- نگاهی موضوعی به فیلم «روبان سفید»
مهدی کتابفروش
-
پیدایش جوامع انسانی در گذر زمان با شکلگیری مفهومی به نام قانون همراه بوده است. مردم جوامع بدوی بهصورت کمرنگتر و مردم جوامع تمدنهای بزرگ بهصورت پررنگتر صلاح خود را در آن دیدهاند تا برای آسایش بیشتر و دوری از ناهنجاری، همه بر اصول وضع شده قانون پایبند باشند. اما در این میان تعدادی، هم بهصورت فردی و هم بهصورت گروهی دست به خروج از سیطره قانون زدند که عملکرد آنها که بهگونهای تخطی از آن قانون بود جرم نام گرفت. آمر و عامل این جرم در هر رده و مقامی بایستی در کفهی قضاوت نهاده و در خور خویش جریمه و مجازات میشد. با پیشرفت فکری بشر، وسعت تعریف این اصطلاحات روز به روز گستردهتر شد و بعضاً با بنبستها و پیچیدگیهایی نیز روبهرو گردید.
پیدایش ادیان بهصورتهای محلی و منطقهای به نوبه خود تاثیر به سزایی در پیشگیری و وقوع جرم داشت. اما از همه مهمتر مفهومی در دل آن نهفته بود که در مقاطعی اگرچه راهحل لازم را پیش روی بنبستهای پیشین قرار میداد اما خود چالشی جدید به حساب میآمد. آن مفهوم کلیدی گناه نام داشت. ظهور مسیحیت و گسترش روزافزون اعتقادات مربوط به آن که نقطهی عطفی در تاریخ تفکر غرب محسوب میشود در ساماندهی و نهادینهسازی این مفهوم، نقش اساسی بازی کرد. تفاوت اصلی گناه با دیگر تعابیر اطلاق شده به عمل نادرست در این بود که ارتکاب گناه در پسزمینه خود بار سنگین عقوبت اخروی را نیز به دوش میکشید. تصور قضاوت و مجازاتی عظیمتر و سختتر در سرایی پس از مرگ، هراسی به دل معتقدین میافکند که خود بازدارنده فرد از انجام عمل شر بود. اما با گذشت زمان، پیامدهای جنگهای صلیبی، رشد تفکرات علمی و پایان قرون وسطی، تضعیف عقاید مسیحیت را به دنبال داشت که در نتیجه آن تزلزلی در آموزههای این مذهب پدید آمد و بهتدریج شکاف ایجاد شده عمیقتر و پایه و اساس عقاید مذهبی نیز سستتر گردید. در پیشروی و جایگیری این تردید، بدون شک نگرشها و نظرات متفکرین اخیر از نیچه و شوپنهاور گرفته تا راسل بیتاثیر نبوده است. این روند تا جایی ادامه مییابد که از میانه قرن هجدهم تا همین قرن بیستم، دین مسیحیت با بحرانی اساسی روبهرو میگردد. دیگر نه تنها اخلاقگرایی مذهبی زمینهای برای جلوگیری از وقوع جرم نیست، بلکه خود به علتی از علل آن مبدل میشود. کار به آنجا میرسد که اندیشمندان این دوره، تصمیم به تدوین مبانی دیگر و متفاوتی برای آموزههای اخلاقی میگیرند.
اگر این مقدمه را تا این اندازه بپذیریم، نماد این از دسترفتگی کارکرد اعتقادات، همان «روبان سفید» بر بازوی کودکان در فیلم «روبان سفید» آخرین ساخته میشائیل هانکه در سال 2009 است. فیلم به روایت رخداد حوادثی ناگوار در روستایی در آلمان به سالهای ابتدایی قرن گذشته میپردازد. حوادثی که بعضاً اتفاقی بودن آنها در معرض پرسش قرار دارد اما آنچه در این میان در محوریت موضوع اثر جای گرفته است، زندگی کودکانی است که علاوه بر مشکلات خانوادگی و اجتماعی که پیرامون آنها جاریست، تعلیم و تربیتشان نیز به دست مبلغان مستبدی سپرده شده که روان پاک آنان را نیز آلوده ساخته است. مبلغ دینی روستا نه تنها از راهنمایی و ارشاد کودکان عاجز است بلکه فرزندان خود را نیز در کام انحطاط میبیند. او روبانی سفید را بر بازوان دو فرزند خود میبندد تا آنها را از ارتکاب گناه به زعم خود بازدارد. اما اینجاست که درمییابیم این سنت مذهبی دیگر جوابگو که نیست هیچ، بلکه سختگیریهای مربوط به آن خود زمینهساز سرکشی و سرپیچی کودک گردیده است. در این مقطع از فیلم شاهد آن هستیم که فرزند دختر نشانهی اصلی این نگرش که مهمترین کلام نهفته در فیلم است را با نمادی نمایان میسازد. او از کبوتری سربریده صلیبی میسازد و بدینگونه در واکنش به رفتار پدر، مرگ و مذهب را با هم درمیآمیزد.
در نگاه کلی اگرچه مردد بودن راوی داستان گزینههای مختلفی را برای شناسایی سرمنشاء اتفاقات روستا پیشرو قرار میدهد اما موضعگیری فیلم به وضوح در جهت مشخص نمودن این سرمنشاء نیست. اینکه بهواقع، وقایع روستا تا چه اندازه قابل نسبت دادن به این بچههاست، از درجه اهمیتی برخوردار نمیباشد. آنچه در فیلم در کانون توجه قرار میگیرد، رفتارهای همراه با خشونت و بغضی است که از این نسل جوان سرمیزند و همه نشات گرفته از همین مناسبات و سنتهای نامتعارف و کهنهایست که در سطوح زندگی آنان از استبداد پدری و فشارهای عقیدتی گرفته تا انحرافات اخلاقی درون خانوادهها، گسترده شده است.
محققان غربی سالهاست که بهصورت مستمر و پیگیر به مطالعه آسیبشناسی و ریشهیابی رفتارهای ناهنجاز خصوصاً کودکان پرداختهاند که نتایج این پژوهشها مشخصاً در آثار هنری و ادبی آنها که پیرامون مسائل اجتماعی ارئه گردیده منعکس شده است. لزوم تحقیق و بازنگری واقعگرایانهتر و موشکافانهتر خصوصاً در جوامعی که هنوز در ابتدای این راه هستند به شدت احساس میگردد.