمایش ما اصلن موضوع مذهب مطرح نمی‌شه. ولی بنیادگراها همیشه کارشون همین بوده. با خودشون می‌گن خب چی کار کنیم که یکی رو بزنیم. مث دهه‌ی شصت که تا یکی یه حرفی می‌زد اعتراضی می‌کرد، می‌گفتن «به امام فحش دادی؟» براش جوک هم ساخته بودن. یعنی سعی می‌کنن این‌جوری مردم رو بترسونن، یه فضای تهدید و نگرانی ایجاد کنن. هنوز هم شیوه‌هاشون دهه‌ی شصتیه. متوجه نیستن که این شیوه دیگه جواب نمی‌ده. من که عضو باشگاه تماشاگران نیستم ولی راستشو بخوای قصد دارم عضو بشم که بتونم یه تشکر حسابی از همه‌ی کسایی که نظر دادن بکنم و شاید هم همین بحث «شصت‌اندیشی» رو مطرح کنم.




5
«ماهی فاش با کون سفید»


: اگر «محمد یعقوبی» در فضایی که - نمی‌خوام بگم کشورهای فلان - فضایی که ایده‌آل خودشه برای کار کردن و نوشتن بود نمایش اسمش چی می‌شد چه تغییراتی می‌کرد؟

: لابد اسمش می‌شد «ماهی فاش با کون سفید» (می‌خندد). ولی از شوخی گذشته من به این دلیل از روز اول به فکرم رسید اسم‌شو بذارم «ماهی فاش با بیست‌وپنج سفید» چون با خودم گفتم خب حالا که سانسور وجود داره این اسم جذاب‌تره و خیلی خوشگل‌تره به این دلیل که فرمالیستی‌ئه. «ماهی فاش با کون سفید» خیلی تابلوئه ولی «ماهی فاش با بیست‌وپنج سفید» خیلی غیرعادی‌ئه، غیرعادی خوب. من از این‌جور غیرعادی بودن‌ها خوشم می‌آد. این هم بگم اگه من توی یه کشور دیگه‌ای زندگی می‌کردم که این مشکلات وجود نداشت چون اصولاً انسان ناراضی‌ای هستم حتماً چیز دیگه‌ای بود که ازش ناراضی باشم و درباره‌ش بنویسم.

6
«جریان نوشتن درباره‌ی این روزها»

: نمایش از محدودیت‌های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی می‌گه به‌نظرتون اجرایی که شما داشتین با توجه به اینکه نسبت به اجراهای دیگه چالش‌برانگیز بود چه تأثیری توی این محدودیت‌ها خواهد داشت؟

: مهمترین اتفاقی که مطمئنم افتاده اینه که اگه کار ما اجرا نمی‌شد به نظر من جلوی یک جریان گرفته می‌شد؛ جریان نوشتن درباره‌ی این روزها، من دیگه الان با اطمینان می‌تونم بگم اجرای این نمایش می‌تونه قدمی باشه که به دیگری نوید بده که حالا تو هم یه قدم بردار یعنی انگار من یه مدت پارو زدم حالا پاروئه رو می‌دم و می‌گم حالا یه‌خورده تو پارو بزن،

: مخصوصاً نویسنده‌های جوان.

: دقیقاً! یعنی معتقدم که این اجرا شاید جریان‌ساز بشه، حتی یکی از هم‌نسلای خودم به ما گفته یه کار قراره اجرا کنه و خیلی نگران بود که گیر بدن به‌شون ولی حالا دیگه خیال‌شون راحته که کارشونو می‌تونن اجرا کنن. با این‌که می‌گفتن کارشون صراحت کار ما رو نداره ولی نگران بودن؛ چه برسه به اونایی که من می‌گم بعد از این باید با صراحت بنویسن. واسه همین مطمئنم این اتفاق افتاده و همین‌طور که توی حرف قبلی خودم اشاره کردم همین‌که شما می‌رین توی باشگاه تماشاگران و می‌بینین تنها نمایشی که پر از اظهارنظرئه این نمایشه و هیچ نمایشی به این اندازه توی این یه ماه که داره اجرا می‌شه این‌قدر چالش‌برانگیز نبوده؛ این رفتار مدنی چند تماشاگرئه با هم که دارن توی وب‌سایت تئاترشهر درباره‌ی کارمون با هم جر و بحث می‌کنن حالا بنیادگراها یه کم تهدید می‌کنن و یه جورایی می‌ترسونن ولی خوبه که از راه گفت‌وگو با واژه‌ها دارن همدیگه‌رو چیز می‌کنن (مکث) با هم نبرد می‌کنن.

: و این اولین تأثیر نمایش می‌تونه باشه.

: دقیقاً و مطمئناً یه تأثیر خیلی مثبت. یعنی اگه این نمایش نبود چطور مثلاً فلانی می‌تونست توی همین باشگاه تماشاگران متوجه بشه دیگران درباره‌ی ایده‌ش چی فکر می‌کنن. اون یه‌چیزی گفت به نظر من اصلاً انتظار نداشت این همه بهش پاسخ داده بشه؛ این همه پاسخ نشانه‌های بسیار روشنی هستن از اینکه اون چقدر پرته و بنابراین تأثیر، تأثیر خوبیه به نظر من شما اگه برین به نظر این بنیادگراها نیگاه بکنین حتی متوجه می‌شین بعضی از اینا چیز شد‌ه‌ن، یواش یواش خودشونو دارن اصلاح می‌کنن می‌گن نه ما اصلاً قصد توهین و تهدید نداشتیم ما فلان و بیسار، این خیلی خوبه که مجبورن الان یه خورده نگاشونو آدمانه‌ مطرح کنن.




7
« حسین پارسایی، ظلمت در نیمروز، حسین مسافرآستانه»


: توی صحبت‌هایی که قبلاً داشتیم اشاره‌ای داشتین به رمان «ظلمت در نیمروز» و گویا این رمان رو به نمایش‌نامه تبدیل کردین و این متن رو به مرکز دادین برای شروع تمرین این نمایش؟

: من وقتی خواستم تمرینو شروع کنم یه نامه نوشتم به رئیس اون زمان مرکز آقای «پارسایی» با این بهانه که من جزء اونایی هستم که موقع تمرین با گروه متن می‌نویسم، چون نگران بودم نکنه به طرحم حساس بشن این نامه رو نوشتم، گفتم که می‌خوام تمرین کنم و توی تمرین کارمو بنویسم اون گفت نمی‌شه؛ به این شرط می‌تونی بیای تئاتر شهر تمرین کنی که متن کامل بدی ولی اگه می‌خوای این‌جوری تمرین کنی باید بری اداره تئاتر. من یه نامه‌ی دیگه نوشتم که این حرف‌تون خلاف روند تئاتر کنونی جهانه ولی حالا که یه متن کامل می‌خواین بفرمایید این هم یه متن کامل. یه متن دادم به اسم «نقطه‌ای بر پیشانی» که در واقع تبدیل رمان «ظلمت در نیمروز» به نمایش‌نامه بود که قبلاً اینو نوشته بودم و از رادیو پخش شده بود؛ من اصلاً برای رادیو خیلی کم نوشته‌م، اونایی هم که نوشته‌م همشون به انگیزه‌ی یک روز به صحنه آوردن در تئاتر بوده (مکث) یک روز بعد از تحویل متن «نقطه‌ای بر پیشانی» پارسایی به من زنگ زد و گفت: من اصلاً منظوری نداشتم؛ می‌خواستم چیز نشی... یه کلمه‌ای گفت که به‌نظر من خیلی مودبانه توش تهدید بود؛ «نسوزی» گفت: نمی‌خوام بسوزی. گفتم: خب دیگه چون نمی‌خواستی من متن کامل دادم. گفت: نه نه همونو کار کن. گفتم: مگه نگفتی متن کامل؟ گفت: ببین پس اینو بگو پس بگو که پلیتیک زده بودی که بعد من بگم این متنو بده. گفتم: نه، من هنوز دلم می‌‌خواد «ماهی دات بلاگفا» رو کار کنم. اینو که گفتم گفت: باشه، برو تو چهارسو تمرین کن. گفتم: من متنی ندارم‌آ. گفت: باشه بیست جلسه تمرین بدیم متن می‌دی به ما؟ گفتم: سعی خودمو می‌کنم. یه مدت بعد پارسایی عوض شد و شاید بشه گفت ما از این لحاظ شانس آوردیم. یادمه روزی که من خبر تغییر مدیریتو خوندم توی سایت رسمی مرکز هنرهای نمایشی، سه ساعت بعدش آقای پارسایی به من زنگ زد گفت: محمد چرا متنو نمی‌آری؟ خیلی جالبه کسی که دیگه رئیس مرکز نیست نباید از من متن بخواد ولی این کار رو کرد. من گفتم که هنوز متنم کامل نیست گفت: بیار دیگه نمی‌شه که... گفتم: آخه ما هنوز بیست جلسه تمرین نکردیم...مشکل هم از خود تئاتر شهر بود که به ما سالن تمرین هر روز هفته نمی‌داد. پارسایی هیچ حرفی از برکناریش نزد من هم به روش نیاوردم. اصرار کرد تا دو سه روز بعد هر چی نوشتم رو به‌ش بدم. گفتم باشه، با خودم گفتم این که دیگه رئیس نیست بذار حالا یه چیزی بگه و (مکث) قشنگ نشستم کارمو کردم و دو سه هفته بعد رفتم پیش آقای «مسافر» رئیس جدید گفتم که من متنمو دارم می‌نویسم و اینا و هنوز تموم نشده. گفت: هیچ اشکالی نداره مگه ما چند تا مث تو داریم تو کی می‌تونی متنو بدی؟ گفتم ما قراره که یک مهرماه کارمون رو اجرا کنیم احتمالن... گفت: تو یه هفته قبلش بیاری خوبه؟ گفتم: آره. یه هفته قبلش می‌شد بیست‌وسه شهریور (مکث) بچه‌ها از این‌ور نگران بودن و می‌گفتن این همه زحمت کشیدیم نکنه مشکلی پیش بیاد؛ دیگه برسون متنو... منم دوازده شهریور دستیارمو فرستادم و گفتم: بهشون بگو بیان و کارمونو بازبینی کنن. کار ما آماده بازبینی بود می‌خواستم بازبینی کنن بعد اگه خواستن متن رو همون روز بازبینی بهشون بدم. یکی از اعضای شورای نظارت به دستیارم گفت تا متن نیارین ما قرار بازبینی نمی‌ذاریم. گفتن همین الان متن بدین و حتی همین الان می‌تونین ایمیل کنین. خیلی تشنه این بودن متنو بخونن، تصادفاً اون‌روز اینترنت من قطع شده بود؛ تلفن یه‌طرفه شده بود. به دستیارم گفتم من نمی‌دونم باور می‌کنن یا نه ولی بهشون بگو تلفن من یک‌طرفه‌س من فردا متنو بهشون می‌رسونم واسه همین سیزده شهریور متن دادیم به شورای نظارت با این قول که پونزده شهریور بیان کار ما رو بازبینی کنن. روز سیزده شهریور که متنو دادیم چهارده شهریور به من زنگ زدن گفتن که بازبینی فردای شما لغو. وقتی اینو گفتن ما پیگیری کردیم فهمیدیم که رئیس شورای نظارت هم همون روز استعفا داده، پس معناش اینه‌که اون کارمندی که اینو خونده بود؛ احساس ناامنی می‌کرد می‌ترسید این کار رو مجوز بده یا حتی بیاد بازبینی کنه. تنها دلیلی که من می‌بینم همینه. فکر کرده راحت‌ترین کار اینه که لغو کنه جلسه‌ی بازبینی رو. این کارش هم باعث شد از همین روز بازار شایعه درباره‌ی کارمون داغ بشه. (مکث) تئاترشهر که می‌دونست ما قراره بازبینی بریم و باید برامون جلسه‌ی هماهنگی بذاره اونم جلسه‌ی هماهنگی رو لغو کرد. بعدش هم رئیس جدید شورای نظارت آقای عابدین‌نژاد معرفی شد. رئیس جدید شورای نظارت هم همون جمله‌ی آقای مسافر رو گفت که ما هدفمون اجرا دادن به شماست. خب اینم خوشایند بود. بعد یه تیم کارمونو دیدن و تصویب کردن ولی رئیس جدید شورا گفت که ترجیح می‌دم یه تیم دیگه هم کار رو ببینن. تیم بعدی به ما گفتن که خیلی کارتون سانسور شده یه خورده بیشتر نشون بده و ما هم یه خورده بیشتر نشون دادیم و از اون آدمای مثبت تیم اول بودن توی تیم بعدی ولی دو تا آدم نابه‌جا هم توی این تیم دوم بودن؛ یه عکاس تئاتر و یه نفرم که تئاتر کودک کار می‌کرد که مثل ربات کار رو می‌دیدن. کار رو دیدن و رد کردن. منم یه اعتراض نوشتم و مخصوصاً اسم این سه نفر جدید رو نوشتم که توی تیم اول نبودن. گفتم من به رای اینا اعتراض دارم. یک تیم سومی که اصلاً دیگه هیچ‌کدوم از آدمای قبلی توش نبودن اومدن کار ما رو دیدن و دوباره کار تصویب شد. ما برای تیم سوم همون‌جوری اجرا کردیم که برای تیم اول اجرا کردیم چون فهمیدم اون تصویب می‌شه ولی با وجود تصویب دوباره، رئیس جدید شورای نظارت اصرار داشت که آقای «حسین مسافرآستانه» رئیس جدید مرکز هم کار رو ببینن آقای مسافر دید یه حرفایی داشت که اونا رو رعایت کردیم و باز دوباره اومد دید و کار ما تصویب شد. همه‌ی اینا باعث شایعه شد این همه تأخیر، یعنی فکر کنید از اول مهر یهو اجرای ما افتاد 9 آبان. خب خیلی بده دیگه واسه همین من فکر می‌کنم که اگه آقای مسافر زودتر اومده بود کار ما رو دیده بود مشکل ما زودتر حل می‌شد اگه اون روز اولی که متن رو دادیم بازبینی لغو نمی‌شد کار ما راحت‌تر اجرا می‌شد.




8
ستیز بنیادگرایی با شعر


: توی نمایش با وجود این‌که زبان نمایشی‌تون به‌شدت رئالیستی هستش اما از شعر استفاده کردین و خیلی هم استفاده کردین. آیا نترسیدین نمایش‌تون از فضای نمایشی دور بشه و به شعرخوانی نزدیک بشه؟

: توی این نمایشم اساساً برخلاف بیشتر نمایش‌نامه‌های دیگه‌م از چالش شخصیت‌ها با هم، از روابط خصوصی‌شون خبری نیست. اینجا چالش یک کل با یه کل دیگه‌س یعنی چند تا روزنامه‌نگار با یه نفر که نماینده یه کل دیگه‌س، نماینده‌ی بنیادگرایی. بنابراین می‌خوام بگم اساساً ستیز این نمایش ستیز بنیادگرایی با شعر‌ئه؛ بنابراین باید مقدار قابل‌توجهی شعر توی این کار می‌بود که من بگم که شما دارین با شعر مبارزه می‌کنین، دارین با هنر مبارزه می‌کنین طرف مقابل شما شعرئه، هنرئه واسه همین دیگه نمی‌‌شد با یکی دوتا شعر حق مطلب ادا بشه مثلاً توی «خشکسالی و دروغ» فقط یه شعر وجود داره که کارکرد دراماتیک داره ولی اینجا به تعداد فراوونی شعر نیاز داشتم. از اون‌ورم من فقط یه شعر طولانی آوردم توی کار، چون حواسم بود که شعر نباید نمایش ‌رو بخوره؛ واسه همین «ماهی فاش» تنها شعر طولانی کار ما هست، بقیه همه کوتاه کوتاه‌ئه، شعرهایی که به فراخور اون صحنه و اون موقعیت انتخاب شدن و بنابراین نه، من این نگرانی رو نداشتم و حتی معتقد بودم می‌تونه به این بافت به قول شما به‌شدت رئالیستی یه خورده رنگ و مایه‌های غیررئالیستی بده.



9
«توجیه سانسور»


: نظرتون در خصوص رابطه محدودیت با خلاقیت چیه؟

: خیلی جمله‌ی خطرناکیه. به‌نظر من این جمله داره ازش برای توجیه سانسور سواستفاده می‌شه. مصداق درست محدودیت خلاقیت می‌آره؛ مثلاً می‌تونه برای این باشه که آقا ما توی تئاتر نمی‌تونیم خیلی جلوه‌های ویژه داشته باشیم مثلاً نمی‌تونیم توی تئاتر... مثال بارزش فکر می‌کنم توی یکی از تئاترهای پیتر بروک‌‌ئه که یه نفر با یک کمونی که دستشه داره می‌ره به سمت یه مرد دیگه تا بهش تیر بزنه خب ما توی تئاتر نمی‌تونیم پرتاب تیر و اصابت تیر به سینه‌ی دیگری رو به شکل واقعی نشون بدیم، نشدنی‌ئه. این محدودیتی‌ئه که تئاتر داره و حالا یکی مثل پیتر بروک می‌آد خلاقانه عمل می‌کنه می‌آد و نمایشی‌ش می‌کنه؛ آره محدویت اینجا خلاقیت آورده ولی وقتی ما بگیم چون سانسور باعث شده من خلاقیت به خرج بدم پس سانسور خیلی خوبه یعنی تئوریزه کنیم اینو، درست مثل اینه که گفته باشیم چه خوب سانسور وجود داره. مثل اینه که ما رو مجبور کنن توی خونه‌هامون بشینیم از خونه‌هامون بیرون نیاییم، طبیعی‌ئه وقتی ما رو محدود کنن توی خونه‌هامون باشیم ممکنه بعضی‌هامون فیلسوف بشیم ولی این دلیل نمی‌شه ما رو مجبور کنن توی خونه‌هامون باشیم و (مکث) بنابراین اصلاً از این عبارت خوشم نمی‌آد.






10
«رازگشایی بیست‌وپنج»


: درباره‌ی بیست‌وپنج؟

: به این سوال‌ جواب نمی‌دم و ترجیح می‌دم که رازگشایی نکنم برای اینکه اگه رازگشایی کنم یعنی وقتی از زبان خودم بشنون خب خیلی برای من دردسرساز می‌شه یعنی ممکنه من بخوام بازم از این استفاده کنم. من قرار نیست توی هر نمایشی بیام یه واژه‌ی جدید پیدا کنم برای واژه‌های سانسورشده‌ی کارم، هدفمو می‌ذارم برای دراماتیک کردن نمایشم نه برای پیدا کردن واژه‌های جدید برای مقابله با سانسور. واسه همین بهتره بگیم که بیست‌وپنج یه واژه‌س جایگزین هر واژه‌‌ای که نباید بگیم ولی نمی‌تونه جایگزین یه جمله بشه واسه همینه شما در این نمایش دیدین که جایی که جمله‌های حذف شده بازیگران می‌گفتن «نوشتن در تاریکی». توی «خشکسالی و دروغ» هر جا که جمله حذف شده بود بازیگرم لب می‌زد و اسلوموشن حرکت می‌کرد. حالا توی «نوشتن در تاریکی» حرکت آهسته رو برداشتم و فقط لب زدن هست و بیست‌وپنج.



11
«احساس ناامنی ممیزان»


: درباره‌ی ممیزی؟

: من به مسئولیت خود هنرمند اعتقاد دارم یعنی می‌گم درستش اینه که من کارمو بکنم و اگه کارم غیرقانوی‌یه دادگاه وجود داره، قوه قضاییه وجود داره بیاد با من برخورد کنه یعنی من در این صورت موظفم خط ‌قرمزهای حکومتی رو رعایت کنم همو‌ن‌طور که در قانون اومده ولی تا وقتی که ممیزی وجود داره همیشه این خطر هست که خط قرمزهای دولتی هم سر و کله‌شون پیدا ‌شه. در این صورت این‌که وزیر کی باشه؟ رئیس شورا کی باشه؟ رئیس مرکز کی باشه؟ تعیین‌کننده‌س که به ما می‌گن اینو بگو اونو نگو. اینا می‌شن خط قرمزهای دولتی که اصلاً من موظف نیستم رعایت کنم، هیچ‌کس موظف نیست؛ چون خط قرمزهای دولتی خط قرمزهای دوره‌ای‌ان، مبنای قانونی ندارن. من که اساساً معتقدم چیزی به نام شورای نظارت نباید وجود داشته باشه ولی از اون‌جایی که شورای نظارت اعتقاد داره که یک نهاد قانونی‌یه من پیشنهاد می‌کنم که مواظب باشه - که نیست – اولاً آدمای نابه‌جایی توش نباشن و دوماً بر اساس مواد قانونی مصرح، تصریح شده در قانون کارش رو انجام بده نه این‌که سخت‌گیری کنن و بگن الان صلاح نیست اینو بگیم چون فلانی بهش برمی‌خوره. من دلیل این سخت‌گیری رو می‌ذارم به حساب احساس ناامنی ممیزان، برای اینکه نگرانن مبادا شغل‌شونو از دست بدن به ما می‌گن اینو نگو، اونو نگو.

12
«از محمد بستامی تا محمد یعقوبی»

: و محمد یعقوبی؟

درباره خودم که نباید خودم چیزی بگم ولی درباره‌ی پایان کارم دلیلش اینه که فکر کردم باعث می‌شه کمتر به‌مون سخت بگیرن من اومدم یه بازجوی خوب آوردم توی کارم گفتم هم در واقع دراماتیک‌ترئه هم این‌که مجوز راحت‌تر می‌شه گرفت. بازجوی بد رو که اصلاً نمی‌شه نشون داد تازه همینش هم بعد فهمیدیم نمی‌شه نشون داد بعد با خودم گفتم بیام یه کاری بکنم که زهرش کمتر بشه بگم آقا اصلاً نگران چی هستین؟ من توهین به هیچ‌کی نکردم. هیچ‌کی بهش برنخوره. این بازجوئه منم، محمد یعقوبی. اولش اسمش بود «محمد بستامی» بعد فکر کردم خب به لحاظ فرمالیستی هم جالبه که کار با اسم من تموم بشه. این یه‌جور پایان قطعیه، هر تماشاگری وقتی بشنوه می‌فهمه که تئاتر تموم شده و بعد دیدم یه کارکرد دیگه هم داره که اینم جالبه، چون توی کار ما شعر زیاد استفاده شده این یادآور پایان شعرهای کهن ماست که آخرش می‌خونیم حافظا، سعدیا. در ضمن با توجه به اینکه نمایش ما شروعش یک حالت تیتراژی داره گفتم خب پایانم که این‌طوری باشه می‌شه مثل تیتراژ پایان.


4 Comments:
Anonymous ناشناس said...
با سلام خدمت استاد یعقوبی

از خواندن این گفتگو بسیار خوشحال و امیدوار شدم. خوشحال از اینکه یعقوبی با اقتدار نمایش خود را با وجود تمام مخالفت ها به صحنه آورد و امیدوار به اینکه این نمایش نقطه آغازینی خواهد بود برای نمایش های اجتمایی.
کلمات در بیان تشکر و قدردانی من از یعقوبی عاجزند. بی شک نوشتن در تاریکی جزو خاطره انگیزترین نمایش های تئاتر شهر است.
از شما سپاسگذارم محمد یعقوبی

با آرزوی موفقیت برای شما و با تشکر از محسن عظیمی و مسئولان سایت اثر

یاشار حقگوئی از اعضای باشگاه تماشاگران

Blogger مجله اثر said...
از آقای عظیمی بابت این مصاحبه متشکرم.
باعث خرسندی ماست که از آقای محمد یعقوبی در سایت اثر مطلبی بیاوریم.
با درود فرراوان
شاهرخ رئیسی

کسی که اهل نوشتن است می نویسد حتا اگر تاریکی مجال دیدن کلماتش را ندهد دست خطش درهم شود و واژه ها درهم بلولند مهم بیرون شدن کلمات است پیش از آنکه دست هایمان را مانند لبها و چشم هایمان ببندند
سپاس از جناب یعقوبی هنرند دلاور و از قلم زیبای محسن عظیمی
خورشید هنر روشن و سبز باد

Anonymous رسول said...
سلام

مصاحبه خوبی بود


ایول

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!